لوستر

شاید واسه نشیمن (هال؟ سالن؟ هال پذیرایی؟) لوستر بخریم!!!!!!!

من از خرید وسایل اینجوری واسه خونه زیاد خوشم نمیاد!!!!!! حالا علتش چیه؟ بی حوصلگی!!!!!!!

شش، هفت سال پیش که بدو بدو و در گیر و دار بارداری فندق اومدیم این خونه و زمان زیادی برای تجهیزش نداشتیم، دو تا لوستر خریدیم برای این قسمت خونه، اما خب باید پولی که داشتیم رو به شدت مدیریت میکردیم و کلا زیاد هم اطلاعاتی از اینجور چیزها نداشتیم، به شدت هم می‌خواستیم چیزی تهیه کنیم که ساده باشه. الان که نگاه میکنم میبینم دقیقا یک لوستر با قیمت مناسب، در عین حال ساده و قشنگ گرفتیم...اما شاید بیشتر برای اتاق مناسب باشه تا هال و پذیرایی. گرچه در تمام این سالها دوستش داشتیم و کارایی خودش رو هم داشته. 

اما چی شد به فکر تعویض افتادیم؟ 

حس میکنم اتاق خواب مون تاریکه! آینه ای که استفاده میکنیم تو اتاق خوابه و مخصوصاً هر بار که شبها خواستم آماده بشم مثلا مهمانی جایی بریم، حس میکنم هیچی نمی‌بینم. حدود دو سال پیش بود گمونم که اتاق خواب رو کاغذ دیواری کردیم و نمی‌دونم اینجا گفتم یا نه. ساختمان مجاور خونه مون رو که میساختن یادم نیست چی شد که نم زد به دیوار اتاق خواب و داغون شد. از یک دایره کوچیک شروع شد و بعد خیلی بزرگ و ناجور شد. مهندس ساخت هم واحد کناری مون بود. گفتند که ما هزینه کاغذ دیواری رو میدیم و شما اتاق رو تعمیر کنید. این شد که کاغذ دیواری کردیم. 

از بعد از کاغذ دیواری فکر میکنم یک نموره تاریک تر هم شد. در مجموع مدتی بود که به مهرداد میگفتم کاش یک لامپی چیزی به اتاق خواب اضافه کنیم. مهرداد گفت واسه نشیمن لوستر جدید میگیریم، لوسترهای قبلی رو میاریم تو اتاق خودمون و فندق. 

گفتم میریم لوستر میبینیم و قیمت می‌گیریم، اگر مناسب بود می‌خریم و همین کاری که شما گفتی انجام میدیم. اگر مناسب نبود، همونها باشه و فقط واسه اتاق خواب  لوستر جدید میگیریم. حالا همین رفتن و لوستر دیدن دو سال طول کشیده

چند روز پیش رفتیم یک جا لوستر ببینیم، برق نبود!!!!!!!! همونجوری در خاموشی نگاهی انداختیم و رفتیم یک جای دیگه. کلا هزاااااار جا هم نیست. چند تا مغازه که تو این دو سال رفت و آمد به چشممون خورده بود رو رفتیم. این مدل سقفی کریستالی به نظرمون باحال تر اومد. من کلا از این کریستالها که نور میخوره بهش و منعکس میشه خوشم میاد. اما حس و حال چک کردن مدلها رو ندارم. از طرف دیگه ذره ای به یاد نمیارم که لوستر خونه ملت چه شکلی بوده. آقای فروشنده گفتند هر جور که بگید براتون می‌زنیم و ... 

با اینکه ارزون هم نبود خیلی ولی بد هم نبود. الحمدلله اینقدری میتونیم هزینه کنیم ولی از اونجایی که من یک اخلاقی دارم که یک چیزی که واسه خونه میگیرم دیگه حساب میکنم که قدر عمر نوح قراره تو خونه باشه خیلییی برام مهمه که کاربردی باشه، ساده باشه، ربطی به مد نداشته باشه، مقاوم باشه و به چشم خودم قشنگ و روح و چشم نواز باشه...لذا باید برای انتخابش دقت به خرج بدم و واقعا حس و حالش نیست. 

پرده پذیرایی هم از همون روز اول متوجه شدیم که متأسفانه فروشنده به ما نگفته که باید از قاب پنجره مقداری اضافه تر در نظر بگیریم و... و فقط پرده پذیرایی خیلی خوب و اندازه نبود. اما خودش پرده قشنگیه. از چند سال پیش دیگه خیلی به چشمم اومد این اندازه نبودنش... اما واقعا حوصله پیگیری نیست. دو سه بار در مقاطع مختلف رفتیم نگاه کردیم اما اون چیزی که مشخصات گفته شده !!! رو داشته باشه در همون مقطع به چشمم نخورده یا یک اتفاقی افتاده فرصت نشده کار رو به نتیجه برسونم. اون پرده هم همینطور مشمول بی حوصلگی من شده.

حالا پرده آشپزخونه و اتاقها الحمدلله از جای دیگه گرفته بودم و فروشنده لحاظ کرده بود و روزی چند بار ذوق میکنم و صد سال هم بگذره عوض نمیکنم. 

واقعا اگر میتونید برید و بگردید و زود به نتیجه میرسید و واسه این چیزها ذوق و شوق دارید خوشا به حالتون

اواخر شهریور مهمون دارم و کلیییی واسه م عزیزن...میان خونه ما که آماده بشن و برن عروسی فامیلهاشون. قراره آرایشگر بیاد خونه ما برای آماده کردن مهمون های ما. حالا همین موضوع رو واسه خودم انگیزه قرار دادم که چون بچه ها میخوان بیان خونه مون و نور خونه باید خوب باشه، تا قبل از اومدنشون تکلیف لوستر و لامپ و...مشخص بشه. 

پ.ن: الان یادم اومد که همون کاغذ دیواری رو آقای مهندس واحد کناری چند بار تاکید کردند تا ما بالاخره رفتیم و گرفتیم!!!!! یعنی قشنگگگگ یکی باید  ما رو  هل بده. تازه الان وقتمون آزادتره. مدرسه و دانشگاه و ...زیاد خبری نیست!


ماچ

زن عموم دیروز زنگ زدند به من...

ضمن صحبتهاشون میگن تازگی چشمم رو که آب مروارید داشته عمل کردم. در تاریخ مقرر رفتم پیش دکترم که معاینه کنند. دکتر گفتند مشکلی نیست و خیلی عالیه.

گفتم: دکتر! یک مقداری میسوزه و درد می‌کنه انگار

دکتر هم گفتند: خانم! ماچ که نکردم!!!!!! عمل کردم


بعد واسه م تعریف کردند که خواب عموت رو دیدم.(همسرشون که فوت کردند).

عصبانی بودند و دنبال من می‌دویدند که وایسا راستش رو بگو که بابای این بچه ها کیه؟!

منم میدویدم و میگفتم خدا شاهده هر هفت تا بچه های خودتونن...


پ.ن:

کیف میکنم روابطی «ساختم» که بزرگترها حتی از راه دور به من زنگ می‌زنند و احوالم رو میپرسند و خاطرات و خوابهاشون و دلتنگی هاشون رو برام تعریف میکنند

پیاده‌روی اربعین

پیاده روی اربعین...

یکبار برای اولین بار با مهرداد سال ۹۴ رفتیم. اون موقع اربعین آذرماه بود و آب و هوا و شرایط با الان خیلیییی متفاوت بود. یکبار هم پارسال که طی یک حرکت یکهویی تصمیم گرفتم و مهرداد، پیش فندق موند و من رفتم.

اونهایی که کلا به این مسأله اعتقاد ندارند که خب هیچی. اما عده ای مثل خود من اعتقاد داره به کلیت مسأله اما انتقاداتی هم داره. من الان اگر اینجا صوتی بود روزی یک طوماااااار حرف میزدم. اما از آنجایی که واقعا حوصله و توان نوشتنم کم شده و به خودم هم قول دادم که هر چند کم، زود به زود بیام بنویسم، فقط خلاصه وار چند موردش رو میگم. اما بحثش مفصله واقعا.

اگر شما اعتقاد نداری و یا اعتقاد داری و این مراسم رو از نزدیک ندیدین نمیتونید درباره حس و حال و شرایط اونجا نظر دقیق و کارشناسانه بدین. اما اگر رفته باشید بهتر میتونید درک کنید.

آقا در درجه اول این سفر بعد معنوی خاصی داره، متفاوت از رفتن معمولی به کربلا. این که راه میفتی و میری و در مسیر فکر می‌کنی که من کجا میرم و... باعث میشه زیارتی که انجام میدی برای خودت ملموس تر باشه. اما همینجا بگم که عزیزان در این سفر نمیشه به راحتی زیارت کرد. یعنی حرم و اماکن زیارتی به شدتتتتتتتت شلوغه، شرایط سخته. من خودم همون سری اول خدا شاهده حتی ضریح امام حسین علیه السلام رو ندیدم اصلا، فقط در فضای حرم یک نماز مغرب و عشا و یک زیارت نامه و عاشورا و تمام. پس اگر اهل این هستی که قشنگگگگ ساعتها بری یک گوشه بشینی زیارت کنی و ...این سفر برای شما مناسب نیست. من دو بار همین پیاده‌روی اربعین رو رفتم و اصلا نتونستم حرم حضرت عباس برم. نزدیکش هم نشده برم. از همون بین الحرمین سلام دادم به آقا. پارسال نجف اشرف حرم حضرت علی علیه السلام رو بسته بودند برای خانمها و اصلا من حتی نتونستم وارد صحن بشم از شدت شلوغی. خیلی ها میرفتن ولی ببینید اینکه آدم زیر فشار جمعیت و از بین آقایون رد بشه و بارها به آقایون برخورد کنه واقعا درست نیست. 

پس اونجا واقعا شلوغه و باید اگر تشریف بردید به هر حدی از زیارت که شد راضی باشید و در واقع زیارت اصلی در مسیر هست.

مورد بعدی اینکه من پارسال که در عرض چند ساعت تصمیم گرفتم برم و شرایط هم جور شد و رفتم، خیلییییی بیشتر از قبل دو تا مسأله رو فهمیدم. حالا خدایی من تصمیم داشتم قبل از اربعین بیام و اینها رو بنویسم شاید یکی از اینجا رد شد و خوند و به دردش خورد. ولی نشد که نشد. مورد بعد رو میگفتم. اینکه بر اساس آنچه من دیدم و مخصوصاً مخصوصاً الان که بسیار گرم هست، این سفر جای بچه و سالمند و افراد دارای بیماری زمینه ای نیست! یک انتقادی که همین جا من دارم اینه که متأسفانه رسانه ها مدام میگن ببینید با بچه شیرخوار اومدن. مادرمون با عصا اومدند.پدر هشتاد سال سن دارند اومدند و امثال این حرفها. این تبلیغات به نظر من نازیبا هستش و نباید همه رو و مردمی که با عشقی در دل میرن رو فدای یک سری اهداف خاص کرد. بلکه باید اطلاع رسانی صحیح باشه. ببینید بچه ها سختی ها رو نمی‌شناسند. مثلا بگی پسرم اونجا گرمه ها!!!! راه زیاده باز نگی من خسته شدم! بچه میگه ولی عمق مسأله رو نمیدونه. نوجوان‌ها که از نظر سنی عقل و فهم کاملتری دارند مشکلی نیست اما کودک خسته میشه، اذیت میشه. البته که بچه با بچه هم فرق داره . اما خطرات دیگری هم هست. مثلا اتفاقی روی یکی از بچه های همراه کاروان ما، آبجوش ریخته بود!!!!! من از شنیدنش داغون بودم. در شهر خودمون هم ممکنه این مسائل به وجود بیاد اما خب تا شما دکتر و مرکز درمانی مناسب بری و گفتگوی با زبان قابل فهم داشته باشی، اونجا سخته. مورد بعد اینکه چون بسیاااااااااااااارررررررر شلوغه، خطر گم شدن بچه هست. آدم بزرگها همدیگه رو گم میکنند چه برسه به بچه. واقعا یادم میاد نشسته بودم بین الحرمین ، مدام می‌گفت مثلا دختر بچه ۴ ساله، نام فلانی، در فلان قسمت منتظر همراهان خود هست. باز این بچه رسیده بود بخش گمشدگان. بچه ای که سرگردان باشه یا خدای نکرده مشکلی پیش بیاد چی!!!!! ما یک مشهد رفتیم این مدت چشم از فندق برنداشتم هیچ جا. اینقدرررررررر به مهرداد توصیه میکردم که بعضی وقتها خودم خجالت می‌کشیدم که اون طفلک هم باباش هست، حتما مواظبه. بچه کوچک می‌دیدی هلاک شده از گریه، خب خواهر من گرمه، بچه اذیت میشه. البته که کلیییی بچه هم می‌دیدی شاد و خوشحال بازی میکنند. بچه رو مسافرت داخل کشور هم ببری هر لحظه یک حالی هست اما به نظرم با توجه به نوع سفر و شرایط و امکانات که حتی برای خود والدین کمی مبهم هست و برنامه ریزی دقیق نمیشه انجام داد، به نظرم اینجا جای بچه نیست. 

سالمند و افراد دارای بیماری زمینه ای هم خدا می‌دونه که سخته. آقایی در کاروان ما بودند که در شرایط عادی ظاهراً مشکلی نداشتند اما در اتوبوس واقعا حالشون خوب نبود. راحت نبودند. اصلا ناله میکردند. ببینید افراد دارای بیماری مثلا دیابت، فشار خون و... وقتی همه چیز نرمال هست و قرص و داروها رو به موقع مصرف میکنند و غذای مناسب و خواب مناسب دارند مشکلی نیست. این سفر خدا می‌دونه جا و مکان هست، خوراکی هزار مدل و به مقدار زیاد هست، حمام هست، دستشویی هست، امکانات هست (چون بعضی خیلییی تخریب میکنند و میگن هیچی نیست) اما اما اما اگر خدای نکرده فردی با شرایط خاص مریض بشه سخته. شاید همون لحظه بخش درمانی نزدیک نباشه، شاید نتونه مشکل رو حل کنه، اگر فرد مناسب با این افراد نباشه که دیگه اوضاع بدتر میشه. من خودم همون سال اول که رفتیم در بهترین مکان استقرار در کربلا بودیم. پشت تل زینبیه. یک جای فوق‌العاده بزرگ مخصوص ایرانی ها . بسیار منظم. با کارت ورود و خروج. همه چادر زده و کیسه خواب و وسایل، غذا، امکانات بهداشتی و پزشک و دارو و... یک کمپ کامل. اما من تب داشتم واقعا حالم بد بود. خیلیییی اذیت شدم. مهرداد نمی‌تونست کنار من باشه و تنها بودم و ارتباط مون اون شرایط و اون موقع محدود بود از طریق تلفن و ...واقعا سخت بود. حالا این یک تب ساده بود. اونجا مریض بشی سخته واقعا. 

اونجا مهربانی بی شمار هست، عشق هست، من پارسال با دو خانواده فوق العاده آشنا شدم که امسال از قبل از اربعین به من پیام دادند و پرسیدند که امسال میام یا نه؟!!!! و اصرار کردند و ابراز دلتنگی. مهربانی ، زیبایی، سخاوت و دل بزرگشون قابل وصف نیست. اما در کنار همه این موارد افرادی که میرن باید مسائل رو بدونن.

دو انتقاد دیگه هم از نظر من وارده . یکی متأسفانه خیلی ها بهداشت رو رعایت نمی‌کنند که بخشی از عدم بهداشت به خاطر جمعیت بالا و امکانات محدود اونجا هستش اما بخش دیگه رفتار خود افراده. این اختصاص به ایرانی ها هم نداره. البته نباید اینجوری تصور بشه که کلا اونجا آلوده هست اما نگرانی مهمی هست. مورد بعدی هم اینکه اسراف خیلییییی دیده میشه . الحمدلله فراوانی هست اما این نباید مجوز اسراف باشه. 

و مورد مهم دیگه اینه که کاش اینقدر تبلیغات هدفدار نمی‌کردند. کاش اجازه داده میشد که بعضی موارد در مسیر اصلی خودش بمونه. بیشتر نمیتونم توضیح بدم واقعا. 

یک مورد دیگه هم اینکه سفر رو کوتاه کنید که همین خودش باعث تقسیم امکانات میشه، باعث خلوتی میشه.

مامان ما پیشکسوت هست در پیاده روی اربعین. هفت یا هشت سال هست که میره‌. تمام مسیر رو هم پیاده روی میکنند. سالهای کرونا، سال زایمان من و یکسال هم همون سالی که ما رفتیم اولین بار و متأسفانه عمه م فوت کردند رو فقط نرفته. از خیلی قبل‌تر از اینکه اربعین اینجوری همه گیر بشه بین ایرانی ها، مامانم رفتند. اما یک واقعیت هستش که الان سنشون بالا هست. الحمدلله خونه هم که هستند راحت کارهای خودشون رو انجام میدن و مشکلی ندارند اما خب دیابت دارند و با اینکه کنترل شده هست ولی خب نگرانی داره. متأسفانه هر چه ما گفتیم قبول نکردند و رفتند. حتی بابا راضی نبودند البته که در نهایت به دل مامانم رفتار کردند و دوست ندارند که ناراحت باشه. اما خب من میگم این درست نیستش که ما بریم یکجایی و همههه نگران باشند و فقط خودمون خوشحال باشیم. با اینکه گفتیم مامان جان بلافاصله اربعین تمام شد برگردید اما ظاهراً هنوز اونجا هستند که بالاخره زائرین ایرانی رفتند ریخت و پاش شده، همه رو جمع کنند و عراق رو تر و تمیز و گردگیری شده تحویل مقامات عراقی بدهند و بعد برگردند. 

مثل مامان ما نباشید!

من واقعا نمیتونم زیاد از دلخوری ها و ناراحتی هام بنویسم. کلا در زندگی معمولی هم غزل همیشه شاد و سرخوشه!!!!!! اما خب مامان واقعا همیشه من رو خیلی نگران میکنند و متأسفانه ما قدرت گفتگو با هم رو نداریم. حتی نوشتن از جزئیات من رو آزار میده. 

امیدوارم همه مسافرین و زائرین به سلامت به خونه هاشون برگردند و زیارت همگی قبول باشه و آنهایی هم که اعتقاد ندارند بدونن ما آدم‌های عجیبی نیستیم. زیبایی هایی در این سفر نهفته است.

منوی نهار

به محض اینکه چشمام رو باز میکنم این صدا توی سرم میپیچه که « نهار چی درست کنم؟!»!!!!!!

خدایی واقعا حقیقتا واقعا واقعا واقعا خیلییییی بهتر از اون صدایی هستش که قبلا توی سرم می‌پیچید. تا قبل از انصراف دکترا، به محض اینکه بیدار میشدم این صدا و حس و فکر تو مغز و همه وجودم می‌پیچید که غزل!!! تو پایان نامه داری!!!!!!!!!!! 

دو سال از اون تصمیم یهویی گذشته و با اینکه مجبور شدم گاهی خلاصه، گاهی مفصل واسه خیلی ها توضیح بدم که چرا انصراف دادم و هر بار با سیل کلمات خیلیییی حیف بود، آخراش بود، چراااا آخه؟، کاش پایان نامه رو داده بودی برات انجام بدن!!!!!!!!!!!!!!!!! چطور تونستی ؟!!! و... با اینکه هر بار با این جملات و جملات مشابه مواجه شدم اما ذره ای پشیمون نیستم و مطمئنم ارزش لحظاتی که کنار مهرداد و پسر قشنگم گذروندم خیلییی بیشتر از یک مدرک پی اچ دی هست که اگر ادامه هم داده بودم هنوز توی دستم نبود و نهضت ادامه داشت!!!!!!!

تو این دو سال کلی اتفاق افتاد که من هر بار فکر کردم تصور کن الان تو وسط اینها، پایان نامه هم داشتی!!!!!! خداروشکر که دیگه همین غصه رو نداری!!!!

حداقل یک دغدغه رو خودم تونستم از زندگیم حذف کنم. دیگه بقیه ش رو باید مدیریت کنم!


پ.ن: شما تصور کن من کار خونه م رو نمیتونم و نمی‌دونم چطوری باید به یکی بسپارم! الان مدتهاست دلم میخواد واسه بعضی کارها از کسی کمک بگیرم ولی نگران نتیجه و نحوه انجام کار و...هستم بعد یک عده میگن پایان نامه ت رو می‌دادی واسه ت انجام میدادن!!!!!!!!!!!!! 



شاپرک

تو تلویزیون نشون داد که چطوری شاپرک درست کنید... فوری گفت این خیلییییی آسونه. مامان کاغذ بده که درست کنم. کاغذ بهش دادم و نشست درست کرد و خیلی هم قشنگ شد. معمولا کمک میگیره اما این بار کامل خودش درست کرد.

مهرداد که اومد خونه فوری پرید جلوی در و گفت بابا ببین چه کاردستی قشنگی درست کردم!

مهرداد هم گفت: خیلی خوب شده. چه « پروانه » قشنگی!!!

فندق گفت: بابا « شاپرکه،»!  پروانه نیست. 

یک مکث کوتاه کرد و فوری ادامه داد: ولی اشکالی نداره. خیلی شبیه پروانه س. من خودم هم اولین بار که تو تلویزیون دیدم فکر کردم پروانه س.

اینو گفت که باباش مثلا خجالت نکشه. چند کیلو قند تو دلم آب شد.