انسان گران

تو مطب دندانپزشکی نشسته بودم. مدت زیادی معطل بودم. دیدین که معمولا اینجور مواقع همه سرشون توی گوشی هست. من معمولا گوشی استفاده نمیکنم و به افق خیره میشم! حالا اون روز قبول کرده بودم که یک جزء قرآن برای مشارکت در یک ختم قرآن خانوادگی بخونم. فکر کردم همین الان بهترین فرصت هست و عقب نندازمش. از روی قرآن گوشیم شروع کردم به خوندن. اطرافم یک خانمی بود که معلوم بود اینستاگرام بالا و پایین می‌کنه چون با فواصل کوتاه موضوعاتی که صداشون میومد عوض میشد. بقیه هم کله ها تو گوشی... دم به ثانیه حین قرآن خوندن حس انسان متکامل!!!!! انسانی که از وقتش به درستی استفاده می‌کنه!!!!!!!!! انسان متفاوت!!!!!!!!!!!!!!!!!! انسان گران(متضاد چیپ)!!!!!!!!!!!!!!!!!! بهم دست میداد. یک ثانیه این فکر میومد توی ذهنم و خودم میدونستم فکر بیهوده و نادرستی هست، ثانیه دوم در حال ادب کردن خودم و یادآوری کمبودهای خودم بودم. ثانیه سوم اینکه بقیه در موردم چه فکری میکنند به مغزم خطور میکرد(حالا احتمال زیاد هیچکس نمی‌دونست من اصلا چه کار میکنم) . ثانیه چهارم عادی میشدم. و دوباره روز از نو روزی از نو

همه اینها رو با خنده بخونید.

 برام جالب بود افکارم هر چند نشان دهنده خود واقعیم نیستن. اما در من وجود دارند و اگر مواظب نباشم میتونن در رفتارم ظاهر بشن.

بعد تو ذهنم میومد که در چه حالتهای دیگری ممکنه همچین افکاری داشته باشیم؟ 

مثلا وقتی در یک جمعی فقط ما کتاب میخونیم!

یا وقتی کار نیکی انجام میدهیم!

یا وقتی ...

نظرات 1 + ارسال نظر
طیبه سه‌شنبه 19 دی 1402 ساعت 11:48

برای منم پیش میاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد