شوهر دختر داییم خارج از کشور کار میکرد. از اوایل بارداریش شوهرش نبود. زمانی میاد ایران که این دختر دایی ما دوره سختی رو با ویار خیلی شدید میگذرونده. دختر داییم تعریف میکرد میگفت کل شهر میدونستن من چقدر حالم بده!!!
خلاصه شوهر دختر دایی (که آقا صادق صداش میکنیم ) هنوز همچین شرایطی رو درست ندیده بوده و نمیفهمیده اوضاع چقدر بده. چند روزی این وضع خانوم رو تحمل میکنه و یک روز هم خیر سرش میخواسته به خانومش محبت کنه. مرغ رو به روش خاصی مزه دار میکنه و همین که اینو میزنه سر سیخ و میگذاره رو آتیش،بوش بلند میشه و دختر داییم با اون حال داغونش داد میزنه که واااااااااااااااایییییییی صادق ! خاموشش کن تو رو خدا.
دختر داییم تعریف میکرد که صادق یهو همه مرغها رو پرت کرد تو حیاط و عصبانی شد و داد زد : بابا نخواستیم . مگه میخوای رستم بزایی!!!
احتمالا قدیمها ملت میفهمیدن قراره مامان بشن به مامانشون یا خانواده شون میگفتن . بعد اونها با روش های سنتی ازشون مراقبت میکردن. یکم که حالشون خوب میشده خودشون زندگی رو میچرخوندن و حتی بعضی ها لابد سر زمین هم میرفتن و اندازه دو تا مرد کار میکردن. بعد یکم قضیه که پیشرفته تر شده نهایت یکی دو بار به بهداشت محل سر میزدن. تهش هم یک بچه ای حالا تپل یا لاغر تحویل جامعه بشری میدادن.
حالا در مامان شدن مدرن، قضیه از بیبی چک شروع میشه.بعد میری آزمایشگاه که مطمئن بشی. حالا کلیییییییی دغدغه پیدا میکنی که چه دکتری انتخاب کنم و بعد این دکتره با کدوم بیمارستان ها قرار داد داره و اگر شهر بزرگ باشی بسنجی که این دوره ، نزدیکه... کلی تحقیق کنی درباره ادا اطوار دکتر که آیا مثلا مریض چند تایی میبینه یا تکی.زیر میزی میگیره. نمیگیره.کارنامه خوبی داره نداره. حتی در مواردی باید درباره منشی دکترها هم تحقیق کنی. والا شوخی که نیست. حداقل نه ماه باید هر از گاهی زیارتش کنی.والا ما بدون تحقیق درباره شجره نامه، نعوذبالله امامزاده هم نمیریم زیارت!!!
خلاصه بعد میگن برو چکاپ کلی و اگر جزو اونهایی باشی که الحمدلله همه مواردت نرماله ، هر سری یک چیزی برات مینویسن و بعد هم این غربالگری های مرحله یک و دو میاد وسط. اینها برای تشخیص احتمال مواردی مثل سندروم داون یا چند تا ناهنجاری دیگه هستش. حالا سر اینها هزینه و ... به کنار اگر یک شک و شبهه ای وارد کنن کلی باید حرص بخوری و بعد بری مشاوره و ...
همه اینها که گذشت...راستش فعلا تا همین پایان غربالگری مرحله دو رو رفتم. از بقیه ش نمیتونم خبر بدم. احتمالا بعدش هم یک سری دنگ و فنگ دیگه داره.
والا میخوایم بچه بیاریمااااااااااااا،رستم که نمیخوایم بزاییم.
پ.ن:
این رستم ماجرا داره.بعد میگم.
واسه یک درس 2 واحدی ، استادمون 4 تا امتحان گذاشته. تا حالا 3 تاش رو دادیم. روال استاد اینه که بالاترین نمره هر امتحان رو به 20 میرسونه. به بقیه هم همونقدر نمره میده. تا حالا من سه تا امتحانش رو ماکزیمم شدم. سر این امتحان سومی یک کوچولو لجم دراومد.
این که بقیه چقدر نمره بگیرن و...هیچوقت واسم مهم نبوده. همیشه هم سعی میکنم بهترین کار خودم رو انجام بدم. کاری به کسی ندارم. اما خب گاهی ادم ناخودآگاه حس بدی بهش دست میده. پیامبر که نیستم.
این امتحان آخری من نمره کامل گرفتم.اون سه تا همکلاسیم کمتر شدن. حالا دو تاشون ساکت بودن. یکیشون که همون نوبل خان باشه ( آرزوی جایزه نوبل داره ) و از همه هم بیشتر ادعای زرنگی و علم و دانشش میشه اومده کل جزوه رو میبره زیر سوال. میگه بر اساس فلان کتاب این قسمت واضح نبوده. یا نمیدونم این سوال منظورتون دقیق نگفتین!!! حالا تمام این اشکالات رو هم فقط به سوالهایی وارد میکرد که خودش پاسخ اشتباه داده بود! استاد بنده خدا نخواست باهاش کل کل کنه. چون این نوبل خان همونه که یهو رفتارهای عجیبی میکنه ! نمره اون سوالها رو به همه داد. اینقدر به این کارهاش ادامه داد که اونهای دیگه هم شیر شدن و اونهام سر ناسازگاری گذاشتن. نهایت این آقای نوبل خان نمره ش رسید به یک نمره کمتر از من!
من دور نشسته بودم و چیزی هم نمیگفتم. استادم منو خیلی دوست داره . قشنگ میفهمم که زیرپوستی از اینکه من از اونها بیشتر میشم خوشحال میشه. نه اینکه خیلی فرق بگذاره ها ولی به هر حال من عمومی هم دانشجو خودش بودم.استادم هی میگفت :غزل. تو که بیشتر از این نمیشی؟
پ.ن.
اینها دانشجو دکترای مملکت هستنااااااااااااااااا. تهش من فقط قاطی شوخی و خنده گفتم که شما باید مثل درسی که استاد داده جواب میدادین بعد اشکالات رو هم عنوان میکردین.
حسود نیستم بخدا. لجم گرفت خب. منم زحمت کشیده بودم خب
خونه که بودم بابا مخلفات کنار غذا رو اماده میکرد.مثلا سالاد یا گوجه و خیار و فلفل دلمه و این جور چیزها.
هر روز سعی میکرد یک جوری اینها رو تزئین کنه.کلا بابا استعداد و توانایی هاش توی طراحی و تزئین اینا خوبه.
دقت کنید که بابام هر روز توی سایت آشپزی و اینستاگرام و این جور چیزها نیست.مامان هم کلا از هفت دولت آزاده تو این جور چیزها.واسه همین کارهاش واقعا به چشم من عالی هستن.
بگذریم که مامان خانوم میزنه تو ذوق بابا. مثلا بابا ته پیاز رو برداشته به عنوان تزیین استفاده کرده مامان میگه: وااااااااااای. نه اینو چرا گذاشتی؟!
یک روز برداشتم چند تا از نمونه کارهای بابا رو گذاشتم اینستا. بعد کلی لایک و کامنت از دوستام گرفتم. بچه ها کامنت دادن و کلیییییییییی قلب فرستادن بعد میگن : غزل این قلب ها واسه بابات هستاااااااااا. یا یکی پیام داده میگه بابات رو از طرف من بوس کن! دیگه کلی عشق و محبت نثار بابام کردن. منم اینها رو واسه بابام میخوندم لبخند میزد. مامان خانوم با یک قیافه نصف شوخی نصف حسادت اومده میگه : بده ببینم چی گذاشتی اینترنت ؟! چه خبره؟
اخرش هم به بابام گفتم از صبح تا حالا 120 تا لایک خوردی. بابام در حالی که به شکل زیر پوستی شادی میکرد گفت: چه آدمهای بیکاری پیدا میشن!!!
سوال ملت همیشه در صحنه این روزها:
بچه ت تکون خورده؟
من: نه
کلا این یک مدل احوالپرسی محسوب میشه انگار