اون زمان که هنوز پرشین بلاگ داغون نبود و کاسه کوزه مون رو نشکسته بود، یک وبلاگی میخوندم واقعا اسمش یادم نیست اما کلمه "مونالیزا" توش بود. یک خانم دکتر پزشک متخصص شاید زنان بود که رفته بود شاید آمریکا یا کانادا. آمریکا گمونم. بعد اونجا با یک پزشک فکر کنم جراح، به صورت صوری ازدواج کرده بود که خواهر اون آقا که یک بیماری داشتند (شاید معلولیت یا ام اس) بتونن از امکانات خاص بیمه ای استفاده کنند. شرایطی که در صورت ازدواج با این خانم حاصل میشد.
بماند که اینا تدریجی عاشق هم شدند و تصمیم گرفتند واقعی با هم باشن...البته که قانونی ازدواج انجام شده بود و فقط کافی بود خودشون واقعی با هم باشند... این خانم دکتر ترک بودند حالا نمیدونم تبریز یا ارومیه. پدرشون فوت شده بودند و مادرشون با مرد دیگه ای ازدواج کرده بودند و خواهری هم حاصل ازدواج مادر و ناپدری شون داشتند. ماجراهای اون خانواده هم خیلییی جذاب بود...
مادر و ناپدری متوجه میشن که این خانم ازدواج کردند و قرار شد که برن ایران و همه چیز رو به صورت رسمی انجام بدن. خانواده خانم بسیاررر از اون اقای دکتر خوششون اومده بود و به صورت صوری قرار بود اون آقا بیان خواستگاری (پدر بزرگ و مادر بزرگ خانم تایید کنند )...حالا بماند که این وسط همه چیززز کش میومد در حالی که اینها زن و شوهر بودند و واقعا بامزه بود نوشتن اون خانم دکتر و اتفاقات زندگی خودشون و فامیلشون...
من قلبم رو پیش اینا جا گذاشتم...کسی هست بشناسه این وبلاگ رو؟ این که آیا هنوز هم مینویسند یا...هرچی...
سلام.
پیدا کردی اعلام کن ما هم دنبالش کنیم :)
من ندیدهم این وبلاگ رو ولی هم جریانشون جالب بوده هم تو جالب تعریف کردی
سلام...
کاش پیدا بشه... حتما میگذارم. خیلی جذاب بودن شارمین، خیلی
نمیدونم چرا تا الان سکوت کرده بودم
والله الان وبلاگ شما هم برای من همونطوره، نسبتا کل آرشیو رو خوندم ، وبلاگ هم ندارم ، از وبلاگ دختر معمولی رسیدم اینجا ، و بی وقفه خوندمتون و لذت بردم
وااای عزیزم. ممنونم. خیلی محبت دارید...البته که من از نظر خودم وبلاگ خاصی ندارم و زندگیم معمولیه اما انکار نمیکنم که به شدت ذوق کردم از ابراز لطفتون
پاینده باشید
چه زندگی جالبی داشتن
اگر پیداشون کردی منم دوست دارم بخونمشون
اره. کاش کنار هم خوشبخت و شاد باشن. خیلییی سال گذشته. وقتی دیگه وبلاگها به هم ریخت نتونستم پیداشون کنم. خیلی ها رفتن و دیگه ننوشتن...
کاش یکی ازشون خبر داشته باشه.
جدا از زندگیشون مدل نوشتن خانم دکتر رو خیلییی دوست داشتم. واقعا لذت میبردم. زندگیشون هم که مثل فیلم بود خیلییی حس خوبی داشت وبلاگشون. من یادمه بارها میرفتم اون پستهای آشناییشون و ازدواج صوریشون و بعد عاشق شدنشون رو میخوندم و کیف میکردم...