حضور قلب

یهو اینقدرررر کمرم درد گرفت که مجبور شدم نماز رو نشسته بخونم. یعنی اول اومدم بی خیال بشم و ایستاده شروع کردم. حمد و سوره رو خوندم، هر کار کردم نتونستم رکوع رو انجام بدم. حس میکردم اگر برم به رکوع، یک چیزی تو کمرم پاره میشه !!!!!!! از همونجا مستقیم نشستم... حالا مشکل این بود که هر لحظه میخواستم قاطی کنم!!!!!!! این خم و راست شدن ها رو بدنمون یاد گرفته. خودکار نماز میخونه...حالا نشسته بودم بدنم یاری نمی‌کرد!!!!!!!! 

استاد/ خانم قسمت دوم

میگفتم از ماجرای کلاس با هشتمی ها!

دو سال پیش این بچه ها بعد از مدتها مجازی بودن کلاسها، تشریف آورده بودند سر کلاس حضوری!!! حتی نشستن درست روی صندلی برای بعضی ها سخت بود. پایه درسی افتضاح! به من می‌گفتند خانم! نه و نیم رو ده میدین؟ باز مثلا یکی دیگه می‌گفت من که هفت هم به زور میگیرم! و مسأله اینجا بود که بعد متوجه شدم اصلا شوخی نمی‌کردند. بالاخره آموزش مجازی در بعضی درسها انگار موفق عمل نکرده بود. 

یک عده که کلا خواب بودند، یعنی رسماً سرشون رو می‌گذاشتند روی میز و میخوابیدن! بلند شدن از سر جاشون هنگام ورود معلم کلا هیچ مفهوم و جایگاهی نداشت. به صورت پیش فرض فکر میکردند معلم کور و کر هست. هر حرف نامربوطی از دهنشون درمیومد و هر جوری میخواستند رفتار میکردند. البته تعدادی هم بسیار مودب بودند و کاملا حس خوبی منتقل می‌کردند ولی کلیت کلاسها تعریفی نداشت.

 مدرسه غیر انتفاعی...بچه ها فکر میکنند چون پول میدن پس هر جور خواستند میتونن پیش برن.  این هم مزید علت شده بود! (اولین باره همچین عبارتی استفاده کردم!!!)

آهان الان یادم اومد اوضاع بیماری و کرونا و ...همچنان بود و چون بعد از مدت زیادی تعطیلات همه اومده بودند کنار هم، هر روز کلی غائب داشتیم و بچه ها ماسک می‌زدند. سر هر کلاس بیست و چند تا دختر ماسک زده، اکثرا موها چتری، کاملا تا روی چشم! عملا من هیچی از چهره یک عده نمیدیدم


استاد/ خانم قسمت اول

پارسال دانشگاه کلاس نداشتم، در واقع کلاس درسی نداشتم اما کلاسی داشتم که هر کسی می‌تونست شرکت کنه و در واقع جزو فعالیت های فرهنگی دانشگاه بود و  چقدرررررر جو خوبی داشتیم و از هفت و نیم شروع میشد و گاهی تا ده و نیم هنوز دانشگاه بودیم. واقعا کنار بچه ها به من خوش می‌گذشت.

این ترم درس دارم دانشگاه، ضمن اینکه باید بگم آخیشششش که جزوه آماده دارم اما برنامه دارم که بشینم جزوه و مطالبم رو بازبینی کنم. دوست ندارم آدمی باشم که هر سال میره یک سری مطالب تکراری رو بلغور می‌کنه و امتحانات تکراری میگیره. البته البته البته از اونجایی که سرفصلها مشخص هست و درسها جزو علوم پایه هستند ذاتا نمیشه تغییرات زیادی اعمال کرد اما عکسها رو میشه تغییر داد، نحوه بیان و انتقال مطلب رو میشه عوض کرد. موارد کاربردی  یا اطلاعات جدید پیرامون اون موضوع رو میشه در حد یک اسلاید هم شده، بزنیم تنگش ...درسی که تمرینی هست رو میشه تمرینات جدید بهش اضافه کرد... 

هیچچچچ عایدی مالی خاصی هم واسه من نداره. همه معنی حق التدریس رو میدونن دیگه. اما من عشق میکنم با تدریس. اصلا هر روز که میگذره بیشتر متوجه میشم که من شیفته این کارم. کاملا تعریف از خود هست ولی استعداد و تواناییش رو دارم.همیشه هم گفتم.

از بعد از انصراف ، بلافاصله رفتم سراغ یک مدرسه که موسسش آشنا بود و دو تا درس برداشتم. هدفگذاریم کنکور بود و هنوز هم هست. اما اون درس اصلی رو فقط یکسال درس دادم. این قضیه ی بچه دوم، برنامه ریزیم رو تغییر داده. پارسال فقط یک درس با دو کلاس (در مجموع نه ساعت در هفته) در مدرسه برداشتم. اون درس اصلی با متوسطه دوم رو برنداشتم. به عبارتی با شاگردان خودم نرفتم کلاس یازدهم. گفتم اگر بارداری پیش بیاد و نتونم درس رو تمام کنم  یا پر انرژی و اون جوری که می‌خوام نتونم درس بدم مسئولیت داره و در حق بچه ها ظلم میشه.

درس دیگری که بهم داده بودند، با بچه های کلاس هشتم بود. درس رو دو سال پیش یکجورایی تو رودربایستی (چه کلمه سختی!) قبول کردم. راستش نمی‌دونستم میتونم با یک سری نوجوان (به عبارت بهتر بچه!) کنار بیام و به درستی تعامل کنم یا نه! اعتراف میکنم که لحظات اولی که پا گذاشتم تو کلاس، فقط و فقط تجربه سالهای گذشته منو نجات داد. شما تصور کن سالها خودت دانش آموز و دانشجو بودی، بعد خیر سرت چند سالی (گرچه اکثرش مجازی بود) مدرس بودی، بعد در تمام این سالها همیشه مودب بودی و احترام گذاشتی و در جایگاه مدرس هم همواره احترام دیدی بعد یهو میری وارد یک کلاسی میشی همون ثانیه اول تو روت میگن خانم! به نظر میرسه شما اصلا با حال و پایه نیستید!!!!!!! خانم چند سالتونه؟ اسم کوچکتون چیه؟!!! نصفشون وسط کلاس میچرخن و نصفشون تو سر و کله هم میزنن!!!!!!!!!! 

یک توانمندی که دارم و خدا کنه که همیشه باهام بمونه اینه که سالهاست در جمع و در موقعیت های حساس ( اکثرا در محیط غیر خانواده)، در موقعیتهای پر تنش و خاص میتونم تماااام استرس و نگرانی و تعجب و ...رو پشت یک ظاهر مطمئن، صدای رسا و نگاه آروم همراه با یک لبخند پنهان کنم... یعنی از درون حس میکنم پام می‌لرزه ولی از بیرون هیچی معلوم نیست. عاشق این ورژن خودمم گرچه ترجیح میدم کمتر موقعیت واسه رو شدنش پیش بیاد!!! واقعا اون روز اول و لحظات اول برخوردم با اون کلاس هشتمی ها عجیب بود و سخت‌.


ماچ

زن عموم دیروز زنگ زدند به من...

ضمن صحبتهاشون میگن تازگی چشمم رو که آب مروارید داشته عمل کردم. در تاریخ مقرر رفتم پیش دکترم که معاینه کنند. دکتر گفتند مشکلی نیست و خیلی عالیه.

گفتم: دکتر! یک مقداری میسوزه و درد می‌کنه انگار

دکتر هم گفتند: خانم! ماچ که نکردم!!!!!! عمل کردم


بعد واسه م تعریف کردند که خواب عموت رو دیدم.(همسرشون که فوت کردند).

عصبانی بودند و دنبال من می‌دویدند که وایسا راستش رو بگو که بابای این بچه ها کیه؟!

منم میدویدم و میگفتم خدا شاهده هر هفت تا بچه های خودتونن...


پ.ن:

کیف میکنم روابطی «ساختم» که بزرگترها حتی از راه دور به من زنگ می‌زنند و احوالم رو میپرسند و خاطرات و خوابهاشون و دلتنگی هاشون رو برام تعریف میکنند

منوی نهار

به محض اینکه چشمام رو باز میکنم این صدا توی سرم میپیچه که « نهار چی درست کنم؟!»!!!!!!

خدایی واقعا حقیقتا واقعا واقعا واقعا خیلییییی بهتر از اون صدایی هستش که قبلا توی سرم می‌پیچید. تا قبل از انصراف دکترا، به محض اینکه بیدار میشدم این صدا و حس و فکر تو مغز و همه وجودم می‌پیچید که غزل!!! تو پایان نامه داری!!!!!!!!!!! 

دو سال از اون تصمیم یهویی گذشته و با اینکه مجبور شدم گاهی خلاصه، گاهی مفصل واسه خیلی ها توضیح بدم که چرا انصراف دادم و هر بار با سیل کلمات خیلیییی حیف بود، آخراش بود، چراااا آخه؟، کاش پایان نامه رو داده بودی برات انجام بدن!!!!!!!!!!!!!!!!! چطور تونستی ؟!!! و... با اینکه هر بار با این جملات و جملات مشابه مواجه شدم اما ذره ای پشیمون نیستم و مطمئنم ارزش لحظاتی که کنار مهرداد و پسر قشنگم گذروندم خیلییی بیشتر از یک مدرک پی اچ دی هست که اگر ادامه هم داده بودم هنوز توی دستم نبود و نهضت ادامه داشت!!!!!!!

تو این دو سال کلی اتفاق افتاد که من هر بار فکر کردم تصور کن الان تو وسط اینها، پایان نامه هم داشتی!!!!!! خداروشکر که دیگه همین غصه رو نداری!!!!

حداقل یک دغدغه رو خودم تونستم از زندگیم حذف کنم. دیگه بقیه ش رو باید مدیریت کنم!


پ.ن: شما تصور کن من کار خونه م رو نمیتونم و نمی‌دونم چطوری باید به یکی بسپارم! الان مدتهاست دلم میخواد واسه بعضی کارها از کسی کمک بگیرم ولی نگران نتیجه و نحوه انجام کار و...هستم بعد یک عده میگن پایان نامه ت رو می‌دادی واسه ت انجام میدادن!!!!!!!!!!!!!