گفتم تمرین صبر میکنم.مسلما کامل موفق نیستم و مسلما توی همه ی لحظه ها جواب نمیده اما فکر میکنم بهتر از گذشته شدم و همچنان میخوام ادامه بدم.
ما الان خونه مامان جوجه هستیم. اون خونه شون که توی شهر دانشگاه منه.میدونین بچه داری خودش سخت هست. حالا فکر کن که عده ای دیگه هم کنارت باشن. اصلا مهم نیست اون عده کی هستنو مادر خودتون هم که باشه نظراتش،تجربه ش فکر و نگاهش با شما کلییی فرق داره. حتی اگر یکی اطرافتون باشه که خودش بچه هم نداشته باشه مدام میخواد یک نظری بده.متاسفانه این در جامعه ما خیلییی رایجه و حالا من مدتیه اینجوری باهاش کنار اومدم که ببین اونها میخوان کمک کنن و مسلما هدفشون مثبته. تو زیاد به روی خودت نیار و سعی کن اروم و راحت برخورد کنی. مامان و بابای همسرم کنارمون هستن و بالاخره ما مجبوریم چند ماهی اینجا باشیم تا فعلا این مرحله از دانشگاهم تموم بشه. جدیدا تا جایی که میشه نسبت به نظراتشون با ارامش رفتار میکنم. نظرانی که لازم نیست در لحظه اجرا بشن رو میپذیرم و تشکر میکنم و یا با گفتن چه جالب و اره مساله رو تموم میکنم. گاهی یک کارهایی باید انجام بشه حساس نمیشم و انجام میدم و بعضا نتیجه مثبت داره. گاهی با یک موردی کاملا مخالفم سعی میکنم اروم قضیه رو توضیح بدم یا از جوجه کمک میکیرم. گاهی هم سکوت میکنم و حرص میخورم.گاهی هم یکم تند میشم. اما در مجموع وضع خوبه.
بازم از تمرین صبرم میگم. اصلا شاید بنویسمش بهتر بتونم اجراش کنم