گاهی فراموش میکنم و بلند مدت فکر میکنم و این باعث میشه خیلی اذیت بشم. مخصوصا با وضع من که واسه دو دقیقه دیگه خودم هم نمیتونم برنامه ریزی کنم. جدا بعضی وقتها یک wc نمیتونم برم. یا میرم همش فکرم اینه که بپرم بیام بیرون که مثلا اگر فندق رو سپردم به کسی اون ازاد بشه یا اگر فندق خوابه یکوقت بیدار نشه یا کلیی کار دارم برم به اونها برسم! چند روز پیش به خودم گفتم جان خودت اصلا فکر کن همین wc یکجور استراحته.بشین بابا کجا میخوای بری؟!!!خخخخخخخخ
حالا شما فکر کنید من با این وضع بلند مدت هم بخوام فکر کنم دیگه لهههههههه میشم. مدام تمرین میکنم و به خودم مبگم باشه بعدا بهش فکر کن. فعلا بیا ببینیم تا همین اخر هفته چه کارهایی داری. واسه اینها برنامه بریز.
فعلا افکارم اینهاست:
امروز سه شنبه هست که البته دیگه تموم شد. فردا شب جوجه از شهر محل کارش برمیگرده. اون که بیاد کمی زمان واسم پیدا میشه. هفته بعد دوشنبه امتحان دارم. باید یکم واسه اون مطالعه کنم. اپن بوکه.باید کمی تمرین کنم و مطالبم رو جمع بندی شده ببرم سر جلسه.
واسه کلاس شنبه یک تکلیف داریم اگر بشه اونو انجام بدم خوبه.توی ذهن استاد میمونه و علاوه بر اون، این مطالب رو اگر نخونم کم کم سررشته بحث این درس از دستم خارج میشه. این واقعا زمان بره. نمیدونم کی انجام بدم. فندق نمیگذاره هیچ دفتر و برگه ای دستم بگیرم. کلا مثل یک بچه مدام در حال بازی و شعر خوندنم!
الان چند روزیه به دلیلی اومدم شهر محل زندگی مامانم. جوجه بیاد باید برم یکم نمد بخرم. میخوام واسه شب یلدا کراوات هندونه درست کنم واسه فندق و شاید واسه چند تا از بچه های فامیل که شب یلدا میبینیمشون.
یعنی ببین وسط این شلخته بازار من به فکر نمد و ...هم هستم. باید زندگی کنم.اینها برام حس زندگی دارن.