زن عموم دیروز زنگ زدند به من...
ضمن صحبتهاشون میگن تازگی چشمم رو که آب مروارید داشته عمل کردم. در تاریخ مقرر رفتم پیش دکترم که معاینه کنند. دکتر گفتند مشکلی نیست و خیلی عالیه.
گفتم: دکتر! یک مقداری میسوزه و درد میکنه انگار
دکتر هم گفتند: خانم! ماچ که نکردم!!!!!! عمل کردم
بعد واسه م تعریف کردند که خواب عموت رو دیدم.(همسرشون که فوت کردند).
عصبانی بودند و دنبال من میدویدند که وایسا راستش رو بگو که بابای این بچه ها کیه؟!
منم میدویدم و میگفتم خدا شاهده هر هفت تا بچه های خودتونن...
پ.ن:
کیف میکنم روابطی «ساختم» که بزرگترها حتی از راه دور به من زنگ میزنند و احوالم رو میپرسند و خاطرات و خوابهاشون و دلتنگی هاشون رو برام تعریف میکنند
پیاده روی اربعین...
یکبار برای اولین بار با مهرداد سال ۹۴ رفتیم. اون موقع اربعین آذرماه بود و آب و هوا و شرایط با الان خیلیییی متفاوت بود. یکبار هم پارسال که طی یک حرکت یکهویی تصمیم گرفتم و مهرداد، پیش فندق موند و من رفتم.
اونهایی که کلا به این مسأله اعتقاد ندارند که خب هیچی. اما عده ای مثل خود من اعتقاد داره به کلیت مسأله اما انتقاداتی هم داره. من الان اگر اینجا صوتی بود روزی یک طوماااااار حرف میزدم. اما از آنجایی که واقعا حوصله و توان نوشتنم کم شده و به خودم هم قول دادم که هر چند کم، زود به زود بیام بنویسم، فقط خلاصه وار چند موردش رو میگم. اما بحثش مفصله واقعا.
اگر شما اعتقاد نداری و یا اعتقاد داری و این مراسم رو از نزدیک ندیدین نمیتونید درباره حس و حال و شرایط اونجا نظر دقیق و کارشناسانه بدین. اما اگر رفته باشید بهتر میتونید درک کنید.
آقا در درجه اول این سفر بعد معنوی خاصی داره، متفاوت از رفتن معمولی به کربلا. این که راه میفتی و میری و در مسیر فکر میکنی که من کجا میرم و... باعث میشه زیارتی که انجام میدی برای خودت ملموس تر باشه. اما همینجا بگم که عزیزان در این سفر نمیشه به راحتی زیارت کرد. یعنی حرم و اماکن زیارتی به شدتتتتتتتت شلوغه، شرایط سخته. من خودم همون سری اول خدا شاهده حتی ضریح امام حسین علیه السلام رو ندیدم اصلا، فقط در فضای حرم یک نماز مغرب و عشا و یک زیارت نامه و عاشورا و تمام. پس اگر اهل این هستی که قشنگگگگ ساعتها بری یک گوشه بشینی زیارت کنی و ...این سفر برای شما مناسب نیست. من دو بار همین پیادهروی اربعین رو رفتم و اصلا نتونستم حرم حضرت عباس برم. نزدیکش هم نشده برم. از همون بین الحرمین سلام دادم به آقا. پارسال نجف اشرف حرم حضرت علی علیه السلام رو بسته بودند برای خانمها و اصلا من حتی نتونستم وارد صحن بشم از شدت شلوغی. خیلی ها میرفتن ولی ببینید اینکه آدم زیر فشار جمعیت و از بین آقایون رد بشه و بارها به آقایون برخورد کنه واقعا درست نیست.
پس اونجا واقعا شلوغه و باید اگر تشریف بردید به هر حدی از زیارت که شد راضی باشید و در واقع زیارت اصلی در مسیر هست.
مورد بعدی اینکه من پارسال که در عرض چند ساعت تصمیم گرفتم برم و شرایط هم جور شد و رفتم، خیلییییی بیشتر از قبل دو تا مسأله رو فهمیدم. حالا خدایی من تصمیم داشتم قبل از اربعین بیام و اینها رو بنویسم شاید یکی از اینجا رد شد و خوند و به دردش خورد. ولی نشد که نشد. مورد بعد رو میگفتم. اینکه بر اساس آنچه من دیدم و مخصوصاً مخصوصاً الان که بسیار گرم هست، این سفر جای بچه و سالمند و افراد دارای بیماری زمینه ای نیست! یک انتقادی که همین جا من دارم اینه که متأسفانه رسانه ها مدام میگن ببینید با بچه شیرخوار اومدن. مادرمون با عصا اومدند.پدر هشتاد سال سن دارند اومدند و امثال این حرفها. این تبلیغات به نظر من نازیبا هستش و نباید همه رو و مردمی که با عشقی در دل میرن رو فدای یک سری اهداف خاص کرد. بلکه باید اطلاع رسانی صحیح باشه. ببینید بچه ها سختی ها رو نمیشناسند. مثلا بگی پسرم اونجا گرمه ها!!!! راه زیاده باز نگی من خسته شدم! بچه میگه ولی عمق مسأله رو نمیدونه. نوجوانها که از نظر سنی عقل و فهم کاملتری دارند مشکلی نیست اما کودک خسته میشه، اذیت میشه. البته که بچه با بچه هم فرق داره . اما خطرات دیگری هم هست. مثلا اتفاقی روی یکی از بچه های همراه کاروان ما، آبجوش ریخته بود!!!!! من از شنیدنش داغون بودم. در شهر خودمون هم ممکنه این مسائل به وجود بیاد اما خب تا شما دکتر و مرکز درمانی مناسب بری و گفتگوی با زبان قابل فهم داشته باشی، اونجا سخته. مورد بعد اینکه چون بسیاااااااااااااارررررررر شلوغه، خطر گم شدن بچه هست. آدم بزرگها همدیگه رو گم میکنند چه برسه به بچه. واقعا یادم میاد نشسته بودم بین الحرمین ، مدام میگفت مثلا دختر بچه ۴ ساله، نام فلانی، در فلان قسمت منتظر همراهان خود هست. باز این بچه رسیده بود بخش گمشدگان. بچه ای که سرگردان باشه یا خدای نکرده مشکلی پیش بیاد چی!!!!! ما یک مشهد رفتیم این مدت چشم از فندق برنداشتم هیچ جا. اینقدرررررررر به مهرداد توصیه میکردم که بعضی وقتها خودم خجالت میکشیدم که اون طفلک هم باباش هست، حتما مواظبه. بچه کوچک میدیدی هلاک شده از گریه، خب خواهر من گرمه، بچه اذیت میشه. البته که کلیییی بچه هم میدیدی شاد و خوشحال بازی میکنند. بچه رو مسافرت داخل کشور هم ببری هر لحظه یک حالی هست اما به نظرم با توجه به نوع سفر و شرایط و امکانات که حتی برای خود والدین کمی مبهم هست و برنامه ریزی دقیق نمیشه انجام داد، به نظرم اینجا جای بچه نیست.
سالمند و افراد دارای بیماری زمینه ای هم خدا میدونه که سخته. آقایی در کاروان ما بودند که در شرایط عادی ظاهراً مشکلی نداشتند اما در اتوبوس واقعا حالشون خوب نبود. راحت نبودند. اصلا ناله میکردند. ببینید افراد دارای بیماری مثلا دیابت، فشار خون و... وقتی همه چیز نرمال هست و قرص و داروها رو به موقع مصرف میکنند و غذای مناسب و خواب مناسب دارند مشکلی نیست. این سفر خدا میدونه جا و مکان هست، خوراکی هزار مدل و به مقدار زیاد هست، حمام هست، دستشویی هست، امکانات هست (چون بعضی خیلییی تخریب میکنند و میگن هیچی نیست) اما اما اما اگر خدای نکرده فردی با شرایط خاص مریض بشه سخته. شاید همون لحظه بخش درمانی نزدیک نباشه، شاید نتونه مشکل رو حل کنه، اگر فرد مناسب با این افراد نباشه که دیگه اوضاع بدتر میشه. من خودم همون سال اول که رفتیم در بهترین مکان استقرار در کربلا بودیم. پشت تل زینبیه. یک جای فوقالعاده بزرگ مخصوص ایرانی ها . بسیار منظم. با کارت ورود و خروج. همه چادر زده و کیسه خواب و وسایل، غذا، امکانات بهداشتی و پزشک و دارو و... یک کمپ کامل. اما من تب داشتم واقعا حالم بد بود. خیلیییی اذیت شدم. مهرداد نمیتونست کنار من باشه و تنها بودم و ارتباط مون اون شرایط و اون موقع محدود بود از طریق تلفن و ...واقعا سخت بود. حالا این یک تب ساده بود. اونجا مریض بشی سخته واقعا.
اونجا مهربانی بی شمار هست، عشق هست، من پارسال با دو خانواده فوق العاده آشنا شدم که امسال از قبل از اربعین به من پیام دادند و پرسیدند که امسال میام یا نه؟!!!! و اصرار کردند و ابراز دلتنگی. مهربانی ، زیبایی، سخاوت و دل بزرگشون قابل وصف نیست. اما در کنار همه این موارد افرادی که میرن باید مسائل رو بدونن.
دو انتقاد دیگه هم از نظر من وارده . یکی متأسفانه خیلی ها بهداشت رو رعایت نمیکنند که بخشی از عدم بهداشت به خاطر جمعیت بالا و امکانات محدود اونجا هستش اما بخش دیگه رفتار خود افراده. این اختصاص به ایرانی ها هم نداره. البته نباید اینجوری تصور بشه که کلا اونجا آلوده هست اما نگرانی مهمی هست. مورد بعدی هم اینکه اسراف خیلییییی دیده میشه . الحمدلله فراوانی هست اما این نباید مجوز اسراف باشه.
و مورد مهم دیگه اینه که کاش اینقدر تبلیغات هدفدار نمیکردند. کاش اجازه داده میشد که بعضی موارد در مسیر اصلی خودش بمونه. بیشتر نمیتونم توضیح بدم واقعا.
یک مورد دیگه هم اینکه سفر رو کوتاه کنید که همین خودش باعث تقسیم امکانات میشه، باعث خلوتی میشه.
مامان ما پیشکسوت هست در پیاده روی اربعین. هفت یا هشت سال هست که میره. تمام مسیر رو هم پیاده روی میکنند. سالهای کرونا، سال زایمان من و یکسال هم همون سالی که ما رفتیم اولین بار و متأسفانه عمه م فوت کردند رو فقط نرفته. از خیلی قبلتر از اینکه اربعین اینجوری همه گیر بشه بین ایرانی ها، مامانم رفتند. اما یک واقعیت هستش که الان سنشون بالا هست. الحمدلله خونه هم که هستند راحت کارهای خودشون رو انجام میدن و مشکلی ندارند اما خب دیابت دارند و با اینکه کنترل شده هست ولی خب نگرانی داره. متأسفانه هر چه ما گفتیم قبول نکردند و رفتند. حتی بابا راضی نبودند البته که در نهایت به دل مامانم رفتار کردند و دوست ندارند که ناراحت باشه. اما خب من میگم این درست نیستش که ما بریم یکجایی و همههه نگران باشند و فقط خودمون خوشحال باشیم. با اینکه گفتیم مامان جان بلافاصله اربعین تمام شد برگردید اما ظاهراً هنوز اونجا هستند که بالاخره زائرین ایرانی رفتند ریخت و پاش شده، همه رو جمع کنند و عراق رو تر و تمیز و گردگیری شده تحویل مقامات عراقی بدهند و بعد برگردند.
مثل مامان ما نباشید!
من واقعا نمیتونم زیاد از دلخوری ها و ناراحتی هام بنویسم. کلا در زندگی معمولی هم غزل همیشه شاد و سرخوشه!!!!!! اما خب مامان واقعا همیشه من رو خیلی نگران میکنند و متأسفانه ما قدرت گفتگو با هم رو نداریم. حتی نوشتن از جزئیات من رو آزار میده.
امیدوارم همه مسافرین و زائرین به سلامت به خونه هاشون برگردند و زیارت همگی قبول باشه و آنهایی هم که اعتقاد ندارند بدونن ما آدمهای عجیبی نیستیم. زیبایی هایی در این سفر نهفته است.
به محض اینکه چشمام رو باز میکنم این صدا توی سرم میپیچه که « نهار چی درست کنم؟!»!!!!!!
خدایی واقعا حقیقتا واقعا واقعا واقعا خیلییییی بهتر از اون صدایی هستش که قبلا توی سرم میپیچید. تا قبل از انصراف دکترا، به محض اینکه بیدار میشدم این صدا و حس و فکر تو مغز و همه وجودم میپیچید که غزل!!! تو پایان نامه داری!!!!!!!!!!!
دو سال از اون تصمیم یهویی گذشته و با اینکه مجبور شدم گاهی خلاصه، گاهی مفصل واسه خیلی ها توضیح بدم که چرا انصراف دادم و هر بار با سیل کلمات خیلیییی حیف بود، آخراش بود، چراااا آخه؟، کاش پایان نامه رو داده بودی برات انجام بدن!!!!!!!!!!!!!!!!! چطور تونستی ؟!!! و... با اینکه هر بار با این جملات و جملات مشابه مواجه شدم اما ذره ای پشیمون نیستم و مطمئنم ارزش لحظاتی که کنار مهرداد و پسر قشنگم گذروندم خیلییی بیشتر از یک مدرک پی اچ دی هست که اگر ادامه هم داده بودم هنوز توی دستم نبود و نهضت ادامه داشت!!!!!!!
تو این دو سال کلی اتفاق افتاد که من هر بار فکر کردم تصور کن الان تو وسط اینها، پایان نامه هم داشتی!!!!!! خداروشکر که دیگه همین غصه رو نداری!!!!
حداقل یک دغدغه رو خودم تونستم از زندگیم حذف کنم. دیگه بقیه ش رو باید مدیریت کنم!
پ.ن: شما تصور کن من کار خونه م رو نمیتونم و نمیدونم چطوری باید به یکی بسپارم! الان مدتهاست دلم میخواد واسه بعضی کارها از کسی کمک بگیرم ولی نگران نتیجه و نحوه انجام کار و...هستم بعد یک عده میگن پایان نامه ت رو میدادی واسه ت انجام میدادن!!!!!!!!!!!!!
تو تلویزیون نشون داد که چطوری شاپرک درست کنید... فوری گفت این خیلییییی آسونه. مامان کاغذ بده که درست کنم. کاغذ بهش دادم و نشست درست کرد و خیلی هم قشنگ شد. معمولا کمک میگیره اما این بار کامل خودش درست کرد.
مهرداد که اومد خونه فوری پرید جلوی در و گفت بابا ببین چه کاردستی قشنگی درست کردم!
مهرداد هم گفت: خیلی خوب شده. چه « پروانه » قشنگی!!!
فندق گفت: بابا « شاپرکه،»! پروانه نیست.
یک مکث کوتاه کرد و فوری ادامه داد: ولی اشکالی نداره. خیلی شبیه پروانه س. من خودم هم اولین بار که تو تلویزیون دیدم فکر کردم پروانه س.
اینو گفت که باباش مثلا خجالت نکشه. چند کیلو قند تو دلم آب شد.
فکر میکنم بیش از یکسال شده که عاشق انواع ورزشها شده و درباره همه شون سوال میپرسه و به چه قشنگییییییی سعی میکنه با عروسکهاش هر ورزشی رو اجرا کنه و واقعا شنیدنی گزارش میکنه.
حالا من اینجوری نیستم که فکر کنم تقلید گزارش ورزشی یک کار خفنی هستش...آخه قدیما یکوقت دیدم افرادی بچه شون رو برده بودن برنامه اعجوبه ها و هنرش گزارشگری فوتبال بود. به نظر من این کار جذابیتش و ارزشش اینه که فن بیان بچه رو قوی میکنه.
یک سری حیوون داره که از بچگی باباش بهش رسیده . این بازی رو هم باباش بهش یاد داده. دروازه درست میکنه و میگذاره دو طرف فرش، حیوونها به دو گروه تقسیم میشن و یک توپ کوچولو هم توپ بازی هست. یک سری از حیوونها هم که یا خیلییی کوچیکن یا استاندارد های لازم رو ندارند تماشاچی هستند. بازی با این جمله شروع میشه:« سلام عرض میکنم خدمت بیننده های محترم شبکه ۳، با پخش بازی تیم های ........ و ......... در خدمتتون هستیم.» و من دیگه هر کجای این خونه باشم سراپا گوش میشم. بازیکنا رو معرفی میکنه. مثلا اگر تیم عربی باشه هر چی بازیکن عرب میشناسه رو میگه، واسه بقیه شون هم اسمهای متناسب با بقیه از خودش میسازه. مدتها درگیر بود که مگه مثلا محمد صلاح، عرب نیست؟ پس چرا اسم ایرانی داره؟!!!!!! واقعا سخته توضیح دادن مفهوم مسلمان و اسلام ... من خیلی نرم و آروم و با احتیاط و هماهنگ با سوالاتش و موقعیتها تربیت دینی هم دارم واسه ش. ( البته اینکه در آینده چی میشه، همه میدونیم که چیزی در اختیار ما نیست. اما تصمیم من حداقل الان اینه که با باورهای ما آشنا بشه. بعدا نخواست رها میکنه دیگه) تربیت دینی دارم اما مفهومی مثل دین سخته توضیحش و طول میکشه فهموندنش. واسه همین توضیحاتم رو جور دیگه ای بیان میکنم. مثلا میگم حضرت محمد که قبلا برات گفتم، پدربزرگ امام حسین و امام حسن بود... ایشون عرب بودند و خب میدونی که چند تا ویژگی خیلی خوب داشتند ( مواردی رو گفتم) . خیلی ها در دنیا به ایشون احترام میگذارن و از اسم ایشون استفاده میکنند. بعد در کنارش موارد دیگه هم مثال میزنم. مثلا اسم سارا که تو خیلی از کشورها استفاده میشه و...
میگفتم که چقدر باحال گزارش میکنه. وسط بازی گاهی خطا میشه و باید از (VAR) استفاده بشه و حرکات آهسته ای که با این حیوونها ( بازیکنان) اجرا میکنه آخر خنده س. البته من از دور نگاه میکنم و اون غرق بازی خودشه. بعد اون جملاتی که واسه گزارش کردن اینا میگه واقعا خوب جمله بندی میکنه و کلمات رو به جا و صحیح استفاده میکنه. من این رو خیلی دوست دارم. خودم از اون دسته افرادی هستم که وقتی وارد یک جمع غریبه میشم یا سر کلاس و... با مدل حرف زدنم مورد توجه قرار میگیرم و این توانایی فرصتهایی رو برای من ایجاد کرده .(با اینکه در خیلییییی از امور بی هنرم). به همین خاطر از این مدل بازی فندق لذت میبرم و به چشم تمرین بهش نگاه میکنم.
المپیک براش فرصت آشنایی با خیلی از رشته های ورزشی بود. با اینکه نصف بیشترش رو مسافرت بودیم اما خب دنبال میکردیم تا جایی که میشد و این بچه هر روز یک مدل جوگیر بود!!!!
دیروز تو اسباب بازی هاش یک قایق که آدمک و پارو هم بهش وصل هست پیدا کرده و به من میگه مامان مسابقات قایقرانی ۲ کیلومتر وزن زیر ۶۹ کیلوگرم هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به من بگو خودت طرفدار کدوم کشور هستی؟
نیجریه ، چک، سه چهار تا کشور دیگه هم گفت و آخرش گفت کلمبیا.
من آشپزی میکردم و حواسم به هزار مسأله دیگه هم بود و وقتی دوباره پرسید مامان طرفدار کدوم کشور هستی؟ من سریع گفتم کلمبیا!!!!!!!
خندید و پر هیجان و با یک حس پیروزی گفت من میدونستم که میگی کلمبیا!!!!!!!
گفتم از کجا میدونستی؟ ( و همزمان امیدوار بودم که یک جواب خاص رو نشنوم!!!)
و البته که همون جواب خاص و عجیب رو داد!!!!
گفت: چون آخرین کشوری بود که گفتم و اون قبلی ها رو یادت رفته!!!!!!!
آیا برای این جواب و اینجوری شناختن من زود نیست؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
البته که منم سریع گفتم نهههههه، یادمه. گفتی نیجریه ، چک ...و بله بله یادمه!!!!!! عمرا بقیه ش یادم نبود!!!!!!
علی الحساب تیم کلمبیا دوم شد در مسابقات قایقرانی ۲ کیلومتر زیر ۶۹ کیلو!!!!!!! و مدال نقره گرفتیم.