شوک

قضیه بابک خرمدین رو شنیدین؟

فقط میگم خدا عاقبت آدم رو بخیر کنه! خدا لحظه ای ما رو به خودمون واگذار نکنه!

مبارک مبارک

دیدم دختر عموم و خانم پسر عموم، استاتوس گذاشتن ، عکس بچه هاشون...با جمله ی روزت مبارک!!!

هر چی توی ذهنم سرچ کردم دیدم نمیدونم چه روزیه. گفتم حداقل استاتوسشون دیدم یک تبریکی بگم ولی نمیدونستم چیه!!!

رفتم سرچ کردم  26 اردیبهشت روز چیه؟ (سرچ رو دارین؟ شبیه مامان بزرگا!)

روز کودک رو زدم، روز جهانی کودک رو زدم!!! روز پسر هم زدمااااا نمیدونم چرا اول ندیدم!!!

باز رفتم اینستاگرام ببینم کسی چیزی نگذاشته!!!

دیدم آهان مثل اینکه روز جهانی پسره!!!

خب ما که اصلا در جریان نبودیم و پسرمون هم کل جشن ها رو "تولد" میدونه!

فقط اومدم اینجا بگم دوستان عزیزی که پسر دارید، دختر معمولی جان، شیشه جان مامان آینه، سهیلا بانوی گل، مامان ارمیا و ایلیا، سمانه خانم مامان آقا صالح و محسن  روز پسرهای گلتون مبارک همیشه سلامت و شاد و موفق باشند و دامادیشون رو ببینید.

پ.ن.ببخشید اگر دوستی رو فراموش کردم.

یاور

میگم از این سریالای ماه رمضون چیزی دیدین یا نه؟

ما اگر فندق نبود تلویزیونمون نهایت واسه فوتبال روشن میشد. من که کلا علاقه ای به تلویزیون تماشا کردن ندارم. بخوام سریال ببینم هم سریع تریپ شهروند کره ای برمیدارم تند تند میرم به دنیای کیدراما!

البته مهرداد بدش نمیاد گاهی یک سریالی رو اگر از اولش ببینه دنبال کنه. به شرطی مثلا به ساعت شام یا نهار خوردنش بخوره.

حالا این سریال ماه رمضونی شبکه 3 با ساعت ما جور بود. "یاور"

از همون شب اول ما هیی حرص خوردیم. هر 2 دقیقه یکبار من میگفتم وااااییی خیلی سطحش پایینه. واااای خیلی چیپه. واااای چرا اینا قبول میکنند اینجور سریالا بازی کنند.واااای آخه کی این مدلیه؟ واای و واای و واای

یعنی نه اینکه میخ بشیم پای تلویزیون... همینجوری که میچرخیدم و کارهای دیگه انجام میدادم اینم وز وز میکرد.

آقا داغون بودا! هزار جور سوتی توش بود.

پسره میرفت دانشگاه. توی دانشگاهشون سرایدار داشتن. من نمیدونم شاید جایی باشه ولی ما تا حالا همیشه دیده بودیم دانشگاه نگهبانی داره. انتظامات داره. نه اینکه یک پیرمردی با خانواده ش سرایدار باشن و اونجا خونه داشته باشن.

یکی کشته شده بود تو دانشگاه. دریغ از مراجعه به دوربین مداربسته!

پسره امتحان آخرش بود که بعدش میخواست لیسانس بگیره اما درسش رو اشتباهی خونده بود! به جای مدنی 8 ، درس مدنی 5 خونده بود! خب آی کیو . بچه درس خون! مگه آخرین امتحان نیست چطور اشتباه خوندی؟ البته به بچه بیچاره ربط نداره. باگ نویسنده س.

بعد یک جا اون ته داستان از دوربین مدار بسته جلوی در خونه یک نفر، پلیس استفاده کرده. نگم براتون از شفافیت و وضوح تصویر! مثل تبلیغ تلویزیون بود کیفیت فیلمش. خب بابا کدوم دوربین اینجوریه؟

مرده  زن دوم گرفته . حالا به هر ترتیبی زن دوم اومده مجوز داده که هر وقت خواست طلاقش بده. مهریه و حقوقی هم نمیخواد. خانواده مرده شامل مامانش باباش، زن اولش و فرزندانش همه نشستن سر شام. مامان پسره (مامان بزرگ داستان) سند محضری مجوز طلاق رو دستش گرفته با ذوق میبینه. بابابزرگه میگه خانم بسه دیگه. خخیلی نگاش کردی. مامان بزرگه با ذوق میگه که وااای خیلی خوشحالم. بعد همسر اول مرده میگه مادر جون بدین منم ببینم. وااااااااااااااااااااای

خب آخه  کی میشینه سر شام جلو بچه ها در حضور همه درباره همچین فاجعه ای ریلکس صحبت میکنه؟!

اصلا نمیتونم شدت فاجعه بار بودن داستان و شخصیت پردازی رو توصیف کنم. حیف مفاهیمی که برای نقد یک سریال لازمه بلد نیستم وگرنه دونه دونه ش رو میگفتم.

ولی بگم براتون که هر شب میدیدیم شاید بهتر بشه که نشد و دیگه آخراش میدیدیم که فقط ببینیم میخوان چه غلطی بکنن.

خنده دار این که دیشب قسمت آخر همچین چیز مسخره ای رو دانلود کردیم دیدیدم چون جمعه مشغول پیتزاپزون بودیم و یادمون رفت ببینیم.

به مهرداد میگفتم چراااااااااا؟ چرا ما باید اینو دانلود کنیم آخه

اینا چند سالشونه؟

دوستم مکرمه بافی انجام میده جدیدا.از بعضی کاراش استوری میگذاره توی اینستاگرام.

دیروز فندق اومده بود کنارم نشسته بود که یک چیزی توی موبایل بهش نشون بدم. من داشتم استوری مکرمه بافی همین دوستم رو میدیدم. بهش  گفتم ببین خاله لیلی چه چیزای قشنگی درست میکنه!

فندق: اینا واسه من جالب نیست! من علاقه ای بهش ندارم!

من:

عید فطر خود را چگونه گذراندید؟

خب بالاخره پنجشنبه  برای ما هم  عید اعلام شد و من تازه بعد از نماز صبح خوابیدم. ساعت 12 ظهر بود از خواب بیدار شدم که دیدم مهرداد درگیر یک مقاله ای هستش و میخواد ویرایش کنه و اشکالات رو برطرف کنه و بفرسته... موردی بود که من  اطلاعاتی داشتم (نرم افزار آماری spss) و البته از  اونجایی که من آدمی هستم که تا به چیزی احاطه کامل نداشته باشم جرات نزدیک شدن بهش رو ندارم، مدام از کمک کردن جاخالی میدادم. بعد دیدم طفلک مهرداد خیلی درگیره و اینور اونور زنگ میزنه در حالی که چیزایی که بهش میگفتن رو دیگه منم حالیم بود. گفتم بیا با هم همفکری کنیمو جمع کنیم مقاله رو. سر ظهری اول صبحانه خوردیم و رفتیم پای لپ تاپ... تا 5 اینا درگیر کار بودیم و تازه 5 فکر کردیم که نهار چی بخوریم! اینجور وقتا که خیلی بی اشتها شدیم (مثلا ماه رمضون تازه تموم شده، روتین غذاییمون بهم ریخته، در لحظه هم گرسنه مون هست و از این قبیل ...)  ذهنمون میره به سمت غذاهای مضر! مثلا فکر کردیم که بپریم سر کوچه و نون  بگیریم و با همبرگری که توی فریزر داشتیم ساندویچ درست کنیم و ...

از طرف دیگه مامان مهرداد گفته بودن که عیده و یک سری بیایید طرف ما! البته که جاری جان همچنان روزه بود طبق نظر مرجعشون. تا اینجا رو داشته باشید!

آقا من یک رخ دیوانه دارم که درست توی وقتهایی که هم خسته هستم هم کلیییی دغدغه و فکر دارم هم واقعا جا داره که یک ذره واسه خودم ریلکس باشم و ...یهو به سرم میزنه یک کاری انجام بدم که نه کسی انتظار داره نه ازم خواسته شده، نه اجباری واسش هست ، در عین حال کلیییی زمان بره! مریضم مریض

یهو به مهرداد گفتم میخوای یک عالمه پیتزا درست کنیم ببریم خونه تون . کلی خوش میگذره!مهرداد گفت یعنی واسه غروب؟ نمیرسیم که! گفتم نه مثلا 9 و 10 شب جای تنقلات همینجوری بشینیم پیتزا بخوریم!!! معمولا اینجور مواقع مهرداد خیلی میگه که نه. چرا خودتو اذیت میکنی و اصلا لازم نیست و همینجوری میریم و بشین سر کارای خودت یا استراحت کن. اما از اونجایی که پیتزا خیلی دوست داره و همون لحظه هم گرسنه ش بود سریع قبول کرد . حالا آشپزخونه هم ترکیده بودا (طبق معمول)

مهرداد سریع گفت که من اینجاها رو تمیز میکنم اما من بهش گفتم شما فعلا از اون چیزایی که یخچال داریم آماده کن ببر واسه خودت و فندق بخورید . دیگه کاری بود میگم بهت.

باز یک چیز دیگه بگم؟

دیدین توی فیلما مثلا یک مردی زنش ولش کرده رفته یا مثلا یک خانومی بی حوصله س یا یکی زندگی مجردی داره خونه ش به هم ریخته س . کلی چیز میز توی آشپزخونه و میز و ... ریخته بعد یکی میاد شروع میکنه یک پلاستیک زباله دستش میگیره اول آشغالا رو جمع میکنه بعد ظرفا رو میذاره توی سینک روی میزا و کابینتها و اوپن رو دستمال میکشه ، ظرفا رو میشوره همزمان ی غذای خوشمزه هم بار میذاره ؟ واااااااااااااااااااااااااااای من عاشق این سکانس ها هستم. یعنی اون تمیز میکنه من ذوق میکنم. خودم هم همینجور تمیز کاری میکنم. یعنی آشپزخونه م شلوغه ها ولی همین که شروع میکنم به تمیز کاری از لحظه به لحظه ش لذت میبرم. هیچ گونه سمبل کاری هم انجام نمیدم.

خلاصه که من سریع گوشت و  کالباس و پنیر پیتزا و ذرت از فریزر گذاشتم بیرون...آرد و تخم مرغ و خمیر مایه هم گذاشتم... فندق شیر کاکائو خواست شیرها رو دادم به ایشون و مهرداد نهارشو خورد سریع پرید سر کوچه شیر گرفت و من تو این فاصله به جز ظرفها همه به هم ریختگی ها رو جمع کردم . فقط موند ظرفا. اونام مابین هر کاری که زمان ایجاد میشد ذره ذره میشستم و قبل از پایان کار پخت پیتزا آشپزخونه م هم توی وضع مناسبی قرار گرفت...

سه تا سینی پیتزا پختم و دیگه تا خنک شد و برش زدم و توی ظرف چیدم و خودمون آماده شدیم ساعت نزدیک یک ربع به 11 شد. ولی اون ساعت رفتن خونه ی مامان عادیه. خونه شون هم با خونه ی ما دو دقیقه کلا فاصله داره (از مزایای فوق العاده ی شهرهای کوچیک) . مامان که تازه بیدار شده بودن از یک چرت کوچولو. داداش مهرداد هم بعد از 24 ساعت کار تازه 2 ساعت بود خوابیده بود که رفتیم بیدارش کردیم و گفتیم بابا بسه دیگه بیا پیتزا بخور

مامان مهرداد که یکم رژیم غذایی رعایت میکنند خیلی کم خوردن ولی هزار بار تشکر کردند. کلا اینجوری هستن که واسه یک چیز کوچیکی بارها تشکر میکنن. جوری که کم کم حوصله آدم سر میره (بس که میگی خواهش میکنم. کاری نبوده. قابلی نداره و ...)

بابا همراهیمون کرد تا آخر...جاری جان چون روزه بود و افطاری خورده بود کمتر خورد ولی داداش مهرداد میگفت : ادم رو از خواب بیدار کنید اینجوری!

حالا نگید لقمه ها ی ملت رو شمردما. این که یک چیزی درست کنم ببینم بقیه با شادی میخورن باعث میشه خستگی از تنم بیرون بره.

خیلیییی خوش گذشت بعدش هم یکی دو ساعت دیگه نشستیم و حرف زدیم و برگشتیم. از اول هم اعلام کردیم هر چی موند نصف نصف و با 6-5 برش پیتزا برگشتیم خونه مون. هر چی مامان گفتن که فردا نهار بیاین اینجا (جمعه) گفتیم باشه یکوقت دیگه. همچنان مهرداد گیر مقاله ش بود و همدیگه رو هم که دیده بودیم.

اینم از عید فطر...

واقعا میخوام بچسبم به پایان نامه م. از این خودشیرینی ها هم یکم تو ماه رمضون و یکی هم عید انجام دادم که دیگه بچسبم به کارام. میدونید کسی چیزی نمیگه ها. هیچ حرف و حدیث خاصی نیست. ولی میگم اینجوری نباشه که حالا بخاطر این کرونا رفت و آمدمون خیلییی محدود شده (من خیلی رعایت میکنم) خدای نکرده فکر کنن بی محلی میشه و دلخوری پیش بیاد.

ماه رمضون یکی دو باری چیزایی پختم بردم مهرداد میگه چرا خودت رو اذیت میکنی؟ بهش گفتم : من به پیشگیری اعتقاد دارم تا درمان! آدم درمان نیستم...