واسه فندق کلیییی قصه من در آوردی تعریف میکنم!!! البته کتاب قصه هم زیاد داره اما این قصه های یهویی که هر شب کامل و کاملتر میشن هم واسه هردومون جذابه. توی یکی از قصه هام یک آقا جغد دانا هستش. ظاهرا فندق خیلی حس خوبی به این آقا جغد دانا داره!
بهتون گفتم که مثل طوطی حرفامون رو تکرار میکنه و مهرداد یکبار بهش گفت طوطی هستی؟ گفت: نه! من آقا جغد هستم. اینروزا هم هر وقت مهرداد ازش میپرسه طوطی هستی؟ میگه: طوطی نیستم! من آقا جغد دانا هستم!!!
من هیچ تجربه ای در بچه داری نداشتم. آخرین بچه ای که بزرگ شدنش رو دیدم داداشم بود که الان بیست و چهار سالشه! واقعا فکر نمیکردم یکوقت یک بچه دو سال و یکماهه داشته باشم که آخر شب یهو از وسط اسباب بازیاش بلند بشه و بگه:" آب بخورم، برم بخوابم"! بعد بگه مامان دزل (غزل) بیا قصه کریستین!!! بگو بخوابم!!!
آخه کریستین؟؟!!! تلفظش سخت نیست یعنی ؟؟؟ دیگه نگم براتون که گاهی با نتیجه گیریهای آخر داستان مخالفه و مجبور میشم با ظرافت و خیلی نرم جوری که نفهمه تسلیمش شدم نتیجه گیری رو تعدیل کنم!!!
من از خدا واسه همه اونهایی که آرزوی داشتن بچه دارن همچین نعمتی رو طلب میکنم و امیدوارم اونهایی که صاحب این نعمت هستن از عهده شکرش بربیان!
پ.ن: جدی یک سری از داستان الکی هام از داستانهای توی کتابها قشنگتره! خب نمیشه چاپ کرد؟؟؟
چرا نشه چاپ کرد؟!!! بنویسشون مشورت بگیر ...
حالا چاپ هیچ، اینجا تعریف کن ما هم یاد بگیریم و بگیم برا بچمون