هنرمند بزرگ

اون وقتهایی که نمد میدوختم یک وقت دیدم جوجه زل زده به من!

من: چیه؟

جوجه: اصلا در تو نمیدیدم که از این کارها بکنی!

من:خب مگه من چمه؟!!!

خخخخخخخخخخخخخخخخ.یعنی حیف که من فرصت ندارم و بیشتر از اون که فرصت نداشته باشم تنبلم وگرنه به جوج نشون میدادم که از هر هنرم پونصدتا انگشت میباره!!!!!


بعد اینکه بعدا گشتم مغازه هایی پیدا کردم که یک دنیاااااااااااااا نمد رنگی رنگی و طرح دار و خوشگل داشتن.جوری میخریدم که انگار کارگاه صنایع دستی دارم. توی این شهر محل زندگیمون با جوجه که میرفتیم بازار میگفتم ببین بریم بپرسیم شاید فلان رنگ هم داشته باشن. جوجه میخندید و میگفت خیلی احساس هنرمند بودن بهت دست میده . نه؟!

اگر گذاشتن آدم پیشرفت کنه.والا

نمد دوزی

نمیدونم چی شد که من رفتم تو کار نمد دوزی(حالا انگار صد ساله نمد میدوزم و پونصد تا اثر از خودم به جا گذاشتم!!!). اما فکر کنم یک وقتی داشتم تو نت دنبال تزیینات اتاق بچه میگشتم چشمم به این حلقه های اسم افتاد و خوشم اومد. حالا نه به عمرم پارچه نمدی دیدم نه کسی دور و برم از اینا داشته. فقط یادم اومد که یک وقتی (م.ب) از بچه های وبلاگی گفته بود که جوجه نمدی درست کرده. از اون پرسیدم خیلی سخته ؟گفت نه.    وبلاگ م.ب


اون ماه هفت که رفتم خونه مامانم رفتم بازار و یک مقدار پارچه نمدی گرفتم. حالا نه میدونستم که کجاها بیشتر دارن یا رنگ هاشون تنوع داره یا اصلا قیمتش چنده. اینجور مواقع که من به فکر انجام کاری میفتم شب خواب ندارم . واسه همین باید شده بمیرم برم مثلا وسایل انجام اون کار رو فراهم کنم و انجامش بدم تا بتونم به آرامش برسم. بالاخره هی از مغازه ها بپرس رسیدم به یک جایی و چند رنگ پارچه خریدم. نخ نامرئی و یک رنگ هم نخ عمامه.

آقا این چیزای سبک چرا تخمین مقدارشون اینقدر سخته؟ رفتم یک لحاف تشکی و گفتم پشم شیشه میخوام گفت ببین من فقط یک کیلویی دارم. گفتم باشه. یک دنیاااااااااا پشم شیشه به من داد که تا سالها خانواده مون میتونن لحاف درست کنن باهاش!

حالا اومدم خونه مامان خانوم جیغ جیغ که چه خبره مامان اینهمه! جیغ مامان رو رد کردم و رسیدم اتاق. بپر لپ تاپ و دنبال الگو و آموزش و ...اول یک جوجه نمدی آزمایشی درست کردم و تونستم ایرادات کارم رو با همون بفهمم.دیدم اونقدرا هم سخت نیست. البته یادتونه که عمه بزرگه خوشگلم که یادش بخیر باشه خیاط قابلی بود و منو از همون فسقل که بودم دست به سوزن کرده بود.

حالا از اونجایی که من این خصلت مسخره کمال گرایی رو دارم مگه میتونستم تصمیم بگیرم که چی درست کنم!!!!لپ تاپم بس که صفحه توش باز بود و انواع تصاویر حلقه اسم و الگو و ...داشت میترکید. کم کم تونستم بفهمم که یک سری حلقه ها الکی یک تعدادی عروسک جک و جوونور روشون هست اما یک سریشون مفهوم سه تایی یا چهارتایی شدن و خانواده رو منتقل میکنن.خخخخخخ. مرده ادراکات فلسفیم هستم.بالاخره تصمیم گرفتم بنیان خانواده رو میخ بزنم و محکم کنم.این شد که رفتم تو کار مامان جوجه!بابا جوجه! بچه جوجه!!!

اولا پارچه طرح دار نداشتم و واسه اینکه پارچه م از یکنواختی دربیاد از رنگهای مختلف شکلهای هندسی بریدم و دوختم به پارچه سبزه. قرار بود اون جوجه ها هم توی حلقه نصب بشن. اما جوجه ایده داد که اینا رو پایین وصل کن و انصافا خیلی از این ایده جوجه و اجراش راضیم.من تو نت دیدم که اینها رو اگر میخواستی سفارش بدی و برات بدوزن گرون میشد. اما من در مجموع خیلی هزینه ای نکردم.

جدا از اینها همش دلم میخواست یک چیزی واسه فندق درست کنم. بافتنی قدیما یک ذره بلد بودم که یادم رفته بود. نمیدونستم واسش چیکار کنم. الان حس خوبی دارم.

دیگه واسه سقف اتاقش هم یک لوستر قلبی شکل درست کردم. روی کمد دیواری اتاقش هم خوش امدی و اسمش رو چسبونیدم. این کار ساده ای بود. دوختنی نبود. فقط برش دادم پارچه رو.

واسه میز پذیرایی هم فکر کردم که رومیزی نمدی درست کنم. اما بعدش مامانم که از شهرمون اومد یک سری از این پارچه های ترمه که روش کار میکنن واسم از چند سال پیش خریده بود و من یادم نبود که دارم،اونها رو آورد و انداختیم روی میز وسط و خوب شد. اتفاقا دوستم که طراحی داخلیش خوبه به من گفت که تو یک رنگ قرمز بایدبه پذیراییت اضافه کنی و اینجوری اضافه شد. اون رو میزی نمدی هم درستش کردم و انداختم روی میز نهارخوری.اینها عکساشه.