یک فروند بی جنبه ی خود شیفته

راستی نگفتم که...

استاد نمونه وارد می شود...

ببخشید دیر اعلام میکنم. تازه از عرش برگشتم.


پ.ن: مراسم  روز معلم رو مجازی  برگزار کردند. به فندق گفتم بیا بابا رو از لپ تاپ ببین. عکس مامان هم قراره نشون بدن. خلاصه بعد از یکساعت رسیدن به معرفی اساتید نمونه و بعد از چند نفر نوبت من شد. آقا مجری فامیلی منو اشتباه خوند و سریع هم تصحیح کرداااااا ولییییی من اینجوری(الکی).

تا مهرداد رسید خونه گفتم آخه چرا؟چرا؟ (دیگه خودش میفهمید چیو میگم)

گفت اتفاقا به آقای فلانی گفتم این بنده خدا که فامیلیش رو اشتباه خوندی خانم منه! الان پام برسه خونه میگه (آبرو نمیگذاره واسه آدم که)

بعد شب دیدم داره با همون همکاری که مجری بود چت میکنه و میگه غزل، آقای فلانی عذرخواهی میکنه...

خدایی مهم نبودا. شوخی میکنم همه اینارو. ولی من خوشم میاد از هر چیز کوچیکی یه سوژه مسخره بازی واسه چند روز جور بشه.

مثلا الان چند روز هستش که منو تو خونه استاد نمونه صدا میکنندیا مهرداد میگه تا حالا یک استاد نمونه اینقدررررر از نزدیک ندیده بودم

هدیه مون هم زیر نیم میلیون کارت هدیه است. میدونم که هیچی نیست و شما فکر کنید که هدیه بقیه از اینم کمتره. اما من مدتهاست که قید پول رو زدم.

نظرات 6 + ارسال نظر
دانشجو یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 ساعت 01:24 http://mywords97.blogfa.com

من سالیان پیش تدریس داشتم. وقتی مجرد بودم و شهر دیگه ای ساکن بودم و بعد هیات علمی اونجا شدم که بعد از ازدواج همه چیز رو رها کردم و اومدم شهر دیگری و و و . اون موقع واقعا عاشق بچه ها بودم. از صمیم قلب دوستشون داشتم (هر چند به نظر خودم در رفتارم نمود نداشت). به نظر من دوست داشتن یه چیزیه که از یه جایی میزنه بیرون!!!‌شاید از چشم ها، از لحن کلام! نمیدونم. دقیقا بهمن دو سال پیش (چند رو قبل از آشکارشدن کرونا)، دعوتم کردند و در یک رستوران حدود ۱۰ نفرشون اومده بودند. دوستشون دارم. حالا دیگه واسه خودشون بزرگ شدند. دوست داشتم میتونستم به دختران که هنوز مجرد بودند کمک کنم و به پسران برای تصمیم گیریشون برای رفتن به خارج از کشور کمک کنم اما نمیتونم. الان اونها خدا رو شکر داناتر از من هستند. پرانرژی تر از من. شادتر از من. پرتفکرتر از من ................................ میدونی، وقتی به این شهر اومدم در دانشگاه رده پایین درس دادم. من هیچ وقت در این دانشگاه ها موفق نبودم. اینگار مفهوم احترام حتی برای این ها متفاوته!! مثلا استادی که الکی ازشون نمره کم می کنه اما با کلام صمیمی باهاشون حرف میزنه رو دوست دارن!! و استادی که همه انرژیش رو براشون میگذاره و با احترام با اونها رفتار می کنه نمی فهمن!! مثلا فرض کن چند تا دانشجو روی پله نشسته اند و جای خالی رو پله نیست. در دانشگاه با سطح بچه های بالاتر اگه من کلا یک راه پله دیگه رو انتخاب کنم بچه ها متوجه میشن که به احترام اونها این کار رو انجام دادم. در دانشگاه سطح پایین بچه ها استادی رو دوست دارند که دقیقا از همون پله بیاد پایین و وقتی بهشون رسید با لبخند یه تکه ای هم شاید بهشون بندازه و بگه بلند بشین!!!!! ........... درد دل من رو باز کردین. اینکه چند ساله در دانشگاه هایی که دوست دارم تدریس نکردم و اینکه شغلم تدریس نشد یکی از غم های بزرگ منه.... آرزوهایی که رفتند..................................... لطفا دلداریم ندین. زندگی همینه. من ازدواج با یه مرد خوب برام مهم تر بود و این انتخاب خودم بود. الان هم انتخاب خودمه که وقت بعدازظهرم رو به تدریس نگذرونم و با فرزندم باشم.

اول اینکه خیلیییی ممنونم که زمان گذاشتین و از تجربه تون و حس و حالتون نوشتین.
اون بخش تفاوت دانشگاهها رو من نه در مقام مدرس، بلکه از جهت مقایسه رفتار خودم به عنوان یک دانشجو در یک دانشگاه بزرگ و البته در سالیان گذشته، با دانشجویان فعلی در یک دانشگاه سطح پایین تر کاملا درک کردم. مفهوم احترام خیلی بین ما و اینها متفاوت هست. البته من میگذارم پای اینکه نسل متفاوتی هستیم. نسلهای بعد از ما در خیلییی از موارد با ما متفاوت بودند . گرچه بین همین بچه ها هم پیدا میشه دانشجویانی که خیلی فوق العاده هستند از لحاظ برخورد و رفتار. اون تیکه که گفتین دوست داشتن چیزی هست که بالاخره از یک جایی بیرون میزنه رو خیلی دوست داشتم و واقعا همینطوره.
حالا من خیلییی درجه چندم هستم و واقعا در حدی نیستم که بخوام به خودم بگم استاد. اما به اینکار از خیلییی قدیما علاقه داشتم. در تمام سالهایی که دانشجو بودم رفتار هر استادی که داشتم رو از نگاه خودم و همکلاسی هام با اخلاقهایی متفاوت نسبت به خودم آنالیز میکردم. به خودم قول میدادم که اگر یکوقت قرار شد جایی درس بدم در فلان رفتار مثل استاد فلانی باشم یا نباشم. الان من قشنگگگ میدونم هر مدل رفتار یا سبک تدریسم شبیه کی هستش
در مورد بخش آخر پیامتون هم کاملا درک میکنم که چی میگید. هر فردی اولویتهایی داره و کاملا قابل احترامه... البته که هیچوقت آدم نمیدونه که قراره چی بشه . کاش بهترین بشه واسه همه مون

شارمین سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1400 ساعت 00:05 http://behappy.blog.ir

سلام.
مبارک باشه :)

سلام عزیزم...
خیلی ممنون. ما درس پس میدیم

سمانه یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 ساعت 21:36

مبارکه:

ممنون دوست عزیز. محبت کردین

دانشجو یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 ساعت 02:53 http://mywords97.blogfa.com

مبارک باشه.... من یک سال که تدریس داشتم دانشجوهای یک کلاس همشون با هم برام یه قاب عکس تهیه کرده بودند و پشتش اسمهاشون رو امضا کرده بودند. هنوز شیرینی این خاطره در ذهنمه و قاب عکس بزرگ رو به دیوار اتاق مخصوص مهمان زدم چون خیلی دوستش دارم.

ممنون عزیزم
وااااااااااااای عالیه. با توجه به همین تجربه ی اندکم میدونم که تا بچه ها واقعا کسی وسط قلبشون نباشه همچین کاری نمیکنند. واقعا خوش به حالتون و کاملا میتونم حستون رو به اون قاب درک کنم.درود بر شما. اگر شد یک وقتی از اینکه به نظرتون چطوری اینجوری میشه واسه م بگید...(تجربیاتتون در تدریس)واقعا مهمه برام

نیوشا جمعه 17 اردیبهشت 1400 ساعت 14:08

تبریک میگم

خیلی متشکرم.

مه سو پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1400 ساعت 17:26 Http://mahso.blog.ir

مبارکه نمونه جان...
یه دونه ای، برا نمونه ای!!!

مرسی عزیزم. لطف داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد