-
مبارک مبارک
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 22:57
دیدم دختر عموم و خانم پسر عموم، استاتوس گذاشتن ، عکس بچه هاشون...با جمله ی روزت مبارک!!! هر چی توی ذهنم سرچ کردم دیدم نمیدونم چه روزیه. گفتم حداقل استاتوسشون دیدم یک تبریکی بگم ولی نمیدونستم چیه!!! رفتم سرچ کردم 26 اردیبهشت روز چیه؟ (سرچ رو دارین؟ شبیه مامان بزرگا!) روز کودک رو زدم، روز جهانی کودک رو زدم!!! روز پسر هم...
-
یاور
شنبه 25 اردیبهشت 1400 18:19
میگم از این سریالای ماه رمضون چیزی دیدین یا نه؟ ما اگر فندق نبود تلویزیونمون نهایت واسه فوتبال روشن میشد. من که کلا علاقه ای به تلویزیون تماشا کردن ندارم. بخوام سریال ببینم هم سریع تریپ شهروند کره ای برمیدارم تند تند میرم به دنیای کیدراما! البته مهرداد بدش نمیاد گاهی یک سریالی رو اگر از اولش ببینه دنبال کنه. به شرطی...
-
اینا چند سالشونه؟
شنبه 25 اردیبهشت 1400 18:01
دوستم مکرمه بافی انجام میده جدیدا.از بعضی کاراش استوری میگذاره توی اینستاگرام. دیروز فندق اومده بود کنارم نشسته بود که یک چیزی توی موبایل بهش نشون بدم. من داشتم استوری مکرمه بافی همین دوستم رو میدیدم. بهش گفتم ببین خاله لیلی چه چیزای قشنگی درست میکنه! فندق: اینا واسه من جالب نیست! من علاقه ای بهش ندارم! من:
-
عید فطر خود را چگونه گذراندید؟
جمعه 24 اردیبهشت 1400 22:12
خب بالاخره پنجشنبه برای ما هم عید اعلام شد و من تازه بعد از نماز صبح خوابیدم. ساعت 12 ظهر بود از خواب بیدار شدم که دیدم مهرداد درگیر یک مقاله ای هستش و میخواد ویرایش کنه و اشکالات رو برطرف کنه و بفرسته... موردی بود که من اطلاعاتی داشتم (نرم افزار آماری spss) و البته از اونجایی که من آدمی هستم که تا به چیزی احاطه کامل...
-
عید سعید فطر مبارک
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1400 03:14
عیدتون مبارک دوستان خوبم عباداتتون مقبول درگاه حق پ.ن: ما که هنوز موندیم فردا عید هست یا نه!
-
آدوبی کانکت
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 10:53
چند روز پیش استاد راهنمای پایان نامه م پیام داده که:" روز چهارشنبه جلسه دفاع از پروپوزال آقای فلانی هستش. حتما شرکت کنید. واسه شرکت در جلسه نیاز به نرم افزار آدوبی کانکت هست. اگر در نصبش مشکل دارید، از همون آقای فلانی کمک بگیرید" گفته میشه پس از این پیام تن و بدن تمام اساتید نمونه ی مرحوم در گور رقص بندری...
-
سوپ فوری
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 01:12
یک مقدار عدس ریختم توی زودپز، هویج و سیب زمینی هم نگینی کردم روش. بعد گفتم حالا یکم پیاز هم خوبه بریزی که عطر بده بهش. نمک و فلفل و زردچوبه هم اضافه کردم. اون آب مرغی که گفتم از قبل فریز کرده بودم هم ریختم روش! زیرش رو روشن کردم که اون آبه یک مقدای باز بشه و به هم بزنمش. بعد فکر کردم که مرغ هم لازمه . سریع یک مقدار...
-
این پست خیلی طولانی هست و در مورد ابرو برداشتن منه.
سهشنبه 21 اردیبهشت 1400 15:46
این پست ادامه ی قضیه ی سیبیلهای منه اگر اونو نخوندین اینجاست: غزل سیبییییل دانشگاهمون جزو دانشگاههای خوب کشور بود. واسه همین کلیییی دانشجو از شهرهای بزرگ اونجا درس میخوندند. اینو از این جهت میگم که قضیه اصلاح ابرو و اینجور چیزا مسلما در شهرهای بزرگ حل شده تر از شهرهای کوچیک تر بود. حالا از بین دانشکده های اون دانشگاه،...
-
فندقک همیشه منو غافلگیر میکنه
سهشنبه 21 اردیبهشت 1400 01:58
چند روز پیش یکی دو باری فندق گفت که جای خصوصیم درد میکنه! یک چک کوچولو انجام دادم و دیدم در ظاهر مشکلی نیستش. زیاد جدی نگرفتم. تا اینکه یک روز چند بار گفت که درد میکنه و البته در حد لحظه ای بود انگار دردش. تصمیم گرفتیم که ببریمش دکتر! دکتر رفتن واسه خانواده ی کوچک ما یک چالش بزرگه. اونهایی که زیاد به پزشک مراجعه...
-
یک فروند بی جنبه ی خود شیفته
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 15:37
راستی نگفتم که... استاد نمونه وارد می شود... ببخشید دیر اعلام میکنم. تازه از عرش برگشتم. پ.ن: مراسم روز معلم رو مجازی برگزار کردند. به فندق گفتم بیا بابا رو از لپ تاپ ببین. عکس مامان هم قراره نشون بدن. خلاصه بعد از یکساعت رسیدن به معرفی اساتید نمونه و بعد از چند نفر نوبت من شد. آقا مجری فامیلی منو اشتباه خوند و سریع...
-
ماه
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 14:44
فندق مدام با "ماه" درگیره! و صد البته پای ما رو هم به این درگیری باز میکنه! روزی خیلیییییییییییییییییییی بار (شاید صد بار واقعا) میپرسه: فندق: ماه اومده؟ ( پاسخ ما : نه عزیزم. بیرون رو نگاه کن، هنوز شب نشده!) فندق: آهان هنوز هوا آبیه. میخواد بیاد؟ (آره گلم. شب میاد) فندق: گرده؟ (یک بار گرد شده. این روزا کم...
-
مایکل
جمعه 10 اردیبهشت 1400 14:03
یادمه چند سال پیش مدتی مهرداد رو توی خونه "نعمت" صدا میکردم. یعنی خیلی شیک میگفتم: نعمتتتتتتت! و ایشون هم جواب میداد :بله! قضیه هم این بود که بهش میگفتم تو نعمت زندگی من هستی و این شد که قرار شد مدتی نعمت صداش کنم. حالا چند روز پیش میبینم مهرداد چپ میره راست میاد به من میگه: "مایکل"! منم جوابش رو...
-
جعفری یا گیشنیز؟
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1400 02:25
پارسال شهریور داداش مهرداد و نامزدش کرونا گرفتند. نامزدش جزو کادر درمان بود و بخاطر اینکه پدرشون در شرایط حساسی بودن تقریبا همیشه خونه مامان مهرداد بودند. توی اون تایم مامان مهردادرفته بودن خونه شون در شهر مرکز استان و اینا تنها بودند. خلاصه من گفتم نگران نباشید خودم واسشون غذا و هر چی بخوان آماده میکنم و میفرستم. دو...
-
استاد نمونه
پنجشنبه 9 اردیبهشت 1400 01:17
دانشگاه مهرداد اینا میخواد چند تا استاد نمونه معرفی کنه. یک سری فرم نظرسنجی فرستادن واسه بچه ها، مدیر گروهها هم نظر میدن، نتایج نظرسنجی های دو ترم گذشته هم تاثیر داره. حالا هدیه خاصی نداره ها ولی دلم میخواد انتخاب بشم. کلیییی سوژه میشه تو خونه میخندیم. بماند که یک دور هم من پرتاب میشم به عرش و سیر میکنم و برمیگردم...
-
فندق گلی
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 15:16
این ترم من فقط یک درس دو واحدی دارم.دوشنبه ها عصر. این روزا مهرداد تا نزدیک 5 میمونه دانشگاه. میگه بیام خونه گرسنه م میشه دوشنبه قبل که اصلا فراموش کرده بود من کلاس دارم که زودتر بیاد خونه بخاطر اینکه حواسش به فندق باشه. با حضور فندق کلاس رو برگزار کردم و کلا هم درک میکنه و صداش درنمیاد. این دوشنبه خودم گفتم لازم نیست...
-
کلمات خود ساخته
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 14:33
قاطی خاطرات مونده م، از این روزها هم بگم... دختر معمولی جان اینها رو با الهام از نوشته های شما مینویسم. باعث شدی یادم بیاد. قبل از ماه رمضون فندق و مهرداد مریض شدند. خب این روزها اگر مریض بشی باید حتما جایی واسه احتمال کرونا بودن بگذاری. البته فندق زود سرپا شد و فقط یک روز بی حال بود و تبدار. اما مهرداد افتاده بود به...
-
روز سال تحویل
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 13:20
کلیییی داستان و ماجرا قبل از عید میخواستم بگم که نشد. حالا بعدا اگر فرصتی دست داد تعریف میکنم یک چیزایی. ولی بگم عید نوروز چیا پیش اومد... روز سال تحویل: اگر یادتون باشه از اواخر بهمن پروژه ی نصب کابینت و کمد خونه ی مامان مهرداد شروع شد. خب این بندگان خدا خودشون یک مقدار (شما بخونید خیلیییییییی) واسه تصمیم گیری های...
-
1400
دوشنبه 6 اردیبهشت 1400 23:35
سلام به همه ی دوستان خوبم میدونم خیلی دیره اما دلم نمیاد که سال نو رو تبریک نگم. با تاخیر اما از صمیم دل، سال نو رو به همه شما دوستان عزیزم تبریک میگم. الهی که تنتون سلامت و دلتون خوش باشه و به همه آرزوهای ریز و درشت زندگیتون دست پیدا کنید . نمیدونم چی میشه که یهو یک عالمه کار پشت سر هم پیش میاد و البته اخلاق گیر من...
-
من، غزل در سی و پنج سالگی
شنبه 16 اسفند 1399 14:13
من غزل هستم. واقعا در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم. اما نه از اون مدلهایی که مثلا خانومهاشون پوشیه میزنن و یا مردهاشون اجازه نمیدن خانم ها واسه خرید بیرون برن و از این دست تعاریف که من برخی رو دیدم و برخی رو شنیدم. خیر. اونجوری نه. هیچوقت خانواده پولداری نبودیم اما هیچوقت هم سفره مون خالی نبود. همیشه همه چیز حتی بیش...
-
تولد داریم
پنجشنبه 14 اسفند 1399 12:25
امروز تولدمه... من 35 سال پیش در 14 اسفند 1364 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودم. این صفحه رو باز کردم که در روزی که عده ای مدام خودشون رو مرور میکنند منم چیزی بنویسم که خبر رسید قراره از جانب جاری کوچیکه سورپرایز(سوپرایز؟) همون غافلگیر خودمون بشم! لذا فعلا کزت درونمان را فعال کرده بریم جمع و جور کنیم. حداقل اون...
-
رنگ آمیزی
دوشنبه 11 اسفند 1399 01:00
فندق یک روز و یک شب حال درستی نداشت و کمی داغ بود و تبدار. واسه همون جونی نداشت بلند شه بازی کنه. فقط دراز کشیده بود و دست محبت روی سر اسباب بازیهاش میکشید! اما خدارو شکر شب دوم یک شربتی بهش دادم که چندی پیش دکترمون داده بود و قبلا استفاده کرده بودیم واسش و نتیجه بخش بود. راحت شب رو خوابید و فرداش فقط ساعت ده اینا...
-
الو! صدای من را از اورانوس و حتی دورتر میشنوید
یکشنبه 10 اسفند 1399 22:36
دیشب دیدم یکی از دانشجوهایی که سه ترم گذشته رو باهاشون درس داشتم یک فایل پی دی اف فرستاده واسم! بازش کردم دیدم یک صفحه تایپ شده شعره و بالاش نوشته تقدیم به استاد محبوب سرکار خانم ... شعر گفته بود واسم... مفهومش این بود که کاش بازم با ما کلاس داشتی و اسم درس هایی که باهاشون داشتم هم دو تاش رو توی شعر گنجونده بود. اون...
-
ماشین حمل زباله
یکشنبه 10 اسفند 1399 22:29
عددهای شماره تلفن خونه ی مامان مهرداد رو گفتم و فندق زد. تلفنشون مشغول بود! از اونجایی که حتی اگر تلفن صحبت کنند هم حالت پشت خط میشیم و معمولا بوق آزاد میزنه کمی عجیب بود. اما به هر حال چند بار زدیم و به اصطلاح ما اشغال بود. گفتم فندق جان، تلفنشون اشغاله! فندق: هان! مثل ماشین حمل زباله! من: چی مامان؟ فندق: مثل ماشین...
-
آدم باش
شنبه 9 اسفند 1399 20:27
مهرداد منو فرستاده توی اتاق و به فندق گفته که مامان کلاس داره و ما نباید مزاحمش بشیم که بالاخره من بشینم سر این پایان نامه !!! حالا تا قبل از اینکه بیام توی اتاق توی چند مرحله دنبال خودکارهام گشتم و آخرش هم خودکار مشکیم رو پیدا نکردم و به خودم گفتم بی خیال . آدم باش! "دبلیو سی" هم رفتم . باقیمونده سالاد...
-
هفت سین عروس
چهارشنبه 6 اسفند 1399 13:55
دیشب دو دقیقه رفتیم خونه مامان مهرداد که روند انجام کار نصب کابینت رو ببینیم و مقداری ذوق کنیم که مامان جان کوله باری از وسایل تزیینی مختلفی که داشتن رو تحویل عروس ارشد دادن و سفارش کردن که یک سفره هفت سین ماه واسه عروس کوچیکه آماده کنیم! واسه درست کردن شیرینی و چیزای دیگه ای که رسمشون هستش هم من گفتم که چون شما عملا...
-
فندقک من
یکشنبه 3 اسفند 1399 12:08
فندق مریض شده...اینجور مواقع یهو ذهنم میره دنبال اینکه کجا کم گذاشتم که اینجوری شده!!! اما خب الحمدلله در کنارش یک غزل دیگه هم وجود داره که میگه این چه حرف و سوالیه آخه؟!!! خب فندق هم آدمه. مریض میشه. تو فقط سعی کن الان در حد توان مواظبش باشی. اینه که فعلا مواظب پسرمون هستم. تبش زیاد بالا نیست. تجربه وقتهایی رو داریم...
-
اندر اخلاق مامان مهرداد
پنجشنبه 30 بهمن 1399 12:31
اون خاطره که گفتم از مامان مهرداد یادم اومد رو بگم: ما از اول ازدواجمون تهران بودیم چون مهرداد دانشجوی دکترا بود اونجا. . مهرداد یدونه داداش داره که اونم دانشجو شریف بود همونوقت دوره لیسانس... داداش مهرداد هر وقت فرصت اجازه میداد یکی دو روزی میومد پیش ما. اگر مهمونی یا خبر خاصی بود هم همیشه باهاش هماهنگ میکردیم و...
-
هدیه های روز مادر به روایت تصویر!
پنجشنبه 30 بهمن 1399 02:24
خب اول بگم که من هستم ولی کم هستم چون در خدمت خانواده همسر هستم. کلی هم صحبت های مادر شوهری براتون دارم ولی قبلش چند تا عکس بگذارم از هدیه روز مادر. گفتم که واسه مامان مهرداد و خاله ش روسری گرفتم. واسه مامان بزرگ هم از این سکه های کادویی . 200 سوت به مبلغ 250. روسری ها هم 90 تومن شد. قیمت میگم که کلا دستمون باشه این...
-
من و اینستاگرام
پنجشنبه 30 بهمن 1399 00:24
امشب به شدت دلم میخواست توی صفحه اینستاگرامم پست بگذارم! مدتی میشه که چیزی نگذاشتم. البته که مدتهاست نمیدونم چرا نمیتونم با موبایل خودم پست و استوری بگذارم و حتی در دایرکت عکس ارسال کنم!!! هر وقت بخوام پست بگذارم با موبایل مهرداد اینستاگرام باز میکنم. وقتهایی که خیلی بی روحیه میشم دوست دارم پست بگذارم و وقتی کامنت...
-
هر کسی از ظن خود شد یار من!
یکشنبه 26 بهمن 1399 13:07
گفتم که مامان مهرداد خونه شون رو میخوان کابینت بزنن. فعلا یک بخش کوچیکش رو کار کردن و نصب کردن. دیشب گفتن مشورت میخوایم و رفتیم اونجا. من کلا هر موقعیت جدیدی رو واسه فندق توضیح میدم. مثلا دیشب براش گفتم که ببین آقای نجار اومده اینجا و میخواد واسه خونه مامان جون کابینت و کمد نصب کنه و اینکه نجار ها چیکار میکنند و...