-
ملت!داماد خوب نمیخواین؟!
جمعه 21 خرداد 1400 14:11
من عاشق بوی سرخ شدن رب گوجه فرنگی توی روغنم. حالا اگر رب رو بریزیم توی روغنی که پیاز سرخ کرده داخلش هست که دیگه رسما هلاک میشم. یعنی جوری کله م رو میبرم نزدیک ظرف واسه بو کشیدن که هر لحظه ممکنه روغنی چیزی بپره روی صورتم و رسما دماغ سوخته بشم! حالا جالبه که دانشجو بودم یکی از بچه ها با رب گوجه فرنگی املت درست میکرد! خب...
-
لوبیا
جمعه 21 خرداد 1400 13:51
بچه که بودیم، وقتی مامانم آبگوشت درست میکرد، از اون نخود و لوبیاش میریخت توی یک کاسه میاورد بخوریم. یعنی قبل از اینکه مثلا رب و سیب زمینی و اینها اضافه کنه و غذا آماده بشه.همون بعد از پختن نخود و لوبیاها یک کاسه واسه ما میاورد. خیلی کیف داشت. الان وقتهایی که خوراک لوبیا چیتی درست میکنم، قبل از اینکه پیاز سرخ کرده و رب...
-
کی پاپ
چهارشنبه 19 خرداد 1400 13:20
"جناب" آقای همتی دیروز تو مناظره میگه: نوجوانان ما به سمت موسیقی کیپاپ یا پاپ کرهای رفتهاند! مهرداد میگه آقا اجازه: ما یدونه از اینها تو خونه مون داریم!
-
تاس کباب
چهارشنبه 19 خرداد 1400 12:58
در تبلیغ غذای "تاس کباب" میتونم بگم: ترکیبی از بهترین طعم ها لذیذ سالم مقوی برای کودکان در سن رشد البته از نوع همه چیز خوار ( مثل فندق ما ) انتخاب خانم های پرمشغله گزینه ی اول آشپزی برای خانم های تنبل مناسب برای همه ی خانم ها و آقایان مجرد و دانشجویی که خودشون آشپزی میکنند و مشکلی با پیاز و سبزیجات پخته...
-
اسپویل
چهارشنبه 19 خرداد 1400 11:39
وقتی سریال در حال پخش میبینم، اینستاگرام مثل میدون مین گذاری شده س برام!!! خب لامصبا بگذارید سریال دو دقیقه از انتشارش بگذره، بعد تیکه تیکه بزنید سر در پستاتون!!! حالا میزنی توی پستات بزن، اون تیتر درشت چند رنگ چیه میزنی ؟!!! "دختره میخواد از کوه پرت بشه ببین پسری که عاشقشه چطور جونش رو فداش میکنه!!!!؟"مثلا!...
-
فندق به خانه دوستش می رود...
چهارشنبه 19 خرداد 1400 11:22
خونه مامان مهرداد که میریم، گاهی پسر کوچولوی همسایه شون رو توی حیاط میدیدیم. خیلییی دلش میخواست با فندق بازی کنه. ماه رمضون چند بار شد که دم افطار میرفتیم یک خوراکی کوچیکی چیزی می بردیم واسه مامان اینا ولی داخل خونه نمیرفتیم (واسه قضیه کرونا که توی پیک هم بودیم)... یک روز پسر کوچولو توی حیاط بود و انگار میخواستن برن...
-
ازدواج اینترنتی
سهشنبه 18 خرداد 1400 09:40
خب دیگه از قضیه چالش خارج شدیم ولی قرار شد من نظرم رو نسبت به نوع ازدواجم بگم...یعنی به عنوان کسی که همچین تجربه ای داشته...(ازدواج با آشنایی اولیه از طریق فضای مجازی و هم چنین با پسری که از خودش کوچیکتر هست) دیگه چیزایی که میگم ترتیب نداره. هر چی به ذهنم رسید مینویسم. 1- به نظر من نمیشه بگیم فقط فلان راه برای آشنایی...
-
کوچ به بیان. آری یا نه؟
دوشنبه 17 خرداد 1400 13:17
بچه ها سلام . در رابطه با موضوع زیر، هر کی اطلاعاتی داره لطفا واسم کامنت بگذاره . ممنون میشم. آیا "بیان" برنامه ای برای بک آپ گرفتن از مطالب داره؟ کسی که تجربه استفاده از بیان یا سرویسهای وبلاگی مختلف رو داره ممکنه به من بگه کدومش بهتره؟ من مدتیه توی ذهنم میخوام کوچ کنم و برم به بیان. اما نمیدونم کار درستی...
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت ششم (آخر)
دوشنبه 17 خرداد 1400 02:00
رفتیم تهران. به محض رسیدن به نمایشگاه مهرداد منتظربود و همدیگه رو پیدا کردیم و به دوستام هم گفتم مهرداد پسر داییم هستش و دانشجوی فلان رشته در تهرانه. تاکید میکنم که این چند تا همکلاسیم با اینکه خیلیییی خصوصیات مثبت زیادی داشتند اما جزء اون بچه هایی بودند که مدام پیگیر بودن کی چیکار کرده و با کی هست و چی شده و ... و من...
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت پنجم
یکشنبه 16 خرداد 1400 20:58
مهرداد دیگه تا عید تهران موند...از طرفی قرار بود عید برن شهر محل تولدش. یک سری از فامیل هاشون هم اونجا بودند و مامانش امید داشتن که اونجا بالاخره شهر کوچیکتری هستش و دوست و آشنا بیشتر بالاخره فرآیند جستجوی مورد مناسب ازدواج راحت تر بود. ظاهرا مواردی هم در فامیل مد نظرشون بود که میخواستن در حین دید و بازدید عید بالاخره...
-
پاسخ به کامنت یکی از خواننده های عزیز وبلاگ
یکشنبه 16 خرداد 1400 12:25
دوستان همیشه همراهم سلام اول کلییییییییییییییی ممنون بابت این همه محبت و لطفی که توی بخش نظرات به من و مهرداد ابراز کردین. مرسی بخاطر دعاهای قشنگتون. واسه ذوق کردناتون. توی این چند روز یک سری از دوستانی واسم پیام گذاشتن که خواننده خاموش بودن یا کمتر پیام میگذاشتن و این من رو خیلی خوشحال کرد. راستش نوشتن این چالش باعث...
-
اون گوشه از قلبم که مال هیچکس نیست...کی با تو آروم شد؟ اصلا مشخص نیست...
شنبه 15 خرداد 1400 20:16
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت چهارم
شنبه 15 خرداد 1400 14:47
اون روز سعی کردم معمولی رفتار کنم و اون آدمی که باهاش چت میکردم و حرف میزدم رو با این تیپ و قیافه تطبیق بدم و بپذیرم. هوا که تاریک شد مهرداد گفتش که مشکلی نداری اگر به احسان زنگ بزنم و بیاد شام رو بیرون بخوریم؟ میخوام شام مهمونت کنم. احسان دوست صمیمی مهرداد بود که توی همون شهر دانشجوی پزشکی بود. اینها سالها با هم بودن...
-
آیا تو آن گمشده ام هستی؟
شنبه 15 خرداد 1400 03:08
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت سوم
جمعه 14 خرداد 1400 21:06
راستش من فکر میکردم این ماجرا بعد از یک مدتی تموم میشه و به خودم میگفتم بابا این پسر میره یکی واسه خودش تهران پیدا میکنه. مگه دوست قحطه؟ چه کاریه این همه پول تلفن و انرژی گذاشتن واسه آدمی که قلبش کلا یک جای دیگه س! اصلا باورم نمیشد قراره بیاد که همدیگه رو ببینیم! درسته اون در واقع میخواست بیاد خونه شون و شهر خودش ولی...
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت دوم
جمعه 14 خرداد 1400 14:13
"نسیم" هم اتاقیم بود. مامان نسیم (که دوست خانوادگیمون هم بودن) به شدت دوست داشت که من و نسیم تپلی که نه ولی وزن اضافه کنیم! مامان نسیم معتقد بود که چه آدم یک کوه غذا بخوره چه یک قاشق غصه!!! همیشه از ما میخواست که شاد باشیم و ریلکس باشیم و اینقدر واسه درس! خودمون رو اذیت نکنیم و ... مامان نسیم نمیدونست که من...
-
چالش شارمین. موضوع داستان آشنایی من با آخرین عشقم قسمت اول
جمعه 14 خرداد 1400 01:55
یک روز به خودم اومدم دیدم از یک دختر شاد و پر جنب و جوش تبدیل شدم به یک آدم خسته و ناامید...چند سال بود که وسط یک وابستگی دست و پا میزدم. شاید اون زمان نمیدونستم چه بلایی سرم اومده... اما الان میدونم که اون زمان چه حالی داشتم... اینکه عشق و وابستگی من به همکلاسی دانشگاهم از کجا شروع شد و چطور پیش رفت و چطور تموم شد رو...
-
ستاد تبلیغات زندگی در شهر کوچک
پنجشنبه 13 خرداد 1400 18:01
صد سال بود قرار بود بریم یک محضری و خونه ای که به اسم من و مهرداد هستش رو یک سری امضا واسش ثبت کنیم. بالاخره امروز که غزل خانم لنگ ظهر از خواب بیدار شدن و مهرداد هم خونه بود گفتیم بریم... 12:17 هنوز خونه بودیم.یک مقدار مرغ که توی ماست و پیاز و ادویه خوابونده بودیم و فریز کرده بودیم از شب قبل گذاشته بودم یخچال که باز...
-
ویرانگر مارو ویران کرده...
پنجشنبه 13 خرداد 1400 17:27
یک سریال در حال پخش میبینم به نام "ویرانگر در خدمت شماست"... البته که مدل دیدنش اینجوریه که یک ذره مقاله میخونم، دو دقیقه میبینم و مدام این چرخه تکرار میشه! من نفسم رفته واسه این دوتا! همش میگم "ای جان"، "ای جانم"... داستان حول یک ایده فانتزی شکل گرفته، اینکه یک موجودی به نام ویرانگر وجود...
-
دعوت از دوستان برای شرکت در یک چالش
چهارشنبه 12 خرداد 1400 01:30
دوستان عزیز دل که اینجا تشریف میارید سلام و وقت بخیر چند روزی است که "شارمین امیریان" عزیز در وبلاگش دوستان رو دعوت به یک سری چالش کرده و خیلییییییی هم پیگیر قضیه س دیگه چاله (چالش) که چه عرض کنم، بعضیهاش "سیاه چاله" محسوب میشه! خواسته که دوستامون رو به یکی از این چالش ها دعوت کنیم... من بر مبنای...
-
این بار نه!
سهشنبه 11 خرداد 1400 11:56
من اصلا به هیچ کس نمیگم رای بده یا رای نده! اتفاقا واسه اونهایی که هنوز شور و شوقی دارند و دنبال بحثهای انتخابات و رای هستن خیلی خوشحالم. بین خودمون باشه... حتی بهشون حسادت میکنم. من چند سال هستش که با خودم این جمله رو تکرار میکنم:"خوش به حال اونهایی که هنوز به جناح و تفکری که طرفدارش هستن امید دارن!" من...
-
لونه کفتری
سهشنبه 11 خرداد 1400 00:27
میدونین موهای رنگ شده چه ویژگی مثبتی واسه یکی مثل من داره؟ اینکه هر بار از جلوی آینه رد میشم و نیم نگاهی به خودم میندازم حس میکنم میخوام برم مهمونی مخصوصا وقتهایی که زلف پریشون میکنم و با کلیپس بالای کله م "لونه کفتری" نمیبندمشون!!! و تو چه دانی که لونه کفتری چیست؟! پ.ن:لونه کفتری نمونه ی پخش و پلا شده ی...
-
من دلم میخواد روزی هزار بار عاشق بشم
شنبه 8 خرداد 1400 14:43
از بین انبوه سریال کره ای هایی که هی شروع شدن و هی تموم شدن و من ندیدم که ندیدم که مثلا کار و درس دارم...بالاخره چند روزی میشه که یکیش رو که در حال پخشه شروع کردم. اینجوری که یک پاراگراف میخونم و دو دقیقه سریاله رو میبینم و باز دوباره یک پاراگراف میخونم و ...من توی اون دو دقیقه پر از حس میشم بماند که باز خودم رو تبدیل...
-
شاید خاطرات مونالیزا
جمعه 7 خرداد 1400 15:31
اون زمان که هنوز پرشین بلاگ داغون نبود و کاسه کوزه مون رو نشکسته بود، یک وبلاگی میخوندم واقعا اسمش یادم نیست اما کلمه "مونالیزا" توش بود. یک خانم دکتر پزشک متخصص شاید زنان بود که رفته بود شاید آمریکا یا کانادا. آمریکا گمونم. بعد اونجا با یک پزشک فکر کنم جراح، به صورت صوری ازدواج کرده بود که خواهر اون آقا که...
-
خوشحالی موقت
سهشنبه 4 خرداد 1400 22:54
دیشب خبردار شدیم که دایی مهرداد میخوان ماشینشون رو بفروشن. حالا اینجوری بود که این ماشین رو چند سال بود داشتن و همیشه تو خونه مامان بزرگ مهرداد پارک بود و در واقع اصلا ازش استفاده نمیکردن. شاید چند باری استفاده شده بود. یهو از دیشب به تکاپو افتادیم که وای چه خوب و ... از این لحاظ که میدونستیم ماشین اکی هست و چند سال...
-
ما چگونه خرید میکنیم؟
سهشنبه 4 خرداد 1400 14:58
در مورد خرید کردن و قیمت ها و اینا پست قبلی صحبت شد گفتم اینجا توضیح بدم... ببینید ما خرید کردنمون اینجوری هستش: - اول اینکه هیچوقت بی هدف نمیریم بازار و پاساژ گردی. همیشه حتما یک هدفی داریم و چیزی لازم داریم. - دوم اینکه از قبل توی ذهنمون یک چیزی در مورد اینکه مثلا لباسی که میخوایم بخریم جنسش و سایر خصوصیاتش چیا باید...
-
تولد بازی
سهشنبه 4 خرداد 1400 13:25
جمعه ای که گذشت واسه بابای مهرداد تولد گرفتیم. تولد بابا اوایل خرداد هستش البته. اما من از دو هفته پیش به مهرداد گفتم که تولد بابات نزدیک هست و منم که طبق معمول این مدت بی حوصله . (چون کار اصلیم مونده و انجامش نمیدم ذوق همه کارهای دیگه واسم نصفه و نیمه است) . گفتم بیا اینکار کنیم که من یک کیک ساده درست میکنم (خامه ای...
-
واکسن
یکشنبه 2 خرداد 1400 14:28
راستی دیروز توی سامانه سلامت بابام رو واسه واکسن ثبت نام کردم... خیلی خوشحالم. کاش به زودی همه واکسن بزنند.
-
به اسب شاه گفتیم یابو
یکشنبه 2 خرداد 1400 13:45
- فندق غذا خوردنش که تموم میشه میگه: "دیگه نمیخوام. الهی شکر، دستتون درد نکنه!" خیلی وقته میگه ولی نمیدونم چرا مدتیه بیشتر ذوق میکنم...این دستتون درد نکنه رو چند بار هم تکرار میکنه... (من و مهرداد همیشه در حین و مخصوصا بعد از غذا از هم تشکر میکنیم. همیشه اینکارو انجام میدادیم ولی از وقتی فندق هست سعی میکنیم...
-
شوک
سهشنبه 28 اردیبهشت 1400 15:15
قضیه بابک خرمدین رو شنیدین؟ فقط میگم خدا عاقبت آدم رو بخیر کنه! خدا لحظه ای ما رو به خودمون واگذار نکنه!