گفتم که مامان مهرداد خونه شون رو میخوان کابینت بزنن. فعلا یک بخش کوچیکش رو کار کردن و نصب کردن. دیشب گفتن مشورت میخوایم و رفتیم اونجا.
من کلا هر موقعیت جدیدی رو واسه فندق توضیح میدم. مثلا دیشب براش گفتم که ببین آقای نجار اومده اینجا و میخواد واسه خونه مامان جون کابینت و کمد نصب کنه و اینکه نجار ها چیکار میکنند و ...فندق هم خیلی با اشتیاق گوش میکنه و سوال میپرسه و ...
دیشب در ادامه حرفام ازش پرسیدم خب بعد از اینکه این کابینتها آماده شد، "نازی مامان" چیا میگذاره داخل اینها؟
فندق: اوممممممممممممم. کاکائو!
ما:
پ.ن: من گاهی شکلات و کاکائو قاطی ظرفها قایم میکنم یا وانمود میکنم اونجاست!
راستی هنوز مامان و بابای مهرداد نیومدن خونه مون. شاید فردا بیان. امروز میخوان بیان ابعاد داخلی کابینتهای مارو نگاه کنن. پیرو پستهای قبلی ؛ اینجانب همیشه از اینکه یکی بره سر کمد کشوهام استقبال میکنم هیچ ابایی ندارم. اما بلند شم برم اون گاز شاهکارم رو تمیز کنم که حتی نظم کمد کشوهام هم نمیتونه شوک ناشی از دیدن گاز رو بشوره ببره! اصلا گازم یک پست جدا میطلبه.
یعنی این چالش هر روزه ی امروز چی بخوریم یا امروز نهار چی درست کنم هم روی اعصابه ها
خب مسلما یک لیست بی انتها از انواع غذا وجود داره ولی خب گاهی حسش نیست، گاهی وقت درست کردنش نیست، گاهی مواد اولیه ش نیست، گاهی تازگی همون رو درست کردی و ...
بعضی وقتها به مهرداد میگم کاش میشد ما هم مثل این حیوونایی بودیم که یک شکار بزرگ میخورن بعدش چند روز سیر میمونن ! حالا نمیدونم دقیقا چه جک و جونوری این جوریه
پ.ن: چند وقت قبل یکشب فندق یهویی گفت: مهرداد جون غذا چی بخوریم؟!
بعد خودش گفت مامان میگه. میگه مهرداد جون غذا چی بخوریم؟
من و مهرداد یهو به دو نیم شدیم از خنده! بعد من گفتم خب مامان چی بخوریم؟ بابا چی میگه؟
فندق گفت: تخم مرغ!!!
حالا چند روزی یکبار اینو تکرار میکنه ها! خدایی من آخرین گزینه م اونم واسه شام تخم مرغه! جدا از ارزش غذاییش، کلا تخم مرغ ساده اولویتم نیست. این بچه ها خوب بلدن ضایع کنن آدم رو!
بازم الحمدلله دغدغه مون اینه... با این اوضاع جامعه
همین الان فندق اومده میگه مامان زنگ بزنیم به دایی جون آرنولد!(اسم مستعار داداش بزرگه در وبلاگ)
من: نه مامان. دایی جون الان سر کار هستش و نمیتونه تلفن صحبت کنه.
فندق: نه! نه! باباها میرن سرکار!!!
من:
نه مامان. هر کی بزرگ میشه میره سرکار. فقط باباها نمیرن که!
دیروز رفتیم واسه فندق لباس بخریم! آخرین باری که واسش لباس خریدیم اونم لباس راحتی خونه، توی بهار بود که من رفتم دو تا مغازه ی مشخص و چند تا شلوار و بلوز و شلوارک خریدم و پریدم تو ماشین.
لباس مهمونی و بیرونی که این مدت همش از ذخایر استفاده کرده بود و تعدادی هم هدیه بود و واقعا اصلا یادم نمیاد تو دو سال گذشته لباسی خریده باشیم. یکی از فامیلامون که رابطه نزدیکی با هم داریم و پسرش یکسال و خورده ای از فندق بزرگتره بعضی از کفشها و لباسهای پسرش رو داده بود واسه فندق و کلییی هم با اونا عشق کردیم. چون ممکنه واکنشها به این مطلب منفی باشه بگم که ایشون قبلش پرسید و هماهنگ کرد که ما اکی باشیم. با اینکه ما از نظر سطح مالی خیلییییییی پایین تر از اونها هستیم این موضوع برای ایشون کاملا روشن هستش که ما در حد سبک زندگی خودمون الحمدلله میتونیم واسه بچه مون در حد متعارف لباس و کفش مناسب تهیه کنیم و هیچ مشکلی نداریم. این کار صرفا به منظور استفاده ی بیشتر و صحیح تر از وسایلی انجام شد که خیلی هاش نهایت شش ماه استفاده شدن و بعضی هاش اصلا استفاده نشده بودن و علاوه بر اون سلیقه، وقت و هزینه زیادی برای تهیه شون مصرف شده بود. خلاصه که ما گفتیم خواهر جان نه تنها ناراحت نمیشیم که واقعا دمت گرم. خیلی هم لذت بخش بود دیدن وسایلی که هم قشنگ بودن هم مهمتر از هزینه ش، زحمتی بابت تهیه شون ما نکشیدیم. خدایی وقتی یادم میاد که فندق در یک سنی اصلا واسه خرید همکاری نمیکرد و حق هم داشت این مورد کمک بزرگی به ما بود. مساله بعدی هم اینکه ممکنه بعضی ها بگن از لحاظ بهداشتی قبول ندارند که خب نظرشون محترم هستش. ولی من روی این موضوع حساس نیستم. مشکلی هم بروز نکرد. اگر مثلا حساسیتی موضوعی پیش میومد مسلما این مورد کنسل بود. مورد بعد اینکه با وجود اینکه من بهای چندانی به مارک بودن و ... نمیدم اما خب کیفیت دوخت بعضی لباسهای کودکان واقعا توی بعضی برندها تر و تمیزه و ما مجانی بچه مون چند تا از اینها هم پوشید که به جرات میتونم بگم کاملا نو بود. (نبود هم مهم نبودا).
خلاصه که به برکت هدیه، ذخایر و این تبادل ما مدتها بود کفش و لباسی نخریده بودیم. عملا فندق شلوار رسمی مناسب بیرون نداشت. کفشش هم اکی هست ولی در شرف تنگ شدن هستش. چون مهمونی و مورد مهمی هم نبود مدام عقب مینداختیم اما دیگه گفتیم دم عید میشه و همه چیز هزار برابر و با اینکه امسال هم از نظر ما همه چیز تعطیله اما ملت بعضی ها همچنان عید دارن و مهمونی. جنسها گرونتر میشن و بازارها شلوغ با نهایت تاسف.
دیروز رفتیم خرید واسه فندق. صرفا جاهای مشخصی که میشناسیم و میدونیم کیفیت قابل قبول و قیمتهای مناسب دارند. خب بالاخره دو تا مغازه اینور اونورش هم نگاه کردیم. شلوار جین فسقلی 160 به بالا. بالاخره از یکی از این مغازه ها دو تا شلوار کتون گرفتیم هر کدوم 98. کمی هم تخفیف گرفتیم. حالا جین رو باز بعد میگیریم. البته شاید هم نگیریم. چون چند تا جین مدل تا زیر زانو داره که هنوز اندازه ش هستن و به نظرم دو روز دیگه هم هوا گرمه. همونها خوبه دیگه.
کفش: همه صد و خورده ای... اینها که میگم مغازه های معمولی در یک جایی با قیمتهای پایین اجاره هستند. دیشب یک کفشی که از لحاظ ظاهر و کیفیت مناسب میدونستیم رو گفت 148. همون رو یک جای دیگه 168 زده بود و البته که ما دیگه نرفتیم پاساژها و مراکز خرید بزرگتر. هم بخاطر اینکه میخواستیم زیاد نچرخیم و هم اینکه مسلما اونجاها همین محصولات گرونتر هستن. خلاصه که اون 148 رو تا 115 فعلا کنار اومده! شاید مهرداد امروز خودش بره بخره بیاد. همون مغازه یک سری کفش هم آف زده بود 60. یک جفت خریدیم. کلا قصدمون خرید یک جفت بود. نه مهمونی در کار هست نه بیرون رفتن چندانی و همون یک جفت تا شماره پای جدید کافیه. اما دیگه دیدیم 60 تومنه و واقعا هم ناز بود و کیفیت خوبی داشت گرفتیم. میخوام یک چند تا عکس هم از فندق بگیرم گفتم حالا طفلک همش کفش اسپرت پاش نباشه!
دیگه به مناسبت روز مرد(الکی) تعدادی لباس زیر مردونه هم تهیه شد در عرض 3 دقیقه!!!
وای فندق! میگفتم مامان عزیزم بیا چک کنم ببینم این شلوار اندازه ت هست واست بگیرم؟ میگفت نه نه من لازم ندارم. من خودم شلوار دارم!
ولی انصافا خوب همکاری کرد البته با تلاشهای من . همیشه یک بند در حال حرف زدنم باهاش. شاید افراد دیگه که ببینند تعجب کنند. من مدام از زمین و آسمون میگم و همزمان کاری که میخوام (مثلا در اینجا امتحان کردن لباس) رو انجام میدم. فندق حواسش پرت میشه و دیگه کاری نداره چی به چیه.
آخر وقت که خسته شده بود کفشش رو بیرون آورده بودم شلوار پاش کنم. میگفت مامان نباید کفشمون رو توی مغازه بیرون بیاریم. این کار خوبی نیست. باید توی خونه بیرون بیاریم.
دیگه بگم که همه شلوارک و تی شرت ها 180 .165. باور کنید هیچ چیز خاصی هم نبودن! اینه که واقعا نمیتونم اینترنتی بخرم. عکساشون رو نشون میداد تن خورش ببینیم واقعا جذاب بودن. از نزدیک دروغ نباشه خدایی پیراهنا و تی شرتا خوشگل بودن اما شلواراشون مثل شلوار راحتی. من ترجیح میدم واقعا خب پیرهن و تی شرت به اون خوشگلی با یک شلوار یا شلوارک شیک تر باشه. 165 واسه اون پیرهن با اون شلوار واقعا بیخوده. هیچی دیگه اونا رو بیخیال شدیم. دیگه کافیه. باز بعدا یکوقت جایی گذارم افتاد چیزی لازم داشت میگیرم. اصل همین کفش و شلوار بود که حل شد. تو خونه هم یک چیزهایی پیراهن و تی شرت داره هنوز. جور میشن با هم.
پ.ن. اگر این قیمتها براتون عادی هست بگذارید پای این که شرایط زندگی و انتخاب آدمها فرق داره. من خودم گرون ترین کفشی که خریدم به عمرم یک کفش مجلسی بود که پارسال 180 گمونم خریدم و همونوقت هم قلبم نیاز به احیا داشت. اون هم چون دیدم نیست اصلا حالت دیگه ای که من بپسندم. گرونترین کفشی که برای زندگی روزمره م خریدم هم سال 93 از ولیعصر تهران توی آف بهمن، یک نیم بوت چرم خریدم 99 تومن. تمام.
دنیااااااااا کفش دارم اما همه ش قیمتهای متوسط. هیچکدوم برند خاصی نیست. اما قشنگن و پام توی اکثرشون راحته. واسه همه جور مناسبتی هم دارم. کلییییی هم نپوشیده و نو دارم اما قیمتهای پایین. در توانم نیست مثلا یک کتونی فلان طور بخرم. به هر کی میخره و میپوشه هم ایرادی نمیگیرما. مبارکش باشه. راستش مدتیه فهمیدم هرکسی واسه یک چیزی دلش میاد پول بده واسه یک چیزهایی نه. توی ذهن من کفش چیزی نیست که بابتش چند صد هزار تومن یا چند میلیون پول بدیم. البته الان شرایط جدید شده. دیگه از اون کفشها که من میگم نیست. من خودم دیروز حتی یک کفش زنونه قیمت نگرفتم چون لازم نداشتم. عادت دارم هم صرفا به اون کاری میپردازم که واسش اومدم بیرون. اما مسلما همین معمولی ها خیلی گرون شدن. همش میگم حالا اونهایی که قبلا کفشهای چند صد هزار تومنی میپوشیدن عادت دارن به قیمت بالا .تو چی؟ تو نکنه غش کنی؟ خخخ. البته الحمدلله ذخیره بزرگی از کفش داریم من و مهرداد. گمونم حالا حالاها کفش نخوایم. دیگه واسه رخت و لباس هم به همین ترتیب...
اگر گفتین غزل واسه چی دلش میاد پول زیاااااااااد خرج کنه؟
از نمایشگاه کتاب مجازی ، کتاب خریدیم و احتمالا در جریان هستید که واسه ارسال کتاب هزینه ای دریافت نمیشد. هر ناشر کتابهایی که بهش سفارش داده بودن رو میفرسته به آدرس خریدار.
مهرداد تعدادی کتاب لازم داشت که گرفت اما اکثر کتابهایی که گرفتیم واسه فندقه! واسه الان کتاب زیاد داره . اما دیدین که توی همه چیز سال به سال، یاد پارسال!!! اینه که کتابهایی مناسب سن بالاتر هم الان که کمی تخفیف داشت گرفتیم. کتابها هر کدوم از یک ناشره، تعدادش هم زیاده!!! اینه که آقای پستچی محل هر روز در خونه ماست!
حالا بگم براتون که برادر پستچی مثل ساعته...هر روز همین دور و بر نه پیداش میشه!!! خب واسه اونهایی که سر کار میرن نه دیره ولی واسه منی که با کلی خستگی و له شدگی دیروقت خوابیدم و پایان نامه م هم رها کردم و سر کار هم نمیرم نه اون آخرای لذت بخش خوابمه!!!
روز اول زنگ زد. من از خواب پریدم! هنگ! چشمام باز نمیشد. گفت بسته دارین...حالا من باور کنید چشمام نمیدید، قلبم هم مثل گنجشک میزد، شلوار بپوش، مانتو ، روسری، ماسک، کلید بردار و بپر جلو در ساختمون...دریافت بسته!
روز بعد همونطور!
دفعه سوم گفت یک مقدار سریعتر لطفا...با همون لباس خونه. فقط روسری سرم انداختم و چادر و بدون ماسک... البته با چادر کل تمثال مبارک نشسته م رو پوشونده بودم که بنده خدا پستچی اول صبح از زندگی ناامید نشه!دریافت بسته.
دفعه چهارم، فقط چادر سرم انداختم.
تو این روزها واسه مامانم و عمه م که از وقایع میگفتم، اینم میگفتم. مثل یک مساله حیاتی ! دنبال راه حل بودن براممامانم میگفت صبح ها که نماز میخونی بعدش با لباس بخواب!!! البته یکم چاشنی طنز داشت مثلا!!!عمه م میگفت روزهایی که میدونی میاد از همون شب لباس مناسب تری بپوش!!!
(آخه من چه میدونم کی میاد و اینکه حالا بیخیال دیگه!)
دفعه بعدی پنجشنبه بود. مهرداد خونه بود. زنگ که زد از خواب پریدم اما شاد شدم دیدم مهرداد داره میره دم در...خوابیدم. همون وسط خوابم مهرداد اومده میگه دوست پستچیت جا خورد منو دید. گفت خودش کو؟
گفتم خوابه!!!
یک بسته بیشتر تحویل نداد! گفتم بقیه ش؟
گفت بگو خودش بیاد!!!
(اینم از شوهرمون!!! فقط منتظره از هر ماجرایی سوژه خنده بسازه که البته الهی شکر بابت این اخلاقش!)
خلاصه بازهم امروز دوست پستچیم اومد و دو بسته دیگه آورد. گمونم حالا حالاها باید بیاد و بسته بیاره. خب شما تصور کنید کتابهای فسقلی و نازک بچه رو از شونصد تا انتشاراتی خریدیم! گمونم پیش خودش میگه عجب خانواده ی فرهیخته ای ! (که کاش بودیم و دو ورق کتاب میخوندیم...)