اینجا مینویسم که یادم نره. که تو ذهنم حک بشه. اصلا نباید وقتی اطرافیان حتی مامانم ( و حتی مخصوصا افراد خیلی نزدیک) به روشهای مختلف، با لحن و جملات و داستانهای مختلف میگن بچه بیار و چرا یک بچه دیگه نمیاری و امثال اینها؛ اصلا و ابدا و به هیچ وجه نباید از موضعم کوتاه بیام. اصلا و ابدا نباید هیچکی بفهمه که من نه تنها بچه دوست دارم که خدا خودش شاهده حتی سه تا و چهار تا هم دوست دارم. اینقدرررررر فندق برامون شیرینه و اینقدرررررر عزیزه که دلم میخواد چند تا دیگه از همین فندقها داشته باشم. همیشه به دوستانم و افرادی که میتونم جلوشون کاملا خودم باشم ( تعدادشون زیاد نیست اما نقشششون پر رنگه)، همیشه به اونها گفتم که حیف دیگه سنم اجازه نمیده وگرنه به جز دومی، سومی هم میاوردم. حتی بارها آرزو میکردم کاش خدا دوقلو (البته که سالم ) بهم میداد.
پس من میخوام بچه اما از اینکه کسی بهم توصیه کنه به شدت بدم میاد. این رو دخالت مستقیم در خصوصی ترین مسأله زندگیم میدونم. واقعا در توانم نیست وگرنه جوری جواب میدادم که دیگه هر کی که هست تا همیشه همچین اظهار نظری نکنه. البته که بی ادبی نمیکنم و با شوخی رد میکنم و متأسفانه فقط نسبت به مامانم کمی پرخاشگرم. اونم چون میدونم مامانمه و من براش قبل و بعد پرخاشگریم فرقی ندارم.
گاهی دلم میخواد حداقل به مامانم بگم که من خودم هم بچه میخوام ...اما میدونم این شروع مشکلات جدیده. بعضی مامانها کاملا مدیر هستند و میتونن شرایط رو آنالیز کنند و به جا و به موقع راهکار بدن . مامان من که خدا حفظش کنه و سایه ش بالای سرمون باشه، اینجوری نیست. خب من نمیتونم بهش تکیه کنم پس نمیشه چیزی گفت. بقیه هم اگر بگی باشه و من خودم هم میخوام و... که دیگه تازه انگار طعمه رو گرفتی و به قلاب افتادی و سر هر حرفی باز میشه.
پس یادم باشه به قیمت اینکه بعدها اگر بچه ای در کار بود، هی بگن دیدی نمیخواستی و خدا جور دیگه رقم زد، دیدی ما گفتیم زودتر بیار حالا تو این سن آوردی، به قیمت شنیدن این جملات و حتی بدترش هم که شده، دلم نسوزه و هیچییییییی نگم. بقیه باید فکر کنند که من بچه نمیخوام. تمام.
سلام غزل خانمگل
چه خوب که بازم نوشتی،امیدوارم خیلی زود به آرزوت برسی و خدا بهت بچه یا بچه های سالم و صالح بده
بعنوان خانواده ای که بچه دوست داریم اما خدا بهمون نداده،خیلی خوب حرفاتو میفهمم،گاهی میگم کاش میشد وقتی کسی توی مهمونی به من یا همسرم میگه انگار شما یادتون رفته باید بچه هم داشته باشین بگم ما یادمونه هر روز هر شب اما لطفا دهنتونو ببندین و درد مارو صد برابر نکنین،همه آدما خوب میفهمن چی براشون خوبه یا بد ولی گاهی همه چیز در اختیار ما نیست پس لطفا از منبر بیاین پایین ولی متاسفانه نمیشه بگم و نتیجه این شده که الان تا جای ممکن مهمونی و عروسی و ... نمیریم. اگر هم بریم تا دو سه هفته حالمون بده،از همین الان استرس عید و فضولیها و نصایح و توصیه ها رو دارم.
سلام عزیزم. ممنونم از شما که همراهم هستید.
سپاس بابت بیان تجربه ت و اینکه کاملا درسته و کاش کمی سبک احوالپرسی ها و موضوعات مهمانی ها رو تغییر بدیم. من شخصا خودم جدا از این مسأله بچه مدتی هستش که مدام قبل از زدن هر حرفی چند لحظه ای تأمل میکنم که مبادا حرف مناسبی نباشه، دخالت محسوب بشه یا فرد مقابلم در شرایط خوبی برای شنیدن این حرف نباشه و...
شاید بعضی بگن سختش نکنید و اگر قرار باشه این همه فکر کنیم که زندگی سخت میشه و... اما من فکر میکنم واقعا باید مواظب حرفهامون باشیم و اتفاقا گاهی سخت بگیریم مبادا کسی برنجه.
البته که برای شما نازنین هم آرزوی خیر و برکت و شادی مضاعف در زندگیتون دارم
غزل جون
چه بچه بخوای چه نخواهی..
گاهی بنویس، چشم مون به در خشک شد خواهرم
من فقط شرمنده م. شرمنده محبت همه شما. گاهی اینقدر بی حوصله م که ساعتها موبایل به دست نشستم اما ذهنم جمع نمیشه که چیزی بنویسم. مدتی شده این مدلی شدم.
ان شالله تو بهترین زمان براتون رقم میخوره
یه دوست داشتنی مثل فندوق
ممنون عزیزم. خیلی متشکرم بابت دعای خیرت