فندق مریض شده...اینجور مواقع یهو ذهنم میره دنبال اینکه کجا کم گذاشتم که اینجوری شده!!! اما خب الحمدلله در کنارش یک غزل دیگه هم وجود داره که میگه این چه حرف و سوالیه آخه؟!!! خب فندق هم آدمه. مریض میشه. تو فقط سعی کن الان در حد توان مواظبش باشی.
اینه که فعلا مواظب پسرمون هستم. تبش زیاد بالا نیست. تجربه وقتهایی رو داریم که حرارت از تنش انگار میخواست بزنه بیرون! دکتر نبردیم. گفتم که من از اون دست آدمهام که سریع نمیپرم دکتر! البته دکترش هم آشناست و میدونم اخلاق خودمون رو داره و الکی استرس هم نمیده. لذا فعلا در حد دارویی برای تبش و دارویی برای کنترل آبریزش و علائم سرماخوردگیش و ویتامینی که قبلا میخورده فندق درمانی کردیم!
الحمدلله این بچه ی ما خیلی اهل تعامل و گفتگو هست. واسه دارو خوردن هم با هم حرف میزنیم و در نهایت با رضایت خودش دارو میخوره. دیشب به باباش میگه "دستت درد نکنه برام از اینا (داروها) خریدی"! دیده شده که تا مدتها پس از یک سرماخوردگیش هنوز درخواست شربت فنجونی (اسمی که من روی داروش گذاشته بودم) داشته و مدام میپرسیده که مامان شربت فنجونی نداری بخورم؟!
البته دیروز غذای درستی نخورد. سوپ هم واسش درست کردم و با اینکه در روزهای معمولی اهل سوپ و آش هست اما نخورد. مدام میگفت مامان بستنی نونی داریم؟ بستنی چوبی چطور؟ بستنی قاشقی؟ البته که داشتیم ولی گفتم مامان جون تموم شده و باید صبر کنی تا بخریم. باباش میرفت بدوه که بهش سفارش بستنی داد!
توی همون گیرودار زنگ زدیم به مامانم. مامانم پرسید بابات کجاست؟ گفت رفته برای من بستنی بخره!!!
حالا مامانم از اونور میگن: واااای بستنی برات خوب نیست. نباید بستنی بخوری! تو سرما خوردی!!!
فندق بیچاره این طرف بغض و لبای آویزون و اشک توی چشماش جمع شده و با جدیت میگه:" من سرما نخوردم! من مریض نیستم"!
بعد همچنان مامانم صداشون میومد که میگفت غزل بهش بستنی ندیا!!!
من فاصله داشتم با تلفن. گفتم مامان جان حواسم هست. ولی به بعضی ها که نمیگیم چی به چیه! دیگه بعد که تلفن رو برداشتم یواش به مامان گفتم که مامان نباید بهش بگین که مریض شده! کلی بغض کرده. البته بهش گفتیم که الان توان کمتری داره و باید مواظب باشه اما حقیقت رو نکوبوندیم توی صورتش
بعد مامانم میگن: آهان! آره. من هول کردم گفت بابام رفته بستنی بخره!
ایشون هم مامان ما هستنا! استاد حرفهای مستقیم! هیچ برنامه ی پیچوندنی ندارن مامان خانم! یعنی دقیقا حس اینو داشتم که دور از جون دور از جون به یک نفر که بیماری مهلکی داره بی مقدمه خبر بدن که بیماره و وضع خوبی نداره!!!
پ.ن1: میدونم خود درمانی نباید کرد. اما هم اینکه اخلاقمون سریع بپر دکتر نبوده هیچوقت. هم اینکه اوضاع تحت کنترله. هم اینکه تا تحت کنترله ،خونه مون از درمانگاه و مطب امن تره.
پ.ن2: دقت کنید الان اگر مادر شوهرمون همین رفتار مامان رو انجام داده بود کلیییی شاکی میشدیما! فقط میخواستم بگم که هم مامانا هم مادر شوهرا انسان هستن. توی بعضی چیزا خوبن توی بعضی چیزا مهارت لازم رو ندارند. من همیشه گفتم و میگم که مامان مهرداد رفتار بسیار عالی با فندق دارند و حوصله و توان و مهارتشون در برخورد با بچه خیلی خوبه. البته مامان من 13-14 سال از مامان مهرداد سنشون بیشتر هستش ولی به نظرم این نهایت روی توان اثر داره نه روی مهارت.
من اگه بودم یه کمی بستنی بهش میدادم. این بستنی هایی که بیرون میفروشن خیلی سرد نیستند. کمی هم میگذاشتین توی خونه گرمتر میشد و کمی باز میشد چند قاشق میخورد خوشحال میشد.
اتفاقا همسرم هم همین نظر شما رو داشتن. از سر کار که برگشتن و گفتم اینجوری شده گفتن کاش یگذاری یکم گرم و باز بشه بخوره. اما خب خیلیییییی گفته بودم نه مامان توی خونه نداریم باشه بعد و دیگه نخواستم زیر حرفم بزنم! هم اینکه خیلی بی جون و افتاده بود همونروز...
اما حالا که شما هم گفتین دلم سوخت براش. به امید اینکه همه بچه ها همواره سلامت باشن. اما اگر مجدد خدای نکرده همچین اتفاقی افتاد به همین روش بهش بستنی میدم
خدا رو شکر که حالش خوب شده. حالا چرا دلش بستنی میخواست؟ چون اشتهاش کم شده بود؟ ... دختر من که مهد میرفت حدود ۴ سالگی، فهمیده بودم هر وقت حالش خوب نیست خیلی بیشتر شیر میخواد و هی میگه شیر بده بخورم. بعد فهمیدم از شعری که توی مهد یاد گرفته که شیر بخوریم شیر میشیم اینقدر روش اثر گذاشته هیچی نمیگه اما احساس میکنه شیر بخوره خوب میشه!!! هیچی نگفت ها. خودم همه اینها رو فهمیدم. دیگه هر وقت خیلی شیر میخواست میفهمیدم حالش خوب نیست و خودش فهمیده!!!!
آخی عزیزم... چه ذهنیت جالبی...
آره به نظر منم اینجوری بود که انگار اشتها واسه خوردن چیزهای دیگه نداشت. هم اینکه بستنی خیلی دوست داره و حالا زمستون کمتر اما وقتهای دیگه تقریبا هر روز میخوره.
ان شاالله که زودخوب بشه.چندسالشه پسرتون؟
دکتردخترمن هم میگه ۲۴ساعت به بدن بچتون وقت بدیدتاخودش درمقابل بیماری مقاومت کنه.اگه خوب نشدبعداقدام به دکتررفتن کنید.البته داروی خانگی مابهش ازاول میدیم
ممنون. الحمدلله خوبه.سه سال و دو ماهشه.
نکته خوبی یود. منم یک چیزهایی که از اول عادت کرده و حتی از خوردنشون استقبال هم میکنه میدم بهش. اما دیگه در حد یک شربت سرماخوردگی و استامینوفن و جدیدا شربتی به نام پلارژین کیدز خود درمانی مینماییم. این پلارژین کیدز رو پزشک خودمون سری های قبلی دادن و واقعا خوبه. فندق جوری دوستش داره که تا مدتها بعد درخواست خوردنش رو داره.
الهی که هیچ پدر و مادری شاهد درد و رنج بیماری فرزندش نباشه
سلام.فندق خوب شد؟
سلام عزیز دل.بله الحمدلله.یک روزی خیلی حال ندار افتاده بود ولی بعدش سرحال شد و خیالمون رو راحت کرد
ان شا الله زوده زود خوب بشه فندق کوچولوی شیرین زبون
الحمدلله امروز از وقتی بیدار شده خیلی بهتره...شروع کرده به بازی.ممنون گلی