من با تلفن همراهم اومدم وب و مینویسم.فعلا از اون شکلک زردهای متحرک باحال که عاشقشونم و عکس خبری نیست.باز یک وقت میام و کمی عکس با لپ تاپ میگذارم.
دیگه اینکه واقعا متن طولانی نوشتن با تلفن سخته.پس یک مدت حسابی راحتین.همش کوتاه مینویسم.
اون روز هم داشتم ازمایش میکردم که میتونم با گوشیم بنویسم یا نه و هم اینکه ببینم کسی از اینورا رد میشه؟؟؟
پستهای ادامه دار قبلی رو بعدا ادامه میدم.چون اگر بلاگ اسکای اجازه بده و مثل پرشین نشه میخوام حتما ثبتشون کنم.
اما فعلا بریم سر اوضاع و احوال الآن و این چند وقت!
از فندقی بگم اول. امروز فندقی چهار ماه و نوزده روزش هست.از قبل از سه ماهگیش با کلیییی فشار و زور اونوری شد.یعنی به شکم خوابید.الآن به حالتی رسیده که میگذارمش زمین،یک هزارم ثانیه رومو میکنم اونور ،برمیگردم میبینم روی شکمش هست و گردنش هم دراز کرده و شونصد تا چین انداخته توی پیشونیش و با دو تا گرررررردددد مثل دکمه زل زده به من.
همین که تا حالا منو قورت نداده و اجازه داده نیمه جون بمونم جای تقدیر داره.هر چی بدی به دستش که بازی کنه فورا میکنه تو دهنش.دست خودش رو با چنان سر و صدای خوشمزه ای میخوره و ملچ ملوچ میکنه که متعجبم چرا تا حالا یک گاز ازش نخوردم!!!
اعتراف میکنم که اگر اینقدر با محبت توی صورتم زل نمیزد و نمیخندید تا حالا چند باری سر کوچه گذاشته بودمش!!!!!
خدا رو شکر پسر اروم و شادی هست.اما تمااااام مدت نیاز به مراقبت داره. باید باهاش بازی کنی و معنی خواسته هاش رو بفهمی.میدونین بچه داری مرخصی نداره!
توی یک پست جدا برنامه بیست و چهار ساعت فعلیش رو مینویسم.
والا گفتم یهو بیام تو وبلاگ متروکه م ممکنه باعث وحشتی چیزی بشم! خخخخخدیگه این شد که گفتم اول یک یا الله بگم ببینم اصلا کسی از این حوالی رد میشه آیا!
ممنون که فراموشم نکردین و هستین.مرسی که به اینجا سر زدین.دیدم گلدونها پاشون خیس بودا!!!!
من اونهایی که میشناسمشون خیلییییی به یادشون بودم .میگم چی شده این مدت.فقط لطفا شما بیاین و یک خلاصه ای از وضعیت خودتون رو توی این چند ماه گذشته بگین واسم.اسم و ادرس وبلاگهاتون هم مجدد بگذارین لطفا.
مه سو جان عزیزم.خیلیییی ذوق کردم که به مستر اچ رسیدی.مبارکتون باشه .خوشبخت باشین به امید خدا.
پاندای عزیزم،ممنون که پیام تبریک گذاشته بودی،همیشه به فکرت بودم داداش گلم.
ساریتوس جان.بیا و از اوضاع کنکور و زندگیت برام بگو.
دختر معمولی جان،خیلیییی زود میام و شرح حال با جزئیات قشنگت رو میخونم.اخرین بار هنوز شهرتون رو عوض نکرده بودین.
دلواره عزیزم کم مینویسی اما دلتنگت بودم.گلدختر رو ببوس.
بهار! تو هنوز وب نداری؟
کهکشانی!هستی هنوز؟
خوشگل خانومی که باردار بودی ،کجایی؟هستی؟
اسم خیلی ها هم یادم نیست.مثلا اون خانوم شمالی که بامزه مینویسی و دو تا بچه داری.سلام گلم.
پرشین هم که کلییییی از دوستامو پروند.راستی شما میتونین وارد وبلاگ پرشین خودتون بشین؟؟؟
سلااااااااااام.
وای چقدر اینجا گرد و خاک نشسته!!!!!!! مردم دم عید و سال نو گردگیری میکنن،ما زدیم درش رو تخته کردیم!!!!!
میدونم دو مااااه گذشته از سال نو.ولی من که نبودم! من که تبریک نگفتم.پس:
مهربونهای همیشه همراهم، حتی تازه همراهان من! سال نو مبارک!
آرزوی من و جوجه و فندقی برآورده شدن آرزوهای توی قلبهای مهربونتون هست!
با تقدیم احترام و عشق: مامان فندقی؛ غزل بانو