آدم باش

مهرداد منو فرستاده توی اتاق و به فندق گفته که مامان کلاس داره و ما نباید مزاحمش بشیم که بالاخره من بشینم سر این پایان نامه !!!

حالا تا قبل از اینکه بیام توی اتاق توی چند مرحله دنبال خودکارهام گشتم و آخرش هم خودکار مشکیم رو پیدا نکردم و به خودم گفتم بی خیال . آدم باش!

"دبلیو سی" هم رفتم . باقیمونده سالاد ماکارونی مهمونی روز پدر رو هم خوردم. به میوه هایی که مهرداد پوست گرفته بود هم ناخنک زدم و بالاخره اومدم اتاق! یعنی دیگه هیچ بهانه ای نمونده بود و خودم رو هل دادم توی اتاق!

هزاااااااااار تا مطلب و اتفاق الان توی سرم رژه میرن که بیام و بنویسم و البته که بعدا مینویسم. اگر الان زود نرم سراغ مقاله ای که میخوام بخونم حس میکنم به مهرداد خیانت کردم!!!


پ.ن: من میتونم. من از پسش برمیام.

کلییی پست میگذارم بعدش. قول.آدم باش غزل

نظرات 4 + ارسال نظر
گندم پنج‌شنبه 14 اسفند 1399 ساعت 21:00 http://minima.blog.ir

تو می تونی !روزهای سخت پایان نامه نیز می گذرد .
دقیقا همون روزا تمام فامیل ما هنرمند شده بودند و دایم عکس شیرینی و غذاهای خوشمزه می ذاشتند .

به امید خدا و البته تلاش خودم
واقعا. عجب اوضاعی بوده. منم الان کارهای بقیه خیلی به چشمم میاد . هی دوست دارم برم سراغ انواع هنر

مه سو سه‌شنبه 12 اسفند 1399 ساعت 11:30 Http://mahso.blog.ir

سهیلا دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت 05:47 http://Nanehadi.blogsky.com

چرا وقتی آدم نیت میکنه درس بخونه تو سرش همه فکرا رژه میرن.از چراغونی پارسال تا .....
هر کس تونست این مشکل رو حل کنه کمک بزرگی به بشریت کرده.

واقعا. البته گمونم این حس و شرایط بیشتر وقتی بروز پیدا میکنه که یک کاری زیاد خوشایند نیست. من با نفس درس خوندن مشکل ندارما اما این پایان نامه م خیلی روی اعصابه. خودم هم مسئول این وضعم. واسم انرژی مثبت بفرستید

غ ز ل شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 20:51 https://life-time.blogsky.com/

یعنی دقیقا عین منی

مرسییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد