این روزها...ماشین

خب ماشین رو خریدیم و سند زدیم و تمام. البته که پلاک باید براش بگیریم که این مدت سر قضیه کرونا تعطیل بوده و هنوز انجام نشده. سند ماشین رو هم زدیم به نام فندق.

فندق خیلییی هم خوشش اومده از ماشین وقتی ماشین رو تحویل گرفتیم چند روزی خونه بابای مهرداد بود. من میخواستم این ماشین قبلی رو حسابی تمیز کنم و تمیز تحویل بابا اینا بدم و اینکه اون ماشین جدیده هنوز روکش صندلی لازم داشت و مقداری کار داشت. بعد از چند روز فندق به باباش گفته بود: بابا دیگه این صندلی منو از روی این ماشین باز کنید بگذارید توی پارس!!! والا من همسن این فسقل بودم فکر نمیکنم عقلم به این چیزا میرسید!!!

بالاخره یک روز ماشین قبلی رو تمیز کردم و نگم که اولین بار بود که در این سه سال و نیمی که دست ما بود من داشتم تمیزش میکردم!!! همیشه مهرداد خودش دستی به سر و گوشش میکشید. ماشین رو تحویل دادیم و فندق هر بار میریم خونه ی مامان یک سری بهش میزنه و میگه :" ا! این ماشینو اینجا جا گذاشتیم!"

ماشین رو خریدیم 219 میلیون که 200 تومنش رو وام گرفتیم. 100 تومن به من 100 تومن به مهرداد وام میدادن. (از طریق همکاری دانشگاه و بانک)، یک میلیون و دویست حدودا خرج روکش و چیزهای جانبی شد. دو میلیون هزینه محضر. دیگه خرجهای ریز هم طبیعیه و در کل بسیار از داشتنش خوشحالیم.

ما با ماشین قبلی از لحاظ گرما مشکل داشتیم و اصلا میشینیم توی این یکی کولر رو میزنیم دسته جمعی میریم تا محدوده ی بالای جو زمین و برمیگردیم تا چند شب وقتی میرفتیم که بخوابیم با مهرداد در موردش حرف میزدیم و میخندیدیم. اینکه مثلا وااااای چقدر صندوق عقبش جا داره. واسه ما که همیشه کلیی چمدون و وسیله داشتیم وقتی میرفتیم جایی. یا وااای میشه باهاش کرونا شرش کم شد بریم مشهد پیش عمه جان و دیگه کولر داره و فرمونش هیدرولیکه!!! واای چه این روکشه خوشگل بود خریدیم واسش! و چیزهای دیگه که نگم بهتره. بعد من میخندیدم و به مهرداد میگفتم یادت باشه اینارو به کسی نگیم. مردم هزار جور ماشین بهتر دارن. حالا ما یک پارس خریدیم اینجور ذوق مرگیم که انگار پورشه س! مهرداد میگفت: اره نشه مثل قضیه فندق که همه جا جار میزدیم یک صدایی از خودش بیرون میارهقضیه فندق این بود که وقتی دو ماه و نیمش بود ما رفتیم یک مسافرتی و خونه ی یکی از دوستای بابای مهرداد مستقر شدیم. اینها خودشون کلییی نوه داشتن و حتی نوه دبیرستانی و اینا. بعد من و مهرداد ذوقی میکردیم سر اینکه فندق میتونه یک نیمچه آوایی بگه که نگو. اصلا حیف که نمیتونم ادای اون آوا رو دربیارم. داغون داغون. اصراااررر هم داشتیم که خانم دوست بابا دقت کنه به بچه مون. وااای تباه بودیم خلاصه گفتیم کسی نفهمه ما اینقدر ذوق ماشین رو داریم. (به استثنای شما که میدونم محرم اسرارید)

آهان یک چیز دیگه اینکه به مهرداد میگفتم دلم واسه ماشینه تنگ میشه (آخه جایی هم نمیریم که) من مثلا حدود دو سال پیش دور یک قوطی شیر خشک رو با نمد پوشوندم و تزیین کردم و جامسواکی درست کردم هر روز بیست بار ذوق میکنم بعد ماشین توی پارکینگه نمیتونم ذوق کنم

در مجموع خوشحالیم و واسه مهرداد این هدف آخر امسال بود و اینکه زودتر و تقریبا بدون دردسر گشتن دنبال ماشین بهش رسیده خیلی خوشحاله و من ذوقش رو میبینم شاد میشم.


پ.ن: یعنی اگر خندیدین به بچه بازیهای من حلالتون ولی مسخره م نکنیدا . بده صادق هستم؟ کاش یک مدت صادق صدا کنم خودمو


نظرات 4 + ارسال نظر
رسیدن جمعه 15 مرداد 1400 ساعت 21:44

بازم مبارک مبارک عزیزم
من نبودم چقدر پست نوشتی عقب موندم
آدم وقتی روحش بلند باشه برای همه چیز شاکره حالا چه سه راهی برق باشه چه جعبه مسواک چه پارس
سالم باشی عزیزم

ممنون گلی. مرسی از محبتت.

نگار سه‌شنبه 5 مرداد 1400 ساعت 03:04

شما کارررررررت خیلی درسته یاد گرفتم ازت.. خوشبختی یعنی همین

شما خیلی لطف داری عزیزم...ممنونم ازت

دانشجو سه‌شنبه 5 مرداد 1400 ساعت 00:33 http://mywords97.blogfa.com/

مبارک باشه. ایشالله چرخش براتون خوب بچرخه و باهاش جاهای خوب خوب برین. قشنگ درکتون می کنم. ما هم مثل شما شادی های کودکانه ای داریم که بین خودمونه و اگه کسی بدونه شاید خیلی به نظرش بی معنی بیاد. به نظر من قشنگی زندگی هم به همین شادی های کوچکه که خاطره میشه.

ممنون عزیزم. محبت داری.
چه خوب. واقعا هم قشنگی زندگی به همین ذوقهای یواشکی کوچیکه

حسین دوشنبه 4 مرداد 1400 ساعت 14:42 https://daremtedadzendegi.blogsky.com/

سلام. خرید ماشین جدید مبارررررررررک باشه و بشادی استفاده کنید

سلام حسین آقا
خیلی ممنونم. محبت دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد