نامزد (پست پرشین بلاگی من در تاریخ 14 دی 1394)

نامزد

دبیرستان که میرفتم عصرها دوست داشتم که نامزد داشته باشم. البته فقط عصرها!!!

چون من از اون دانش آموزایی بودم که حیف بود از طی کشیدن پله های ترقی به سبب ازدواج باز بمونن!!!  

حالا اینکه چرا عصرها ؟؟ خب حوصله م سر میرفت!!! میپوسیدم تو خونه!!! توی یک شهر کوچیک اونم با مامان من که زیاد اهل گردش و اینور اونور رفتن نبود محکوم به پوسیدن بودی...توی شهر ما وسایل لازم برای نپوسیدن یک دختر عبارت بودند از:

یک عدد نامزد ( معمولا بسیار اتو کشیده با بوی ادکلن ماندگار تا ساعتها پس از رفتن از کوچه)

 

یک عدد موتورسیکلت (که نامزد شما را بر ترک آن سوار کرده و حس اسب سفید را القا میکرد)

 

هرگونه فک و فامیلی که بشود تا 12 شب به خانه شان رفت (نزدیک، دور ، تنی، ناتنی)

 

خلاصه عصرها کتابی برمیداشتم و توی دالان خونه مینشستم و به محض شنیدن صدای موتورسیکلت میپریدم و از سوراخ کوچک روی در (نوع تکامل نیافته ی همان چشمی) دختر همسایه مان را میدیدم که خود را هزار برابر سرخ و سفید کرده و با چشمان مشکیییییی میخواهد سوار بر موتورسیکلت نامزدش شود.

و اما وسایل لازم برای حاضر شدن و رفتن به منزل انواع فک و فامیل نیز عبارت بودند از:

کفش مخمل مشکی پر از انواع نگین

کیف مخمل مشکی دور طلایی

چادر تور مشکی

مانتو صورتی نو

شلوار کرم رنگ دم پادار 

مقدار زیادی کرم پودر سفید گچی گچی...ریمل مشکی...سایه ی سبز...رژ صورتی

واییییییی...یعنی کلا پدر هارمونی بسوزه!!!

با اینکه با خود عهد بسته بودم که هر وقت عروس شدم کفش مخمل نگین دار نپوشم و کیف مخمل به دست نگیرم و... اما باز هم عصرها دلم میخواست نامزد داشته باشم.

سال ها بعد وقتی که نامزد دار شدم یک روز عصر که دلم از تنهایی و بیکاری پوسیده بود رفتم واسه مامانم تعریف کردم و گفتم ببین حالا هم که نامزد دار شدم نامزدم تهرانه...شانس من خانواده ش هم یه شهر دیگه ن... این هم نامزد کردنمون

 

[ دوشنبه ۱٤ دی ۱۳٩٤ ] [ ٤:۱٤ ‎ق.ظ ] [ غزل سپید
نظرات 4 + ارسال نظر
مه سو پنج‌شنبه 17 تیر 1400 ساعت 10:39 Http://mahso.blog.ir

شارمین سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 13:46 http://behappy.blog.ir

سلام.
منم عاشق موتورم

این پست رو خوندم یادم افتاد منم زمانی که داشتم برای کنکور دکتری درس می‌خوندم، چون خونواده پرجمعیت و پررفت‌وآمدی هستیم، اذیت می‌شدم. بعد همه‌ش می‌گفتم کاش من الان ازدواج کرده بودم قشنگ تو خونه خودم، بدون رفت و آمد و سر و صدا درس می‌خوندم؛ یارو! هم کمک‌حالم بود! تنها مشکل این بود که زمانی که قبول بشم و دیگه در اون حد نیاز به درس خوندن فشرده نداشته باشم "یارو" رو چی‌کارش کنم

سلام عزیزم
آره از عشقت به موتور خبر دارم. حالا من عاشق موتور نیستم اما خدایی اون زمان هر کی میدیدم نامزد داشت با موتورسیکلت میومد دنبالش نمیدونم شاید هم دور و اطراف من بچه پولدار کم بود! یا موتور خیلی رواج داشت
حالا ببین هر کی هر چی نداره میخواد. مثلا من از بس دور و اطرافم خلوت بود حوصله م سر میرفت. شما هم کلافه میشدی از شلوغی!
فانتزیت رو دوست داشتم و اینکه دقیقا مشکل منم همین بود که شب که منو برگردوند خونه "نامزد" رو چیکار کنم؟!

زینب دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 23:22

سلام عزیزم میشه لطفا راجب ازدواج خودت این که چه جوری با همسرت آشنا شدی بنویسی

شایدم قبلا نوشتی من دقیقا چند ماهه با وبلاگت آشنا شدم البته قبلا آشنا شدم اخرین پستت رو خوندم که دیگه نوشتن رو قطع کردی تا دوباره افتادی روی دور نوشتن خدا رو شکر خلاصه ی بارباید برم وبلاگ تو جستجو کنم ببینم چیزی راجب ازدواجت هست یا نه .

اگه نیست همینجا بنویس لطفا

راجب دوران دانش آموزی هم دوست دارم بنویسی حس و حال اون موقعت رو دوست دارم بدونم

ممنون

سلام
ممنون که باز اینجا هستی و وبلاگ رو میخونی...
خرداد ماه در چالش وبلاگ شارمین جان شرکت کردم و داستان آشنایی با آخرین عشقم (همسر) رو نوشتم پست های خرداد ماه زیادن ولی فقط همون خرداد رو نگاه کنی پیداش میکنی...
چند قسمت اولش هم اینجاست:
https://iliata67.blogsky.com/1400/03/page/6
در مورد دوران مدرسه هم باشه، اگر موضوع جالبی یادم اومد مینویسم. بچه بودم دیگه . مثل همه ولی چشم چیز خاصی بود مینویسم.

دانشجو دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 22:48 http://mywords97.blogfa.com/

چه جالب! من اصلا اینطور تصورات نداشتم. از وقتی دانشگاه رفتم دلم میخواست ازدواج کنم اون هم با یه دانشجوی تاپ دانشگاه!! شاید اون زمان اگه یکی میومد که معدلش ۱۴ بود و یکی با معدل ۱۷ اولویت من معدل بالاتره بود!!!!!!!!! فکر می کردم باهوشتره. موتور رو که هیچ وقت دوست نداشتم. پول هم برام اصلا مهم نبود. به نظرم آدم باید فقط دنبال علم باشه و هر چیزی غیر از اون بی ارزش بود.

نمیدونم منظورم رو درست رسوندم یا نه
من واقعا دوست نداشتم ازدواج کنم. گرچه که واسه اولین بار توی دوران دبیرستان عاشق یکی شدم و اگر همه چیز روی روال پیش میرفت با ذهن بچگانه م حاضر بودم با همون یک نفر ازدواج کنم. ولی من فقط اون نامزد رو واسه "استفاده ی ابزاری" میخواستم
فقط هم عصرا که بیکارتر بودم. مخصوصا روزهای تعطیل. ما همیشه خونه بودیم و یکوقتهایی خیلی حوصله م سر میرفت. به خودم میگفتم اگر نامزد داشتی تو رو میبرد بیرون.
و البته اون زمان اینکه کسی زود ازدواج کنه برام بی معنی بود. اما الان اونهایی که با خواست خودشون زود ازدواج میکنند رو درک میکنم.
موتور که خوبه. من بابام ماشین نداشت و خیلی موتور سوار شدم. اما اون موتور که نوشتم، خب شما تصور کن یک سری جوون که زن دارند اما ماشین ندارند خب وسیله ی حمل و نقلشون همونه دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد