خیلی ازما نمیفهمیم واقعا چه خبره...
واسه مون سوال نمیشه که چرا...
قلب و روحمون مچاله نمیشه ...
شاید وقتی بفهمیم که یکی از اون افراد توی هواپیما، عزیز دل ما باشه.
شاید وقتی بفهمیم که به جای اون باریکه ی نفرین شده، موشک و بمب به باریکه ی کوچه ی ما برسه.
شاید وقتی بفهمیم که تو مسیرمون به شاهچراغ و صحن رضوی و مسیر نجف کربلا و...از بچه مون یک لنگه کفش برامون بمونه.
شاید وقتی بفهمیم که آمار برای ما فقط آمار نباشه، عکس فقط عکس نباشه...نبض زندگیمون ایستاده باشه. جان دلمون رفته باشه...
میگم شاید بفهمیم ...چون میبینم گاهی زندگی بعضی ها رفته... قلب و روحش رفته...هنوز پی تقدیمش به اینور و اونوره...پس شاید هم نفهمیم...
تن مرد ارزشمنده...تن و جان زن ارزشمنده... جان انسان شریف و با ارزشه... اما وقتی پای بچه میاد وسط، دیگه تن و جانش فقط ارزشمند نیست. خط قرمزه... خط قرمزی که نباید ازش رد شد...
در تمام این سالهایی که آروم آروم و بی صدا خودم و افکارم رو از یک عده جدا کردم (از خیلیییی از عده ها جدا کردم)...هر بار فقط نفسم رفت واسه بی گناه ترین جانهایی که قربانی هوس قدرت شدند. شاید خودشون، خارجی و داخلیشون اسامی زیبایی برای هوسشون انتخاب کرده باشند که خودشون رو تطهیر کنند. اما متأسفانه مدتهاست که هر آنچه قلبم حس میکنه فقط هوسه...هوس قدرت...
کاملا موافقم ..چقدر قشنگ گفتی ..
حالا مطمئنی که خودت فهمیدی؟
خوب نوشتی غزل جان
واقعا یعنی کسی هست که بی تفاوت باشه؟