-
شاهکارهای جوجه 2
یکشنبه 19 شهریور 1396 13:09
خب در بهت و ناباوری من، مادر جون و خاله اومدن خونه ما و من فقط مانتوم رو بیرون آوردم و رفتم سر سینک! توی هال خیلی ریخت و پاش نبود. لپ تاپ بود و چند تا کتاب و یکی دوتا تکه لباس هم رو مبل بود. در کل نمیشد بگی نامرتبه یا خیلی بده ولی ظرف... آشپزخونه از ظرف پر بود. هر چقدر هم که فکر کنید لیوان و استکان و اینجور چیزها تو...
-
شاهکارهای جوجه 1
جمعه 17 شهریور 1396 23:38
خب رسیدیم به اونجا که قرار شد خاله و مادر رو ببریم بیرون و خاله میخواست آلبالو بخره و... از طرف دیگه مامان و بابای جوجه که با فامیلشون مسافرت بودن فردای اون روز یعنی پنجشنبه میرسیدن خونه. جوجه به مامان بزرگ و خاله ش میگفت که کلا بیاین بریم خونه ما و باشین که فردا هم مامانم اینا میرسن و ازشون استقبال کنیم و... منم با...
-
اقا ریزه
جمعه 17 شهریور 1396 20:38
به جوجه میگم: این بچه ی ما هنوز اسم نداره طفلک. میگه داره که!!! "ریزه" من: پ.ن: دوستام رسما میخوان احوال بپرسن میگن ریزه چطوره؟ جوجه از بیست و دو مرداد رفته تهران. خدا میدونه که چقدر دلتنگم.
-
میترسم وقتی بفهمیم که دیره
جمعه 17 شهریور 1396 20:33
دلم برای مامان و بابام میسوزه. با کلیییییییی حالا زنگ بزنیم، زنگ نزنیم و...زنگ زدن به داداش کوچیکم. رفته گردشی جایی. فقط زنگ زدن که مثلا احوالش بپرسن و اگر بشه بفهمن کی میاد و... خب پدر و مادرن. نگران سلامت بچه شون میشن. کلییی هوار کشیده که چرا زنگ زدی؟!!! من فکر میکنم این بیشتر یک جور ژست و ادا هست از طرف داداشم که...
-
مادر است دیگر...
جمعه 17 شهریور 1396 20:16
روز عید قربان میرفتیم دیدن داییم. من و بابا و مامان. پیاده بودیم. نمیدونم چی شد که پام لغزید و نزدیک بود بیفتم. اول موفق شدم کنترل کنم اما دوباره لغزیدم و تنها امیدم بابام بود که یکم جلوتر از من راه میرفت. خودمو پرت کردم به طرفش که بتونم بگیرمش و این وسط هول و جیغ مامانم و بابام که برگشت و بالاخره من بدون افتادن ثابت...
-
عشقن اینا
جمعه 17 شهریور 1396 20:07
چند روز پیش مامان و بابام تلویزیون میدیدن. یک برنامه آشپزی مانندی بود که طرف یک چیزی رو توی این قوری شیشه ای ها که شبیه قهوه جوش هستن آورد سر میز. مامان به بابام گفت: این چیه دیگه: بابام گفت این همون "دمجوش " هستش. مامان با تعجب و دقت نگاه میکرد و میگفت:"دمجوش... دیدم واقعا فکر میکنن یک چیز جدید و خاص...
-
مقدمه شاهکارهای جوجه3
سهشنبه 14 شهریور 1396 14:10
خب تا اونجا رسیدیم که سه شنبه من و "الی" رفتیم خیابون گردی و خسته برگشتیم. خیر هم بود. من همون لباس حریر 15 تومنی رو خریدم که مثلا تو خونه و وقتی جوجه هست بپوشم که البته بعد قسمت شد و به درد یک مراسم عقد خورد که قبلا گفتم. از این لحاظ خیابون گردی مفیدی بود. خلاصه ما خسته برگشتیم و مهمون یخچال بودیم. کلی غذا...
-
مقدمه شاهکارهای جوجه2
شنبه 11 شهریور 1396 14:15
یکشنبه "الی" اومد.ته چین عالی شده بود و از غذا خوشش اومد. هر دو مون فرداش امتحان داشتیم. ما رفتیم دور درس و جوجه هم شب املت بهمون داد واسه شام. واسه دوشنبه ظهر هم جوجه برنج پخته بود که یکم نمکش اضافه تر شده بود و خورشت بادمجان مانندی هم اماده کرده بود و یک خوراک مرغی هم مامان "الی" فرستاده بود....
-
مقدمه شاهکارهای جوجه 1
جمعه 10 شهریور 1396 23:24
امسال دانشگاهمون واسه خوابگاه تابستون خیلی سخت گیری کرد. من که مشکلی نداشتم و خونه مامان جوجه بودم. بچه های دیگه درگیر بودن. هم اتاقیم "الی" نتونست خوابگاه بگیره . با اینکه بنده خدا هنوز امتحان داشت!!!!مجبور شد بین دو تا از امتحاناش بره خونه. واسه امتحان آخری میخواست یکی دو شب مجوز خوابگاه بگیره. من بهش گفتم...
-
شاهکارهای جوجه
پنجشنبه 9 شهریور 1396 12:54
میگن وقتی عصبانی هستین تصمیم نگیرید یا سعی کنید حرف نزنید و... واقعا راست میگن. عصبانیت که فرو میشینه انسان بهتر میتونه فکر کنه و عمل کنه. اصلا خوب که فکر میکنه میبینه اونقدری هم قضیه حاد نبوده یا اگر هم بوده حالا گذشته و حس بهتری داره. میخوام یک ماجرایی تعریف کنم از شاهکارهای چند وقت پیش جوجه.اون زمان...
-
خیاطی قسمت اول
جمعه 27 مرداد 1396 13:08
من همیشه لباس واسه مهمونی و مجلس عروسی و... میدوزم. شاید قبلا گفته باشم که دلیلش اینه که بر خلاف بی تفاوتی و ریلکس بودنم روی خیلی چیزها، متاسفانه!!! به دلیل اینکه از بچگی با نخ و دوخت و پارچه و مدل و طرح آشنا شدم روی لباس بسیار حساسم. ریا نباشه میگن خوش سلیقه م. واسه همین این همه لباس بیرون اول از همه طرحی که بپسندم...
-
فقر روحی
جمعه 27 مرداد 1396 12:35
امروز به یک موردی برخورد کردم که در توصیفش به مامانم گفتم که مامان اینجور آدمها روحشون فقیره. بیایم دعا کنیم که هیچوقت روحمون فقیر نباشه وگرنه در اوج ثروت و مکنت هنوز چشممون دنبال یک ذره ارث یا یک ذره پول ته جیب دیگرانه.
-
بی خوابی
جمعه 27 مرداد 1396 12:29
چند شبه درست نمیتونم بخوابم. جوجه از فردای روزی که امتحانم تموم شد یعنی 22 مرداد رفت تهران. اینکه جوجه نیست همیشه باعث میشه یک خلا بزرگ تو حس و حال من به وجود بیاد اما اینکه نمیتونم بخوابم بخاطر مدل خوابیدنم هم هست. میگن طاق باز نخواب. به شکم هم طبیعیه که نمیتونم بخوابم. تا چند وقت قبل روی دست راست بهتر از دست چپ...
-
ماشین خوب داران
چهارشنبه 25 مرداد 1396 23:26
یکی از فامیلهای جوجه با نامزدش اومده بودن خونه جوجه اینا.دم در که رفتیم بدرقه شون کنیم دیدم یک ماشین خیلی خوبی دارن. حالا من نه ماشین میشناسم و نه پیگیرم که کی چی داره و نداره. ولی به هر حال دیدم ماشین خوبیه. بعدا به جوجه گفتم : جوجه جان اینا به چه امیدی زندگی میکنن؟ مثلا ما میگیم که چند وقت دیگه یک ماشینی بخریم. بعد...
-
به سبک ابوحمزه
چهارشنبه 25 مرداد 1396 23:01
این استادمون که میگم یک جوری درس میده... مدلش اینطوریه که مثلا یک سری پاورپوینت هاش رو پرینت میگیره بهمون میده. بعد درس که میده یکدفعه میزنه رو انگلیسی حرف زدن. بعد اون بخش هایی که انگلیسی حرف زده دیگه فارسیش رو نمیگه. میخواستم واسه مامان جوجه عمق فاجعه رو بگم . گفتم مامان اینجوری میکنه استادمون. مثل دعای ابو حمزه...
-
اعترافات یک دانشجوی ریزه دار
چهارشنبه 25 مرداد 1396 22:56
امتحان داشتن تا 21 مرداد خیلی سخت بود. ولی الحمدلله گذشت. قرار بود امتحان آخری 17 مرداد باشه اما عقب انداختیم و این بار من هم موافق بودم. چون واقعا لنگ خوندنش بودم. مدل درس دادن این استادمون خاص هست. کمتر میشه سر کلاس یادداشت درستی برداشت. من صداش رو ضبط میکردم . اما پنهانی. یادمه که از همون دوره عمومی زیاد دوست نداشت...
-
کاهو
سهشنبه 17 مرداد 1396 23:33
عصری به جوجه میگم شب اگر فرصت شد بریم واسه من کاهو بخریم. جوجه میگه (چون واقعا سرش شلوغه ) : حالا واسه کاهو نمیخواد بریم بیرون. فردا که میریم خونه مامان بزرگ سر راه کاهو هم میخریم. من گفتم آخه چند روزه میخوام بگم کاهو بگیریم. امروز بگیریم بهتر از فرداست. جوجه میگه: آهان نمیدونستم خب چند روزه کاهوت تموم شده. پ.ن. این...
-
معاشرت زنانه
سهشنبه 17 مرداد 1396 23:27
کلا من خیلی چیز خاصی دلم نمیخواد. یعنی جوری که حس کنم مثلا اگر فلان خوراکی رو نخورم ال میشه و بل میشه. اون خرداد اینا که حالم خوب نبود همش چیزهایی مثل سوپ و آش دلم میخواست. اما این مدل خواستن از اوناش بود که چون گرسنه بودم و دلم و بدنم چیز دیگری رو قبول نمیکرد آش و سوپ میخواست. خونه مامانم که بودم یک روز از مامانم...
-
سوتی در عقدکنان
شنبه 14 مرداد 1396 12:58
رفتیم عقد ...یک شال انداخته بودم که در آخرین لحظات آماده شدن به این نتیجه رسیدیم که به لباسم میاد. شال مامان جوجه بود. شال و روسری و این جور چیزها زیاد داره . آخرای عقد یهو دیدم اتیکت شاله بهش آویزونه وای یعنی معلوم نیست کیا دیدن و چی گفتن!!! به هر حال کاری بود که شده بود. زیاد بزرگ نکردم واسه خودم قضیه رو.
-
آقا ریزه
شنبه 14 مرداد 1396 11:00
ریزه جون ما ، پسر هست. 3 مرداد که رفتم غربالگری مرحله دوم گفتن که پسره. حالا کل خانواده دلشون دختر میخواست البته مسلم هستش که هیچ فرقی نمیکنه و هر دوش با ارزش و هدیه خداست. اما از اونجایی که خانواده جوجه اینا دختر خیلییییییییی کم دارن معمولا دختر دوست هستن. جوجه که تا قبل از این هر از گاهی یک اشاره ای به این ریزه...
-
غربالگری مرحله دوم ...اندر پیچ و خم ریزه داری
شنبه 14 مرداد 1396 10:52
سوم مرداد رفتم واسه غربالگری مرحله دوم.این ماجرای غربالگری ها و انتخاب دکتر و هزینه ها و... رو توی یک پست جدا میگم شاید یک وقت به درد کسی خورد. گفته بودن ساعت 11:30 بیاین که البته تا نزدیک 3 اونجا بودیم. کلا فهمیدم که شما باید بپرسی مطب چه ساعتی باز میشه . اون ساعت بری اونجا که نفر اول و دوم باشی. به همون ترتیبی هست...
-
دعوای دانشگاهی
شنبه 14 مرداد 1396 10:18
قبلا گفتم که واسه یک درس دو واحدی، استاد مربوطه کلییییییییییی مبحث بهمون درس داد و 4 تا امتحان تعیین کرد. همون که من 3 تاش رو ماکزیمم شدم.البته بعدا فهمیدم که دو تاش رو ماکزیمم شدم و یکیش نمره م خیلییییییی به نفر اول نزدیکه. به هر حال دوشنبه نهم مرداد آخرین امتحان این درس بود و با اینکه یک بخش هایی رو واقعا نرسیدم...
-
خاطرات قدیمی
جمعه 6 مرداد 1396 14:56
به نظر میرسه امکان پست گذاشتن پرشین بلاگ درست شده. یعنی دیگه پست ها نمیره به سال 94 و گم نمیشه . ولی راستش با همه علاقه م به اونجا دیگه نمیتونم دوباره برم اونجا. من قبلا از پست هام بک آپ گرفته بودم. هر از گاهی از پستهای قدیمی اینجا میگذارم که هم دوباره آرشیو دار بشم و هم اینکه خودم هم خاطره بازی کنم. فعلا پستی از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مرداد 1396 14:44
-
پناه
پنجشنبه 5 مرداد 1396 23:09
بعضی خانومها تو هر مقطعی که از خانواده شون دورن یا شاید دور هم نباشن و فقط ازدواج کرده باشن و توی همون شهر خانواده اما فقط در منزل دیگری ساکن باشن، مدام گوشی تلفن دستشونه و به مامانشون زنگ میزنن و وقتی هم زنگ میزنن از سیر تا پیاز هر چیزی که شده رو تعریف میکنن. میشناسم افرادی که در روز 4-5 بار زنگ میزنن که با مامانشون...
-
قضیه رستم
چهارشنبه 4 مرداد 1396 21:09
شوهر دختر داییم خارج از کشور کار میکرد. از اوایل بارداریش شوهرش نبود. زمانی میاد ایران که این دختر دایی ما دوره سختی رو با ویار خیلی شدید میگذرونده. دختر داییم تعریف میکرد میگفت کل شهر میدونستن من چقدر حالم بده!!! خلاصه شوهر دختر دایی (که آقا صادق صداش میکنیم ) هنوز همچین شرایطی رو درست ندیده بوده و نمیفهمیده اوضاع...
-
مامان مدرن
چهارشنبه 4 مرداد 1396 20:59
احتمالا قدیمها ملت میفهمیدن قراره مامان بشن به مامانشون یا خانواده شون میگفتن . بعد اونها با روش های سنتی ازشون مراقبت میکردن. یکم که حالشون خوب میشده خودشون زندگی رو میچرخوندن و حتی بعضی ها لابد سر زمین هم میرفتن و اندازه دو تا مرد کار میکردن. بعد یکم قضیه که پیشرفته تر شده نهایت یکی دو بار به بهداشت محل سر میزدن....
-
اسمشون رو باید بگذارم زبل خان
چهارشنبه 4 مرداد 1396 20:43
واسه یک درس 2 واحدی ، استادمون 4 تا امتحان گذاشته. تا حالا 3 تاش رو دادیم. روال استاد اینه که بالاترین نمره هر امتحان رو به 20 میرسونه. به بقیه هم همونقدر نمره میده. تا حالا من سه تا امتحانش رو ماکزیمم شدم. سر این امتحان سومی یک کوچولو لجم دراومد. این که بقیه چقدر نمره بگیرن و...هیچوقت واسم مهم نبوده. همیشه هم سعی...
-
تزیین به سبک بابا
یکشنبه 1 مرداد 1396 12:46
خونه که بودم بابا مخلفات کنار غذا رو اماده میکرد.مثلا سالاد یا گوجه و خیار و فلفل دلمه و این جور چیزها. هر روز سعی میکرد یک جوری اینها رو تزئین کنه.کلا بابا استعداد و توانایی هاش توی طراحی و تزئین اینا خوبه. دقت کنید که بابام هر روز توی سایت آشپزی و اینستاگرام و این جور چیزها نیست.مامان هم کلا از هفت دولت آزاده تو این...
-
احوالپرسی
شنبه 31 تیر 1396 22:13
سوال ملت همیشه در صحنه این روزها: بچه ت تکون خورده؟ من: نه کلا این یک مدل احوالپرسی محسوب میشه انگار