-
حلوای دارچین
شنبه 7 بهمن 1402 17:35
چند وقت پیش خونه مامانم بودم موهام رو ریشه گیری کردم با حنا و مخلفات!!!! البته ریشه گیری که چه عرض کنم؛ ساقه گیری!!!!! میدونید که موهام رو به دلایل مختلف علاقه ندارم رنگ کنم، از طرفی سفیدی زیاد شده و این ارث سفیدی مو در حال رسیدن کامل به ماست. جوری که قشنگ انگار گرد سفیدی پاشیده باشند روی سرم! خودم حنا و قهوه سر و...
-
قاطی پاتی
جمعه 6 بهمن 1402 14:38
بالاخره چند روز پیش کاپ کیک رو درست کردم. کاپ کیک کاکائویی درست کردم چون حس میکنم بچه ها بیشتر دوست داشته باشند. خامه فرم نداده هم از سری قبل که واسه تولد فندق (خونه مامان بزرگ) گرفته بودیم یکم باقی مونده بود و همون رو فرم دادم و خیلی خیلی کم رنگ خوراکی آبی زدم و خیلییی آسمونی و ملیح شد و بخشی هم کاملا سفید موند. چون...
-
روزمره
یکشنبه 1 بهمن 1402 11:59
یعنی غیرقابل باور هستش که من یکجورایی همیشه در حال خونه مرتب کردن و تمیز کردن هستم اما همیشههههه هم خونه م به هم ریخته س. شاید اگر بخوام بشینم دقیق موشکافی کنم اینجوریه که کار تمیزکاری و مرتب کردن رو به انتها نمیرسونم. یا اینکه مدام موضوع یا مواردی پیش میاد که هنوز جمع نشده، پهن تر و پخش تر میشه. امروز از صبح که بیدار...
-
هوس
جمعه 29 دی 1402 11:37
خیلی ازما نمیفهمیم واقعا چه خبره... واسه مون سوال نمیشه که چرا... قلب و روحمون مچاله نمیشه ... شاید وقتی بفهمیم که یکی از اون افراد توی هواپیما، عزیز دل ما باشه. شاید وقتی بفهمیم که به جای اون باریکه ی نفرین شده، موشک و بمب به باریکه ی کوچه ی ما برسه. شاید وقتی بفهمیم که تو مسیرمون به شاهچراغ و صحن رضوی و مسیر نجف...
-
پسر شطرنجی ۲
چهارشنبه 27 دی 1402 21:25
راستی فندق تو اون مسابقه اپلیکیشن آنلاین شطرنج که شرکت کرده بود اول شد و رفت مرحله بعدی. تو مرحله جدید امتیازش ۷۲۵ هست و بین اول تا سوم جا به جا میشه. نمیدونم از این مرحله چند روز دیگه باقی مونده. احتمالا پس از تعیین سطح، از هفته دیگه بره کلاس شطرنج. همه چیز خوبه فقط اینکه مدام درباره ش حرف میزنه و میخواد با همه بازی...
-
تمثال
چهارشنبه 27 دی 1402 21:12
دیروز رفتم آزمایش بدم، خانمه تو پذیرش آزمایشگاه میگه: عکس کارت ملیت خیلیییی قشنگه. کم پیش میاد همچین چیزی. اینجور مواقع نمیدونم از اینکه عکس کارتم قشنگه خوشحال باشم یا از اینکه احتمالاً عکسم از خودم قشنگتره ناراحت باشم البته خدایی عکس کاملا خود من هستش و هیچ اتفاق، آرایش یا نکته خاصی نداره. شاید ابروهام کمی نازکتر...
-
برید کنار رنگی نشید
چهارشنبه 27 دی 1402 11:28
مدتی میشه که به یکی از آرزوهام جامه عمل پوشانیدم( پوشاندم؟! پوشیدم؟!) و رفتم کلاس آبرنگ!!!!!!!! ولی باید بگم که چیزهایی که میکشم یکی از یکی دیگه بدتر!!!!!!!!!! فقط جلسه دوم یک طرح قشنگی زدم که همههههه فکر کردند عجب استعدادی تا حالا تو خونه پنهان مونده بوده اما دیگه همونجا با اوج خداحافظی کردم انگار!!!! اینکه چرا...
-
انسان گران
سهشنبه 19 دی 1402 10:10
تو مطب دندانپزشکی نشسته بودم. مدت زیادی معطل بودم. دیدین که معمولا اینجور مواقع همه سرشون توی گوشی هست. من معمولا گوشی استفاده نمیکنم و به افق خیره میشم! حالا اون روز قبول کرده بودم که یک جزء قرآن برای مشارکت در یک ختم قرآن خانوادگی بخونم. فکر کردم همین الان بهترین فرصت هست و عقب نندازمش. از روی قرآن گوشیم شروع کردم...
-
التماس دعا
یکشنبه 17 دی 1402 19:11
اگر شد بین دعاهاتون حواستون به من هم باشه... یکی از نزدیکان خیلی نیازمند آرامش روحی هست...لطفا اگر شد و تونستید از قلبهای مهربونتون بگذرونید.
-
بالاخره سنش کمه دیگه
یکشنبه 17 دی 1402 11:06
پیرو یادداشت قبل، چندی پیش فندق از من پرسید: مامان ! «وزیر» هم اسم یک حیوونه؟!!!!!! من:
-
پسر شطرنجی
یکشنبه 17 دی 1402 10:59
پریروز، صبح از خواب بیدار شده میگه مامان! من یک خواب خیلیییی خوب دیدم! خواب دیدم امتیاز شطرنجم تو موبایل، شده ۷۰۰!!!!! تو مسابقه هم چهارم بودم. خوابهاش هم شطرنجی شده!!! حسابی مشغول شطرنجه. مهرداد خیلی خوب بهش آموزش داده. چون آروم آروم اتفاق افتاد زیاد متوجه مهارتش نبودم. با داداشم بازی میکرد، داداشم مهره ها رو جا به...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 دی 1402 00:14
دلم خون شد از شنیدن خبرهای کرمان نمیدونم باید از کی ناراحت باشم... چی بگم. حیف جانهای عزیز مردم
-
قدیمی
سهشنبه 12 دی 1402 14:58
خونه مامانم هستیم، مهرداد هم خونه مامانش در شهر دیگه. میخواستم برم بیرون واسه خرید، به فندق میگم عزیزم آماده شو با هم میریم. میگه نه. میگم پس بشین پیش مامان فریبا. میگه من مامان فریبا رو دوست ندارم!!! گفتم پس موبایلم رو میگذارم که شطرنج بازی کنی و خودم میرم و زود برمیگردم. میگه خب اگر کاری برات پیش اومد موبایل لازم...
-
شش سالگی
یکشنبه 10 دی 1402 20:15
تولد فندق اینجوری شد که تصمیم گرفتیم به علت مشغله زیاد! تولد کودکستان رو، دو سه هفته دیگه و سر فرصت برگزار کنیم. البته اجباری وجود نداره اما خب پارسال بهش قول دادیم کنار دوستانش تولد بگیره که نشد. حداقل امسال به قولمون عمل کنیم. سر درست کردن کیک واسه تولد کوچیک خانوادگی، یک کوچولو درگیر شدم و گفتم واسه کودکستان، کیک...
-
حسادت به خودم
شنبه 9 دی 1402 17:53
نشستم بعد از یک عمرررررررر لپ تاپ مرتب میکنم. چشمم خورد به یک ویدئو از تدریس خودم در دوران مجازی. درسی که تدریس شده از اون درسهاست که ارتباط مستقیم با رشته من نداره و مفاهیم ریاضیش زیاده. در حالت عادی من تسلط کافی روی این درس ندارم اما یک جزوه عالی (واقعا عالی) واسش تهیه کردم و برای تدریسش از جون مایه گذاشتم. بچه هام...
-
پی نوشت تولد
سهشنبه 5 دی 1402 08:35
در روزهای نزدیک به تولد فندقیم...چند وقتی هستش که شبها موقع خواب قصه تعریف نکردم و زیاد اطرافش نبودم...البته حتما شب به خیر و بوس و ...داریم. چون ظهرها میخوابه، ساعت خواب شبش خوب نیست و وقتی هم میره توی تختش تا خیلییییی وقت همینجور با خودش حرف میزنه(که عاشقققق این کارشم). دو شب پیش دیدم دیگه خیلیییی طول کشید و هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دی 1402 11:58
دلم میخواد هر علامتی رو به بارداری نسبت بدم. حالا هییییییچچچچچ علامتی هم ندارما اما دلم میخواد امیدوار باشم.
-
من از نگاه دیگران
شنبه 2 دی 1402 23:34
از حمام برگشتم و کرم میزدم به دست و صورتم...یادم افتاد به دو اظهار نظر عجیب که در مورد خودم شنیدم. اولیش اینکه پیش دانشگاهی که رفتم(همون دوازدهم الان)، مدرسه م رو عوض کردم. روز اول روی نیمکت حیاط مدرسه نشسته بودم که یکی از دخترا گفت میای با هم دوست بشیم؟ و خب با هم ارتباط گرفتیم و توی کلاس ما هم بود. اسمش شکوفه...
-
مافیای خوابالو
جمعه 1 دی 1402 12:39
میگم دیشب یک مدل بازی کردیم در جمع خانوادگی، مافیا نیست ولی یکجور مافیای کوچیکه و باید کلمه ای رو پیدا کنی و ...(اسم بازی یادم نیست) ابتدای بازی همه نقش میگیرن و چند نفر مافیا میشن... تو یک دورش من مافیا شدم...وقتی شب گفتن مافیا چشماشون رو باز کنند، من رسماً گیج خواب بودم و یادم رفت منم مافیام...چشم باز نکردم...چند...
-
زبان اشاره
جمعه 1 دی 1402 12:32
میدونید که من عاشق سریال کره ای هستم...چندی پیش سریالی پخش کردند که یکی از نقشها ناشنوا بود و داستان سریال اطراف این موضوع رخ میداد... الان هم سریال دیگه ای در حال پخشه که نقش اول مرد ناشنوا هست و به زبان اشاره صحبت میکنه... متاسفانه چند وقت پیش هم باخبر شدیم که بچه یکی از اقوام ناشنوا هستش و خب باعث ناراحتی بود...
-
یک کیلومتر بیشتر
یکشنبه 26 آذر 1402 20:28
من رفتم کربلا، این فندقک بلا حدود ده روز با پدرش تنها بود... نه تنها ذره ای دلتنگی نکرده بود که حساااااااابی بهش خوش گذشته بود. خونه رو کرده بودن پاتوق و مردان فامیل و دوستان مهرداد و...در هر فرصتی جمع میشدن بازی و... من رفتم و برگشتم بچه کلااااا ورزشی و فوتبالی شده بود!!!!! ما که تقریبا اصلا تلویزیون روشن نمیکنیم،...
-
چادر نماز مامان
یکشنبه 26 آذر 1402 19:57
معمولا میبینم که مامانم چادر نماز جدیدی واسه خودش دوخته. پارچه داره از قبل یا ممکنه هدیه گرفته باشه. یعنی اینجوری نیستش که بره پارچه بگیره اما اگر چیزی داره میدوزه. حالا من اون زمان که رفتیم مکه (عمره دانشجویی، ماه عسلمون هم محسوب میشد یکجورایی)، از یک پارچه چادر نمازی خوشم اومد، چند قواره ای گرفتم و یکیش رو با خودم...
-
فیلترینگ
جمعه 24 آذر 1402 23:26
لپ تاپم فیلترشکن نداره... بعد از عمری مطلبی روی لپ تاپ آماده میکنم. هر عکسی که میزنم صفحه اصلیش فیلتره... آخه عکس علمی علمی علمی هست... من نمیدونم چرا فیلتره...
-
کرونا
پنجشنبه 23 آذر 1402 23:52
خیلی وقتها یهو به ذهنم میاد که آخیشششش...چه خوب که کرونا تموم شد(یعنی اون دورانش با اون شرایط خاص و استرس و ...وگرنه همچنان به عنوان یک بیماری حضور داره) تا به ذهنم میاد، کلی خدا رو شکر میکنم و نفس میکشم و از اینکه مجبور نیستم ماسک بزنم و بترسم و... لحظاتی آرامش عجیبی دارم. اگر کسی هم اطرافم باشه میگم چه خوب که از اون...
-
کزت
پنجشنبه 23 آذر 1402 10:52
دیدین تو سریال و فیلمها مثلا یک مردی، زنش ول کرده رفته یا مجرده تنها زندگی میکنه، یا خانمی، آقایی مشکلی داره و خونه ش ترکیده و همه چیز همه جا ریخته... بعد یکی میاد دستمال میپیچه دور سرش، پلاستیک زباله برمیداره آشغالها رو جمع میکنه و ظرفها رو میشوره و لباسها رو مرتب میکنه و...؟!!!! الان من هم اونی هستم که خونه ش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 شهریور 1402 21:48
سلام چند روز پیش از سفر کربلا برگشتم. در مسیر برگشت انگار مریض شدم که البته بر خلاف انتظارم خیلی خفیف بود و الان خوبم. توی خونه هم احتیاط کردم و ماسک زدم و دور از مهرداد و فندق خوابیدم و الحمدلله فعلا که مشکلی نبوده. دوستان عزیزم در وبلاگ... اگر خدا قبول کنه بارها برای همه دعا کردم، هم برای عزیزانی که همیشه سر میزنن و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 شهریور 1402 12:03
اینجا همههههههه جور آدمی هستش... این خیلی عجیب و خاصه، اگر نگاهمون منصفانه باشه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریور 1402 22:57
من فقط مبهوت... من اینجا چه میکنم... چی شدیهو به طرف مرز...
-
همسفر
سهشنبه 7 شهریور 1402 10:35
دیروز نزدیک ظهر کاروان اسم من رو هم قطعی کرد... با یکی همسفرم اینقدررررر پاکه، اینقدرررر آدم خوبیه و فکر میکنه من به اندازه خودش خوبم که خجالت میکشم واقعا... بالاخره هر آدمی خودش میدونه چقدرررر کاستی داره، منم از خودم آگاهم واسه همینها هم روم نمیشد به امام حسین بگم جور کن یا کارهام پیش بره و... ساکت نشستم یک گوشه و...
-
هله بیکم یا زواری
دوشنبه 6 شهریور 1402 11:32
پریروز بعد از ظهر با مهرداد حرف میزدیم... در واقع میخواستیم یکم استراحت کنیم، قبلش مهرداد شروع کرد به حرف زدن و یهو وسط حرفهاش گفت فلانی هم گذرنامه ش رو تمدید کرده و میخواد بره کربلا، بهمانی هم گذرنامه زیارتی گرفته و ...یهو واقعا بی منظور پریدم وسط حرفش که اگر اینجوریه منم برم! بدون مکث گفت: خب برو!!!!!!!!!! با...