-
از این روزها...
یکشنبه 20 تیر 1400 12:10
از سینا بگم اول که الحمدلله جراحیش با موفقیت انجام شد و گفتن باید سه ماه استراحت مطلق داشته باشه و البته که تحت نظر هستش. یک پیام صوتی هم برامون گذاشت و همین که صداش رو شنیدیم کلییی خوشحال شدیم. امیدوارم به زودی زود روی پاهاش بایسته و برگرده به زندگی طبیعی...صحیح و سالم بره بجنگه با مشکلات زندگی. والا! آدم میخواد...
-
دلم میخواد کلاس نداشته باشم فقط مامان سوسکه باشم
جمعه 18 تیر 1400 15:09
همین لحظه دقیقا همین لحظه در اتاق به سر میبرم و مثلا کلاس دارم! از آن کلاسها که فندق میگفت نداشته باش و فقط پول دربیار! فندق بیرون ماشین سواری میکند و صدایش را میشنوم که میگوید د د د ددددددد دددددد! (مثلا صدای زنگ موبایل است) مثلا گوشی را برمیدارد و میگوید سلام! من "پشت رانندگی"، تلفن صحبت نمیکنم! خداحافظ! و...
-
تعلیق
سهشنبه 15 تیر 1400 21:23
میگم... این بار که سلاطین وسواس ضربتی عمل کردند و خون به جگر ما نفرمودند، یک چیز دیگه شد از دیشب فکرمون درگیر شده!!! طرف مقابل یهو دیشب حس کرده داره متضرر میشه من واسه پیامهای پرمهرتون گذاشتم...اگر موارد دیگه هم مطرح شده بود پاسخ دادم اما فعلا تبریکات رو معلق میکنیم تا فردا شب ببینیم برنامه چیه! البته که ما اصراری به...
-
کارتن خرما
دوشنبه 14 تیر 1400 21:59
عصر ساعت 7 اینا باز برق رفت. مهرداد میخواست کار کنه گفت میرم خونه مامانم. فندق و مهرداد آماده شدن که برن... هنوز زیاد از رفتنشون نگذشته بود که دیدم فندق اومده پشت در آپارتمان و در میزنه. باز کردم گفتم مامان چه زود برگشتین! گفت داخل نمیام میخوام برم خونه نازی مامان! گفتم مگه نرفتین؟ گفت: نه! آقای پستچی برامون چیزی...
-
چه حرکتی زدن این سلاطین وسواس!!!
دوشنبه 14 تیر 1400 21:45
میگم... عجیب نیست که "سلاطین وسواس"، بزرگ خانواده مهردادیان و پسر ارشدشون اولین ماشینی رو که دیدن، خریدن؟!!! yes!!! ماشین خریدیم!!! پ.ن.1: فعلا در حد آینه بغلش پول دادیما! پ.ن.2: این درسته که با آینه بغل ما رفتن یک شهر دیگه و برگردن؟! پ.ن.3: من هنوز توی شوکم! پ.ن.4: ماشین نو نیست و چیز خفنی هم نیست اما از...
-
برق
دوشنبه 14 تیر 1400 14:45
دیروز ساعت نزدیک 3 مهرداد از دانشگاه اومد خونه. تا خواستیم نهار بخوریم برق رفت! مهرداد میگه دانشگاه که بودم هم دو بار برق رفت. الان میومدم برق نداشتیم. بعد چک کردیم دیدیم بر اساس این جدول خاموشی که دادن اینجوریه که اول برق دانشگاه میره، وصل که شد برق خونه ی ما میره مهرداد میگه خب من خیلی گناه دارم که!!! سهم بی برقیم...
-
فقط پول
یکشنبه 13 تیر 1400 10:45
این ترم تقریبا همه ی کلاسهام رو بدون حضور مهرداد برای نگه داری از فندق برگزار کردم و فندق هم فوق العاده رعایت میکرد و به محض اینکه متوجه میشد شروع کردم جیک نمیزد. حتی صدای اسباب بازی هاش نمیومد. کلاس که تموم میشد هم میومد توی اتاق و با افتخار میگفت من ساکت بودم! خلاصه که تنها راهی که میتونم یکساعت تمرکز کنم روی کارهام...
-
زودتر خوب شو آقای دکتر مهربون
شنبه 12 تیر 1400 20:20
خبر دادن که بر خلاف دو روز گذشته، سینا به تحریکات ناحیه تحتانی عکس العمل نشون داده. امروز دکتر اصلی، سینا رو دیده و گفته با توجه به شرایط جدید تا هفتاد درصد امکان بهبودی وجود داره. البته که قراره جراحی بشه... تازه تونستم نفس بکشم... پیش آگهی های قبلی اصلا خوب نبود و واقعا وقتی واسه بچه ها وویس فرستادم و براشون گفتم که...
-
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه اللمومنین و لا یزید الظالمین الا خسارا
شنبه 12 تیر 1400 10:22
پست جوک مینویسم و وانمود میکنم که مثل همیشه قراره بگم چی شد و اینکار رو کردیم و اون کار اینجوری شد و ... اما راستش همه فکرم و قلبم یک جای دیگه س!!! یکی از همکلاسیهای دوره قبلیمون تصادف کرده و مشکوک به قطع نخاع هست... مشکوک که چه عرض کنم ...من خودم عکساش رو هم دیدم و دو دستی کوبیدم توی سر خودم... به بچه های دیگه که با...
-
اضافه بار
شنبه 12 تیر 1400 01:14
دیروز بهزاد رفت تهران. جاری هم برنامه داشت که بره خونه ی مامانش. مامان مهرداد گفت ظهر بیاید اینور که جاری هم دلش نگیره و تنها نباشه، نهار بخوره بعد بره خونه ی مامانش...رفتیم خونه ی مامان مهرداد و از بقایای انواع غذاهایی که مامان واسه بهزاد درست کرده بود که ببره تهران مستفیض شدیم یعنی اینقدرررررررر مامان چیز میز توی...
-
اندر حکایت واکسیناسیون
چهارشنبه 9 تیر 1400 16:10
چند وقت پیش که نوبت واکسن بابا شد، من واسشون ثبت نام کردم و پیامکی هم دریافت کردم با این مضمون که شما ثبت نام شدین و صبر کنید تا روز مراجعه رو بهتون اطلاع بدیم. زنگ زدم خونه و گفتم قضیه اینجوریه. بابا گفتن که خب باشه پس منتظر میمونیم پیام بیاد. گرچه همه میگن ما همینطوری رفتیم و زدیم. ما مثل این آدمهای قانون مدار...
-
150 تومن عشقققققق
چهارشنبه 9 تیر 1400 12:42
چند روز پیش مهرداد از دانشگاه دو تا کارت هدیه آورد برام. مربوط به روز استاد و ... حالا زیاد نبود ولی خب خدارو شکر. یکیش 150 تومن، یکیش 250 تومن!!! خیلی زشته که با این سن و سالم برای 400 تومن پول ذوق میکنم اما بیاید و بذارید خوش باشم. فعلا چاره ای نیست... مهرداد گفت اگر برنامه ای واسش نداری از خودپرداز پولش رو نقد کنم...
-
مد
سهشنبه 8 تیر 1400 21:03
جایی که نمیریم ولی به نظر میرسه شلوار دم پا دار مد شد دوباره! برم از ته کمد بکشمشون بیرون! بابام خیلی سال پیش بهم گفت "مد میچرخه"! بعدها جاهای دیگه ای هم شنیدم و دیدم اما اولین بار بابا بهم گفت. به شدت دلم میخواست به خیاط عزیزم بگم که یک شلوار مشکی مجلسی دم پا گشاد! واسم بدوزه!!! اما : خیاط این شهر نیست!...
-
نامزد (پست پرشین بلاگی من در تاریخ 14 دی 1394)
دوشنبه 7 تیر 1400 13:51
نامزد دبیرستان که میرفتم عصرها دوست داشتم که نامزد داشته باشم. البته فقط عصرها!!! چون من از اون دانش آموزایی بودم که حیف بود از طی کشیدن پله های ترقی به سبب ازدواج باز بمونن!!! حالا اینکه چرا عصرها ؟؟ خب حوصله م سر میرفت!!! میپوسیدم تو خونه!!! توی یک شهر کوچیک اونم با مامان من که زیاد اهل گردش و اینور اونور رفتن نبود...
-
شربت (پست پرشین بلاگی من در سال 95) در ادامه ی پستهای فوتبالی...
دوشنبه 7 تیر 1400 13:08
مامانم میگفت دیروز رفته بودم خرید. مغازه دار داشته به دوستش میگفته که :" فلانی رو دیدی چقدر خوشحال بود رونالدو و تیمش قهرمان شدن ؟ داشته شربت پخش میکرده!" حالا عکس العمل مامانم: حالا مگه رونالدو یک مثقال از اون جامش رو میخواد بده به شماها؟! پ.ن. خواستم به مامانم بگم خب حالا از جام رونالدو چیزی به این نمیرسه...
-
حرفه ای ها (این پست رو سال 95 در پرشین بلاگ منتشر کرده بودم)
یکشنبه 6 تیر 1400 22:05
رفتم سالن تلویزیون خوابگاه که درس بخونم (از درس خوندن توی سالن مطالعه خوشم نمیاد). بازی بارسا و من سیتی داشت. چند تا از دخترا که یکی دوتاییشون موهای خیلی کوتاه پسرونه داشتن هم بودن. کلی با هیجان بازی رو میدیدن. تحلیل و کارشناسی میکردن و... کم کم متوجه شدم چند تاشون عضو تیم فوتبال دانشگاه ... هستن. یکیشون هم تازه اومده...
-
انضباط
یکشنبه 6 تیر 1400 01:04
از امشب تصمیم دارم سرم رو که میذارم روی بالش واسه خواب، به هیچ وجه با موبایلم کار نکنم. مدتی هستش خیلی بی انضباطی میکنم موقع خواب ...خیلییییییییی
-
خواستگار
شنبه 5 تیر 1400 22:49
گفتم که شنبه ی هفته ی قبل من و جاری جان و مامان مهرداد و بهزاد رفتیم که عروس تاج های مورد نظرش رو انتخاب کنه و به من نشون بده و من دوشنبه برم واسش ببرم که یکیش رو نهایی کنه با شینیون کارش...حالا این وسط یک سری اتفاقات بامزه برای خودمون افتاد از ماشین که پیاده شدیم بهزاد و مامانش (یعنی همون مامان مهرداد ) داشتن با هم...
-
یک عدد جاری با نقش خواهرشوهر (هشدار! پست طولانی هستش)
جمعه 4 تیر 1400 17:45
بهزاد(داداش مهرداد) و جاری جان چندی پیش واسه اقوام و دوستان در این شهر نهار فرستادند و به این شکل اعلام کردند که بدون مراسمی ازدواج کردند. البته که قرار بود عروس لباس بپوشه و آرایشگاه بره و عکس بگیره اما خب دیگه بس که جماعت فضول فشار آوردند و پرسیدند که اینهاکه با هم زندگی میکنند آیا ازدواج کردند یا خیر و اگر نه، چرا...
-
تناقض
یکشنبه 30 خرداد 1400 22:01
یک صفحه ای رو توی اینستاگرام دنبال میکنم که مطالب خوب و مفیدی داره و مواردی هستش که باید بدونم. گرچه که تقریبا هیچ پستی رو نگاه نمیکنم چون مثلا در لحظه نمیتونم با صدا گوش بدم یا اینکه میگم باشه بعد که بتونم یادداشت بردارم (اخلاق بد موکول کردن کار به بعد که اگر تا چند وقت دیگه فکری به حالش نکنم تبدیل به ویژگی شخصیتیم...
-
پت و مت (این پست پرشین بلاگی من مربوط به سال 95 هستش)
یکشنبه 30 خرداد 1400 01:29
پت و مت مدتی هستش که مهرداد و داداشش تصمیم دارن موبایل بخرن. خب شخصیت و مدل تربیتشون جوری هستش که تا وقتی احساس نیاز به یک وسیله جدید نکنن خیلی راحت از وسیله قدیمی استفاده میکنن. جوجه الان بیش از 10 سال هستش که یک نوکیا N70 داره و داداشش هم 5 سالی هستش که موبایلش رو داره و اولین موبایلش هم بوده. حالا از اینکه اطلاعات...
-
گوشی جدید
یکشنبه 30 خرداد 1400 00:29
چند وقتی بود که موبایل مهرداد یهو خاموش میشد و کلا دیگه روشن نمیشد. بعد یهو مثلا سر آلارم نماز صبح، خودش از داخل روشن میشد! یعنی از بیرون روشن نمیشدا از داخل روشن میشد این بود که مهرداد چند تا آلارم ساعتهای مختلف گذاشته بود که اگر خاموش شد حداقل نخوایم تا نماز صبح صبر کنیم... گرچه همه ی اینها نشونه ی این بود که دیگه...
-
فندق و انتخابات ریاست جمهوری
شنبه 29 خرداد 1400 15:17
- توی شهر میدید که بنرهای بزرگی نصب شده. ازم پرسید مامان اینا چیه؟ اینها کی هستن؟ گفتم پسرم اینها میخوان رئیس جمهور بشن. گفت رئیس جمهور چیه؟ گفتم رئیس کشوره. کارهایی که توی کشور ما ایران و شهر ما انجام میشه مثلا پارک بسازن، مدرسه بسازن، جاده ها رو تعمیر کنند، وسایلی که لازم داریم تولید کنند اینها رو رئیس جمهور حواسش...
-
تو که خوب باشی و شاد... (پست پرشین بلاگی من در تاریخ جمعه 28 خرداد 95) سال 95 هم 28 خرداد جمعه بوده!
شنبه 29 خرداد 1400 13:39
مثل یک بچه ذوق میکنه و میره سالن واسه فوتبال...نمیره سالن که!!! پرواز میکنه! خوشحالم که خوشحاله. خوشحالم که شکمش که کمی بزرگ بود داره بهتر میشه. خوشحالم که اگر نزنه بلایی سر پاهاش بیاره , این فوتبال و تحرک به سلامتیش کمک میکنه. خوشحالم که چند ساعت لازم نیست سرش رو توی لپ تاپش بترکونه. خوشحالم که بلد نیستم و نمیخوام که...
-
مسئولیت پذیری مدرن (پست پرشین بلاگی من در تاریخ 11 آبان 95)
شنبه 29 خرداد 1400 01:01
یک عالمه سریال بردم واسه یکی از دوستای خانوادگیمون که چند تا دختر دارن، بعد خودم اونجا بودم که داشتن یک سریالیش رو میدیدن. قسمت آخرش رو میخواستن بذارن که من گفتم خب من دیگه برم خوابگاه!!! همه شون با هم میگن:" نکنه پسره میخواد بمیره ، داری میری که دعوات نکنیم! من: خوابگاه که رسیدم، نیم ساعت بعد پیام دادن که...
-
دیروز ما
چهارشنبه 26 خرداد 1400 15:01
چند روز پیش یهو اسپیلت اتاق خواب خراب شد! دو شبی مهاجرت کردیم به هال. الحمدلله بابای مهرداد از این آقایون مسلط به کارهای فنی هستن و یک دوره ای شغلشون هم مرتبط بوده با اینجور چیزها! (کاش مهرداد هم یاد بگیره به پسرمون هم یاد بده!!!). دیروز میدونستم که احتمالا طرف عصر بابا میان که ببینن اسپیلت مشکلش چیه و تعمیرات و ... و...
-
اگر پایان نامه م تموم شده بود...
دوشنبه 24 خرداد 1400 00:48
هر چقدر هم وانمود کنم که همه چیز مرتبه، این واقعیت که پایان نامه م روی دستم مونده تغییری پیدا نمیکنه. اگر پایان نامه م رو به یک جایی رسونده بودم خیلیییییییی کارها بود که دلم میخواست شروع کنم، خیلی کارها بود که دلم میخواست به جای اینکه فقط انجامشون بدم از انجامشون لذت ببرم. اگر الان جریان عوض میشد و یهو پایان نامه م به...
-
مناظره
شنبه 22 خرداد 1400 19:27
فکر کنم شارمین نوشته بود که از سروصدا و دعوا میترسه و اذیت میشه. منم همینجوری هستم. یعنی یهو ببینم یک جایی بحثی میشه به سرعت نور دور میشم اصلا برام جذاب نیست که بدونم چرا دعوا میکنن و چی میشه و ... فراتر از اینها من اصلا نمیتونم ببینم یک عده به هم تیکه میندازن و یک عده ای، یکی دیگه رو گیر میندازن و به اصطلاح مچش رو...
-
و باز هم امین
شنبه 22 خرداد 1400 19:17
وووااای این سر و صداهای ساختمونی که کار میکنند خیلیییی زیاد شده. اصلا جوری که انگار دارن توی خونه ما کار میکنند...به مهرداد میگم حس میکنم الان دیوار اتاق خراب میشه، مهرداد میگه علی الحساب شما حجابت رعایت کن منم برم یک لباس درستی بپوشم بعد اینققدددرررر صداها زیاد شد دیگه مهرداد نگران شد واقعا، رفت پشت بوم ببینه قضیه...
-
انتخابات شورای شهر
شنبه 22 خرداد 1400 10:40
میدونید که اعتراف کردم یا نمیرم رای بدم یا اگر برم بخاطر مهرش میرم. خدایی آدم بدی هم نیستم فقط خسته و ناامیدم. حالا پریروز یهو مهرداد میگه : ا، امین هم کاندید شورای شهر شده!!! امین خان، همسایه ی واحد کناریمون هستش که غیر از اینکه همسایه مون هستن، پدرشون با پدر مهرداد دوست بودن و اصلا این مجتمع رو با هم ساختن. مهندسه و...