طوطی نه!!!

در ادامه قضیه صحبت کردن فندق، مثلا یک وقتی من و مهرداد در حال صحبتیم، یهو فندق یک کلمه یا جمله ای رو از توی حرفهای ما تکرار میکنه!!! مهرداد اولین بار بهش گفت:"شما طوطی هستی؟" فندق گفت:" من طوطی نیستم. آقا جغد هستم!"

یعنی ما مردیم از خنده قشنگگگگگگگگ.

صحبت کردن فندق

فندق از حدود هفت ماهگی یا شاید کمی بیشتر با گفتن کلمه ی "آب" صحبت کردن رو شروع کرد...خب به تدریج کلمات مامان و بابا و ... ولی در مجموع پیشرفت چندانی نداشت. یعنی از یک جایی کاملا متوقف شد و هیچ کلمه جدیدی رو نمیگفت. راستش الان یادم نمیاد که چطور باهامون ارتباط میگرفت اما اینو کاملا یادم میاد که منظورش رو میرسوند و کلا مشکلی نداشتیم. فقط چیزهایی که توی فکرش بود و حالت نمایشی در بیرون نداشتن گاهی باعث ناراحتی خودش و ما میشد.

خب ظاهرا هم ما و هم مهرداد اینا زود به حرف اومده بودیم و همه متعجب که چرا فندق مدتهاست متوقفه!!! این از اون مواردیه که مامان باباها باید کاملا آروم باشن و همین که از سلامت بچه شون مطمئن هستن کفایت میکنه و فقط کافیه که با لبخند بگید به شرطی که اینقدررررررررررر حرف بزنه که سرمون بره! منظورم اینه که زیاد در برابر واکنش دیگران به زمان انجام هر کاری توسط بچه تون حساس نباشید که الکی ناراحت بشید. ریلکس. ریلکس.

خب یهو حدود چند ماه پیش یعنی وقتی یکسال و نه ماهش بود اومد توی آشپزخونه و من یادمه داشتم برنج میکشیدم واسه نهار، به بخاری که از قابلمه بیرون میومد اشاره کرد و گفت:"داغ"! شبش رفتیم خونه مامان بزرگ مهرداد ، به بطری دوغ روی میز اشاره کرد و گفت :"دوغ! یا شبهای عزاداری محرم بود میبردیمش سینه زنی و دسته جات رو ببینه یک شب شروع کرد کوبیدن روی یک وسیله ای و گفت :"دبل"؛ یعنی همون طبل!

دیگه روزی چند تا کلمه اضافه شد، تا اینکه الان نزدیک به دو ماهه که کامل جمله میسازه و خیلی سریع چیزایی که بهش میگی رو یاد میگیره و تکرار میکنه!

فندق ما

خب من پس از مدتها اینجام. چون معلوم نیستش که برنامه م چطوریه پس میخوام جوری پست بگذارم که انگار همیشه اینجا بودم و عجله ای واسه به روز کردن اطلاعات و وقایع این مدت نداشته باشم. اینطوری راحت ترم.

الان که اینجا نشستم تمام اطرافم اسباب بازی ریخته و فندق در حال رنگ آمیزی یکی از دهها هواپیمایی هستش که در طول روز واسش میکشم. واسه اولین باره که میبینم اینجوری با دقت تلاش میکنه که چیزی رو رنگ کنه. یک جملات و کلماتی هم در حال تکرارشونه که هنوز معنیشونو کشف نکردم...


پ.ن: فندق عاشق هواپیماست. روزانه تعداد زیادی هواپیما میکشم...این روزها وقتی ازم میخواد هواپیما بکشم و مدام این کلمه رو تکرار میکنه قلبم درد میگیره...همین الان اومده کنترل تلویزیون رو داده دستم که براش تصویر پرواز هواپیما رو بیارم. یک سری از علایقش روی فلشه و گاهی براش پخش میکنیم...از زیر یکسالگی عاشق هواپیماست و ذره ای از این علاقه کم نشده! این روزها این علاقه دردناک شده واسه من...

بچه خوبه؟

حالا من هی میگم بحران و از کمبود وقت مینالم و ...کسی فکر نکنه بچه بده!نه ! بچه خیلی شیرین و دوست داشتنیه اما این یک واقعیت هستش که اون کوچیکه،ناتوانه،خیلی چیزها باید یاد بگیره،پس نیاز به توجه و مراقبت و صرف زمان داره. کلا فراموش نکنیم اینجا دنیاست. یعنی سختی و لذت کنار همدیگه س. اساسا ادمی هستم که همیشه سعی میکنم در حقیقت و مجاز جوری رفتار کنم که خدای نکرده کسی دلگیر یا ازرده یا دلتنگ نشه. دلش چیزی که نداره نخواد و نتونه به دستش بیاره به دلش بمونه و من بانیش شده باشم. اما خب حالا انشالا که همه اونهایی که ندارن تجربه کنن. واقعا بچه شیرینه. آدم واسه کارهاش، واسه تلاشش توی  یادگیری، تلاشش واسه حرف زدن، احساسات پاک و دست نخورده ش غش میکنه! اینقدر همین فندق ما مهربونه که من باورم نمیشه یک موجودی به این کوچیکی میتونه این حجم حس رو توی خودش جا بده. اما خب زمان بیست و چهار ساعت محدوده و مسلما به غیر از بچه هزارتا کار دیگه هستش. حالا واسه هرکسی یک چیزی اولویته.اما واسه من بچه اولویت اوله،مدام به خودم میگم نکنه اون ناراحت بشه که مثلا میخوای غذا بپزی یا درس داری. واسه اینه که واقعا فرصتی واسه هیچ کار دیگه ای واسم نمیمونه.

در یک کلام اگر حس میکنین بنیان خانواده تون محکمه و همدیگه رو دوست دارین و به درک خوبی از هم رسیدین، شرایط مالی متوسط نه از نوع متوسط ادمهای متوقع،بلکه از نوع متوسط انسانهای قانع دارین بچه بیارین. باعث میشه چروکهای دور چشمتون صد برابر بشه،بس که میخندین و کنارش شادین

هیجده ماهگی

فندق چند روزی هستش که وارد هیجده ماهگی شده. وقتی  مقالات مربوط به کودک و نوزاد رو میخونی یا وقتی تجربیات مشترک بقیه مامان و باباها رو میبینی و میشنوی و میخونی مخصوصا اون قسمتهایی که تجربیات خوشایندی ندارن و مثلا میگن بچه توی این سن فلان حرکت رو انجام میداد یا اخلاقش یهو عوض شد، نق نقو شد و ... خیلییییی امیدوارانه به خودت میگی:"شاید برای ما اتفاق نیفتد!" اما خیلی وقتها به همون زمان که میرسی مو به مو اتفاق میفته و هر چقدر هم بخوای به خودت بگی نه این اون نیست نمیشه!

بله! همکلاسی هام وسط درس خوندن واسه امتحان برد هستند اما صدای من رو از وسط بحران هیجده ماهگی میشنوین!


پ.ن:توی بعضی از مقاطع سنی بچه ها یک سری خصوصیات خاص،تغییر عادات و خلق و خو از خودشون بروز میدن. یک جورایی نظم قبلی بهم میخوره و خانواده خصوصا مادر و خود بچه باید با هم تعامل کنن تا این مرحله تموم بشه. خب بچه که مسلما نمیدونه تعامل چی هستش!!! پس بار اونم روی دوش ماست. یکی از این مقاطع هیجده ماهگی هستش که با زمانبندی دقیقی در استانه امتحان برد من قرار گرفته!