-
گل
سهشنبه 16 دی 1399 00:18
میگه مامان بیا میخوام بهت گل بدم! اینو آورده با کلی ذوق و شوق، سر کج و صدا و چهره فوق لوس، خودش رو رها کرده تو بغلم و میگه این واسه شما درست کردم. منم که کلا توی حالت ذوق و تعجبم همیشه چه برسه به همچین لحظه ای!!! کلی حس خوبی بود... مهرداد هم صندلیش رو چرخونده بود و ما رو نگاه میکرد . به فندق میگم میخوای یکی هم واسه...
-
وقتت بخیر
دوشنبه 15 دی 1399 13:56
من خیلی وقتها شدید این مدلی میشم که مدام میگم بگذار اول فلان کار تموم بشه بعد برو سراغ فلان موضوع، بگذار درگیری هات تموم بشه بعد مثلا به پوستت برس، برنامه خوابت رو مرتب کن، فلان وسیله رو بخر و... حالا این قضیه توی نماز خوندن هم هست. میخونما ولی مختصر مفید! چند وقتی بود مدام به خودم میگفتم ببین زندگی همینه. همش بین...
-
بخشی از من در یکسال گذشته!
دوشنبه 23 تیر 1399 13:57
من اینروزها: خب تا اونجا گفتم که پارسال همین روزها بود که امتحان بورد (یا همون امتحان جامع) رو در کمال ناباوری با موفقیت پشت سر گذاشتم و در یک کلمه راحت شدم. دیگه مجدد توضیح نمیدم که خوندن اون همه کتاب و جزوه و مبحث و ...با یک فسقلی که بحران هیجده ماهگیش رو طی میکرد چه شق القمری بود!!! اگر خواستین بیشتر از اونروزها...
-
آپ
سهشنبه 27 اسفند 1398 11:05
یکی از قصه هایی که از خیلیییییی وقت پیش واسه فندق میگم قصه یک هواپیماست... کلا این بچه عاشق هواپیماست. پارسال که دانشگاه میرفتم و خونه مامان مهرداد بودیم چند ماه، فندق هنوز یکسالش نشده بود. خونه اونا هم هواپیما زیاد رد میشه. بزرگ نیستن ولی انگار مسیرشون از اونوره کلا زیاد رد میشه. هی میبردیمش بیرون و این هواپیما...
-
چی بپزم؟
سهشنبه 27 اسفند 1398 10:45
شما هم هر روز و شب مشکل شام و نهار چی بپزم دارید یا فقط ما اینجوری هستیم؟ وضعی هستا! میخوام هر روز پلو نخوریم مثلا. یا شام من خودم حتما باید یک چیزی بخورم که گرم باشه! هی...
-
رویای خواب
چهارشنبه 21 اسفند 1398 13:21
ساعت خواب فندق حسابی به هم ریخته شده. البته از نظر خواب کلا داغون بودیم تا اینکه دو سال و یک هفته ش که شد موفق شدم از شیر بگیرمش... چند روزی بی قرار بود و البته این بی قراری فقط زمانی بود که میدونستم الان خوابش میاد و طفلک راهی به جز شیر برای خوابیدن بلد نبود. از همون اول فکر کردم که هر راهی واسه خوابیدنش انتخاب کنم...
-
پست شله قلمکار
دوشنبه 5 اسفند 1398 11:08
خب همه جا شده "کرونا"! نگرانیم و نگران همه دوستان و آشنایان و اصلا هر هموطن. اما خب فقط باید رعایت کنیم. خودمون تا جایی که میشه مواظب باشیم. من اونقدری استرس و نگرانی و وحشت ندارم. بیشتر از اینکه شرایط مراقبتی خوب نباشه و عده ای ندونن چیکار کنن و اینکه حسم میگه حتی نظام سلامت هم نمیتونه یک کار منظم و به دور...
-
همدلی
چهارشنبه 30 بهمن 1398 00:16
مهرداد در هفته دو شب رو میره فوتبال...مدتی میشه که من و فندق هم میریم و همونجوری که مهرداد گرم میکنه، با فندق هم بازی میکنه! منم همون بیرون توی ماشین میشینم. فندق از همون حدود یازده ماهگی که راه افتاد همیشه پا به توپ بود و معمولا توی هر سنی میدیدم که مهارتهاش در استفاده از توپ قابل توجهه. خلاصه به محض اینکه میبینه...
-
چالش
سهشنبه 22 بهمن 1398 18:28
یک دور باطل هستش که هر وقت ایجاد میشه داغون میشم. اونم اینه که من واسه اینکه بتونم یک کاری رو شروع کنم یا کاری که شروع کردم رو ادامه بدم باید دور و اطرافم و خونه در حد قابل قبولی تمیز و مرتب باشه. اگر به هم ریختگی زیاد بشه من بی حال و بی حوصله و بی انگیزه میشم، همین بی حالی باعث میشه خونه بیشتر به هم بریزه چون من...
-
قبله
سهشنبه 22 بهمن 1398 18:17
قبله توی خونه ما چهل و پنج درجه و دقیقا رو به طرف گوشه ها یا کنج هستش. چند روز پیش دقیقا چسبیده به گوشه خونه مون توی پذیرایی داشتم نماز میخوندم، بلا تشبیه حس خانه کعبه بهم دست داده بود. آخه توی مسجدالحرام اطراف خانه کعبه دیگه نگران قبله نیستی!!! دقیق روبروته!!! یعنی چه فکرایی میکنم من!!! حالا چرا اونجا داشتم نماز...
-
آقا جغد دانا
یکشنبه 13 بهمن 1398 09:11
واسه فندق کلیییی قصه من در آوردی تعریف میکنم!!! البته کتاب قصه هم زیاد داره اما این قصه های یهویی که هر شب کامل و کاملتر میشن هم واسه هردومون جذابه. توی یکی از قصه هام یک آقا جغد دانا هستش. ظاهرا فندق خیلی حس خوبی به این آقا جغد دانا داره! بهتون گفتم که مثل طوطی حرفامون رو تکرار میکنه و مهرداد یکبار بهش گفت طوطی هستی؟...
-
جاری خواهر شوهر پروپوزال ننویس
یکشنبه 13 بهمن 1398 08:58
تیرماه امتحان بورد یا همون امتحان جامع رو دادم و در کمال ناباوری و با اونهمه سختی خوندن با وجود حضور فندق، قبول شدم... یادم نیستش اینجا گفتم یا نه. اما خب مرحله بعدش نوشتن پروپوزال بود که تا همین لحظه که در خدمت شما هستم دریغ از یک حرکت اساسی! کلا برنامه م به هم ریخته س! اینکه فندق را مقصر اصلی بدونم از انصاف به دوره...
-
جاری
سهشنبه 8 بهمن 1398 12:59
راستی پس از طی فراز و نشیبهای بسیار جاری دار شدم! دیروز باهاش رفتم واسه انتخاب آرایشگاه. مامان مهرداد اینا نیستن و شهر دیگه محل زندگیشون هستن لذا من رفتم با عروس. البته بحث قیمت نیستش دیگه و میخواستن آرایشگاهی باشه که یهو یک زامبی تحویلمون نده اما من اومده بودم واسه مهرداد از قیمتها میگفتم مهرداد با دهن باز...
-
طوطی نه!!!
سهشنبه 8 بهمن 1398 12:37
در ادامه قضیه صحبت کردن فندق، مثلا یک وقتی من و مهرداد در حال صحبتیم، یهو فندق یک کلمه یا جمله ای رو از توی حرفهای ما تکرار میکنه!!! مهرداد اولین بار بهش گفت:"شما طوطی هستی؟" فندق گفت:" من طوطی نیستم. آقا جغد هستم!" یعنی ما مردیم از خنده قشنگگگگگگگگ.
-
صحبت کردن فندق
سهشنبه 8 بهمن 1398 12:33
فندق از حدود هفت ماهگی یا شاید کمی بیشتر با گفتن کلمه ی "آب" صحبت کردن رو شروع کرد...خب به تدریج کلمات مامان و بابا و ... ولی در مجموع پیشرفت چندانی نداشت. یعنی از یک جایی کاملا متوقف شد و هیچ کلمه جدیدی رو نمیگفت. راستش الان یادم نمیاد که چطور باهامون ارتباط میگرفت اما اینو کاملا یادم میاد که منظورش رو...
-
لیست تعمیرات
یکشنبه 6 بهمن 1398 10:36
یک لیست بلند بالا مدتی پیش نوشتم از کارهای تعمیراتی خونه و چیزهایی که لازمه و ... حالا مثلا بعضی هاش ایناست: خرید لامپ برای جاهای خالی که لامپ نداریم، تعویض باتری ساعت غزل، تعمیر پتوی فندق (چند تا کوکش باز شده) و ... منظورم اینه که توی این لیست هم کارهای ریز و آسونه هم کارهای زمان بر و بزرگ. بیشترش هم به عهده مهرداد...
-
مهربون تر باشیم
دوشنبه 30 دی 1398 12:18
مدتهاست هر وقت میرم سر یخچال مدام زیر لب میگم خدایا شکرت. خدایا شکرت. یخچالمون بزرگه. هر وقت خیلی شلوغ میشه و واسه مرتب کردنش اذیت میشم فوری اخمم رو باز میکنم و آروم میگم خدایا شکرت. واسه همه باشه نعمت. فریزر هر چی توش میذارم و برمیدارم هی میگم خدایا شکرت. وقتی میریم میدون میوه و تره بار و هر وقت میریم فروشگاهی جایی...
-
مهرداد این روزها...
دوشنبه 30 دی 1398 12:11
مهرداد شهریور نود و شش از پایان نامه دکتراش دفاع کرد. اون زمان هنوز چند ماهی تا به دنیا اومدن فندق مونده بود. مهرداد رفت تهران و چهل روز دقیقا اونجا بود و بالاخره دفاع کرد. با اینکه این دانشگاهی که الان هستش بورس بود و خیلی هم مشتاق بودن واسه جذبش، مرداد امسال تازه حکمش خورد و رسما هیئت علمی اینجا شد. مهرداد همیشه...
-
مهرداد خان کیست؟
چهارشنبه 25 دی 1398 18:14
از اونجایی که شاید یکی بیاد و توی این برهوت وبلاگ من بخواد پستی بخونه از این به بعد میخوام اسم جوجه رو عوض کنم.آخه فکر کنم به نظر برسه جوجه بچه مون هستش. یادم نیستش اولین بار چرا به همسرم گفتم جوجه! (هیچ شباهتی هم به جوجه نداره) بیشتر من در برابر همسر به جوجه شبیهم!!! اما فکر کنم اونوقتها توی خونه جوجه صداش میکردم....
-
فندق ما
چهارشنبه 25 دی 1398 17:45
خب من پس از مدتها اینجام. چون معلوم نیستش که برنامه م چطوریه پس میخوام جوری پست بگذارم که انگار همیشه اینجا بودم و عجله ای واسه به روز کردن اطلاعات و وقایع این مدت نداشته باشم. اینطوری راحت ترم. الان که اینجا نشستم تمام اطرافم اسباب بازی ریخته و فندق در حال رنگ آمیزی یکی از دهها هواپیمایی هستش که در طول روز واسش...
-
بچه خوبه؟
پنجشنبه 9 خرداد 1398 19:16
حالا من هی میگم بحران و از کمبود وقت مینالم و ...کسی فکر نکنه بچه بده!نه ! بچه خیلی شیرین و دوست داشتنیه اما این یک واقعیت هستش که اون کوچیکه،ناتوانه،خیلی چیزها باید یاد بگیره،پس نیاز به توجه و مراقبت و صرف زمان داره. کلا فراموش نکنیم اینجا دنیاست. یعنی سختی و لذت کنار همدیگه س. اساسا ادمی هستم که همیشه سعی میکنم در...
-
شاید برای ما هم اتفاق بیفتد
پنجشنبه 9 خرداد 1398 18:57
این دو روزه ماجرای قتل توسط شهردار سابق تهران شده سوژه همه ی فضاهای مجازی و حقیقی! کلا من روحیه م واسه اینجور چیزا خیلی ظریف و حساسه! همیشه جوجه به شوخی بهم میگه که مثلا تلویزیون داره یک مستندی نشون میده واسه گروه سنی تو مناسب نیستش. واسه همین تا خبر رو شنیدم کلی غم و غصه اومد توی دلم! البته واقعا فارغ از علتش شنیدن...
-
هیجده ماهگی
پنجشنبه 9 خرداد 1398 18:25
فندق چند روزی هستش که وارد هیجده ماهگی شده. وقتی مقالات مربوط به کودک و نوزاد رو میخونی یا وقتی تجربیات مشترک بقیه مامان و باباها رو میبینی و میشنوی و میخونی مخصوصا اون قسمتهایی که تجربیات خوشایندی ندارن و مثلا میگن بچه توی این سن فلان حرکت رو انجام میداد یا اخلاقش یهو عوض شد، نق نقو شد و ... خیلییییی امیدوارانه به...
-
من غزل هستم. باز اینجام
جمعه 3 خرداد 1398 03:15
سلام. اینقدر نبودم که باز باید خودم رو معرفی کنم. من غزل هستم. همسرم توی وبلاگ اسمش جوجه هست. یک پسر یکسال و پنج ماهه دارم که توی وبلاگ فندق صداش میکنیم! دانشجوی دکترام. چند هفته بعد امتحان برد دارم و واقعا نرسیدم درس بخونم. نگرانم و کم کم حس میکنم اگر به خودم نجنبم اوضاع خیلی خراب میشه. واقعا واقعا همه وقتم با فندق...
-
مامانی که بچه داره انگاری ادم دست شکسته س
سهشنبه 6 فروردین 1398 18:41
الان که نشستم فندق خوابه و جوجه هم رفته دانشگاه. البته احتمالا امروز زودتر برمیگرده. چون بچه ها از حالا رفتن خونه دیگه و کلاساش دیروز هم نصفه نیمه تشکیل شده. دوشنبه اومدیم خونه مون و یک عالمه وسایل و خریدهامون و ...ریخته کف خونه و اشپزخونه. چون فندق خوابه نمیشه کارهایی که خیلی صدا ایجاد میکنه انجام بدم. یکم برنج نم...
-
لحظه گرگ و میش...
چهارشنبه 22 اسفند 1397 10:30
من که وقت سریال ندارم که اگر داشتم چهار تا سریال کره ای فانتزی آبدوغ خیاری میدیدم(بلندتر سینه بزن) ولی از یک جایی چون مامان جوجه میدید ما هم این لحظه گرگ و میش رو دیدیم. فقط نمیدونم چرا از قضیه حامد و یاسمن یهو پرت شدیم وسط زندگی دختر سروش و اون خدابیامرز!!! اصن قیمه ها و ماستا با سالادها قاطی شدن! آخه...
-
این مدت...
چهارشنبه 22 اسفند 1397 10:26
تقریبا از دی ماه روزهای سختی گذروندم. همین اول بگم که سخت از این نظر که فندق داری و درس خوندن رو باید با هم انجام میدادم. شکر که خیلییی از سختی های دیگه توی زندگیم نیستش. عملا با بچه همسن فندق ما و در شرایطی که من نمیخوام حتی یک لحظه این فسقل اذیت بشه یا بی قراری کنه ، درس خوندن کار سختیه. یا هر کاری که لازم باشه در...
-
وقت هست ولی کم است
چهارشنبه 22 اسفند 1397 10:15
بارها گفتم که من ادم ایده آل گرایی هستم.حداقل توی بعضی چیزها و شاید هم اکثر چیزها. مثلا با اینکه شاید کمتر کسی بیاد و اینجا رو بخونه اما دوست ندارم الکی بنویسم. دوست دارم سر حال باشم، فکرم کار کنه، مسائل رو از زاویه خوبی منعکس کنم. راستش اگرقرار باشه فقط خودم تنها هم اینا رو بخونم همینه. میخوام خوب بنویسم. اما...
-
کارآفرینی
جمعه 21 دی 1397 12:46
روی بالکن خونه مون کنار یکی از رخت آویزها که جمع بوده زنبور عسل اومده و کندو درست کردن!!! من رفتم لباس پهن کنم دیدم زنبور اومد یهو!!! گفتم خدایا الان که چیزی نبود. چی شد؟ یهو چشمم خورد به کندو و سریع پریدم داخل و در رو بستم. گفتم زنبور نیاد داخل که بچه هم داریم داستان میشه. اول تصمیم گرفتیم به اتش نشانی بگیم بیان و...
-
ما این روزها
جمعه 21 دی 1397 12:22
اینقدر کار دارم که بدون اینکه بهشون فکر کنم حالم بده،چه برسه به اینکه بهشون فکر کنم!!! فندق خوابه و لپ تاپ رو باز کردم یک خاکی توی سر خودم بکنم واسه سمینار سنگین دکتر خیلیییی پروفسور!خخخخ. اما خداییش کم کم وقت بیدار شدنشه و فکر نکنم به جایی برسم واسه همین گفتم بیام دو کلمه اینجا بنویسم. از حدود یازده روز قبل اومدیم...