الان که پونصد تا پست پشت سر هم گذاشتم فندق خوابه و من مدتها بود میخواستم اینکار رو انجام بدم. میخوام به خودم انگیزه بدم که باز بیام و بنویسم.همه تلاشم رو میکنم. باید با همین برنامه ریزی های کوتاه مدت بتونم بهتر از وقت نداشته م ! استفاده کنم.
تا خونه مامانم هستم باید برم ترشی مورد علاقه م رو بگیرم. اگر جوجه یاری کنه و بچه داری کنه از همون مسیری که میرم نمد بخرم یک سری به مغازه مانتوهای سی و پنج تومنی بزنم. شاید فراموش کرده باشین. من استاد خریدن چیزهای خوشگل ارزون قیمتم. احتمال داره فکر کنید که وسیله های خوبی نمیخرم اما واقعا واقعا چیزهایی که اصلا بهشون نمیاد بد باشن و خوشگلن و بهم هم میان رو ارزون میخرم. واسه داشتن یک چیزی کلیییییی صبر میکنم. همیشه حواسم به مغازه هایی که آف زدن هست و اگر رد بشم یک نگاهی بهشون میندازم. وسیله هام رو توی فصل و موقعیتی که نیاز ندارم میخرم و بارها شده که وقتی لازم بوده من دنبال خرید نرفتم چون چیزی که میخواستم رو داشتم.از سادگی استقبال میکنم چون مدت بیشتری قابل استفاده س. از اینکه یک مثلا کفشی بپوشم که قیمتش پایین باشه خجالت نمیکشم. فقط واسم مهمه که اون کفش به تیپم بیاد و دوستش داشته باشم. جالبه بدونین بارها مورد سوال واقع میشم که فلان وسیله ت خیلی خوشگله از کجا گرفتی و پس از شنیدن اینکه ارزونه فک طرف چسبیده به زمین.
البته مثلا یک کفشی که چرم باشه از صد فرسخی مشخصه . خب من یکی دو ا از این جور چیزها هم دارم. به جا و به وقتش میپوشم و واسم مهم نیست که مثلا نیم بوتی که چند سال پیش خریدم رو بارها بپوشم. چرمه و با دوامه. مگه چند روز توی سال بارون و برفه. والا نو و خوشگله. دیگه هر سال نمیخره ادم که!
حالا همه این شعارهام از اونجا شروع شد که میخواستم بگم میخوام برم مانتو نگاه کنم. کلییییییی مانتو دارم اما تجربه زندگی با خانواده جوجه بهم نشون داده که بهتره یک عالمه لباس و ...در مدلهای مختلف دم دستم باشه . واقعا خانواده جوجه غیر قابل پیش بینی هستن.
گاهی فراموش میکنم و بلند مدت فکر میکنم و این باعث میشه خیلی اذیت بشم. مخصوصا با وضع من که واسه دو دقیقه دیگه خودم هم نمیتونم برنامه ریزی کنم. جدا بعضی وقتها یک wc نمیتونم برم. یا میرم همش فکرم اینه که بپرم بیام بیرون که مثلا اگر فندق رو سپردم به کسی اون ازاد بشه یا اگر فندق خوابه یکوقت بیدار نشه یا کلیی کار دارم برم به اونها برسم! چند روز پیش به خودم گفتم جان خودت اصلا فکر کن همین wc یکجور استراحته.بشین بابا کجا میخوای بری؟!!!خخخخخخخخ
حالا شما فکر کنید من با این وضع بلند مدت هم بخوام فکر کنم دیگه لهههههههه میشم. مدام تمرین میکنم و به خودم مبگم باشه بعدا بهش فکر کن. فعلا بیا ببینیم تا همین اخر هفته چه کارهایی داری. واسه اینها برنامه بریز.
فعلا افکارم اینهاست:
امروز سه شنبه هست که البته دیگه تموم شد. فردا شب جوجه از شهر محل کارش برمیگرده. اون که بیاد کمی زمان واسم پیدا میشه. هفته بعد دوشنبه امتحان دارم. باید یکم واسه اون مطالعه کنم. اپن بوکه.باید کمی تمرین کنم و مطالبم رو جمع بندی شده ببرم سر جلسه.
واسه کلاس شنبه یک تکلیف داریم اگر بشه اونو انجام بدم خوبه.توی ذهن استاد میمونه و علاوه بر اون، این مطالب رو اگر نخونم کم کم سررشته بحث این درس از دستم خارج میشه. این واقعا زمان بره. نمیدونم کی انجام بدم. فندق نمیگذاره هیچ دفتر و برگه ای دستم بگیرم. کلا مثل یک بچه مدام در حال بازی و شعر خوندنم!
الان چند روزیه به دلیلی اومدم شهر محل زندگی مامانم. جوجه بیاد باید برم یکم نمد بخرم. میخوام واسه شب یلدا کراوات هندونه درست کنم واسه فندق و شاید واسه چند تا از بچه های فامیل که شب یلدا میبینیمشون.
یعنی ببین وسط این شلخته بازار من به فکر نمد و ...هم هستم. باید زندگی کنم.اینها برام حس زندگی دارن.
گفتم تمرین صبر میکنم.مسلما کامل موفق نیستم و مسلما توی همه ی لحظه ها جواب نمیده اما فکر میکنم بهتر از گذشته شدم و همچنان میخوام ادامه بدم.
ما الان خونه مامان جوجه هستیم. اون خونه شون که توی شهر دانشگاه منه.میدونین بچه داری خودش سخت هست. حالا فکر کن که عده ای دیگه هم کنارت باشن. اصلا مهم نیست اون عده کی هستنو مادر خودتون هم که باشه نظراتش،تجربه ش فکر و نگاهش با شما کلییی فرق داره. حتی اگر یکی اطرافتون باشه که خودش بچه هم نداشته باشه مدام میخواد یک نظری بده.متاسفانه این در جامعه ما خیلییی رایجه و حالا من مدتیه اینجوری باهاش کنار اومدم که ببین اونها میخوان کمک کنن و مسلما هدفشون مثبته. تو زیاد به روی خودت نیار و سعی کن اروم و راحت برخورد کنی. مامان و بابای همسرم کنارمون هستن و بالاخره ما مجبوریم چند ماهی اینجا باشیم تا فعلا این مرحله از دانشگاهم تموم بشه. جدیدا تا جایی که میشه نسبت به نظراتشون با ارامش رفتار میکنم. نظرانی که لازم نیست در لحظه اجرا بشن رو میپذیرم و تشکر میکنم و یا با گفتن چه جالب و اره مساله رو تموم میکنم. گاهی یک کارهایی باید انجام بشه حساس نمیشم و انجام میدم و بعضا نتیجه مثبت داره. گاهی با یک موردی کاملا مخالفم سعی میکنم اروم قضیه رو توضیح بدم یا از جوجه کمک میکیرم. گاهی هم سکوت میکنم و حرص میخورم.گاهی هم یکم تند میشم. اما در مجموع وضع خوبه.
بازم از تمرین صبرم میگم. اصلا شاید بنویسمش بهتر بتونم اجراش کنم
یادتونه من عشق دیدن سریال کره ای بودم؟خخخخخخخخخخ عمرا من برسم دیگه سریال ببینم. قبل از اینکه بیام شهر دانشگاهم و شهر محل زندگیمون و خونه مون بودیم این اواخر جوجه یکی از فیلمها رو ریخته بود روی فلش و میزد به تلویزیون و با هم میدیدیم. اونم به این شکل که وقتی مشغول بچه داری هستیم واسه اینکه کمتر حس خستگی بیاد سراغمون سریال ببینیم و همزمان حس کنیم واسه خودمون هم داریم یک کاری انجام میدیم. البته بگم این معنیش این نیستش که مثلا من از بازی کردن با فندق مهربونم خسته میشم یا حس بدی دارم.نه! اما گاهی مثلا اون ساعتها میخواد یک کار تکراری انجام بده یا من باید فقط کلی حواسم بهش باشه و توی این شرایط ممکنه خسته و خواب الود هم باشم. دیدن سریال کمک میکرد تازه تر باشم. اما بگم واستون که گاهی روزها میگذشت و خدا میدونه پنج دقیقه هم جلو نمیرفتیم.
بله. این منم .همون غزل که در کمتر از 48 ساعت یک سریال کامل کره ای میدید و له و خسته شروع میکرد سریال بعدی رو میدید که مبادا صنعت فیلمسازی کره با کمبود مخاطب مواجه بشه!!!
من به همه دوستانی که اینجا داشتم و احتمالا دیگه الان عده ای از اونها رو ندارم همیشه فکر میکردم. براشون بهترینها رو ارزو میکردم و میکنم. روزی سی بار توی مغزم اینجا پست میگذاشتم. اما واقعا شرایطش رو نداشتم که بیام.دوست نداشتم هیچ جای دیگه هم بنویسم. اینجا واسه من حکم خونه دلم رو داره. کاش باشید دوستای گلم