امروز تولدمه...
من 35 سال پیش در 14 اسفند 1364 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشودم.
این صفحه رو باز کردم که در روزی که عده ای مدام خودشون رو مرور میکنند منم چیزی بنویسم که خبر رسید قراره از جانب جاری کوچیکه سورپرایز(سوپرایز؟) همون غافلگیر خودمون بشم!
لذا فعلا کزت درونمان را فعال کرده بریم جمع و جور کنیم. حداقل اون سیبیلای لامصب رو بردارم. والا از یک آدم بی حوصله در طی این مدت انتظار ندارید که یهو روز تولدش متحول بشه که!
دیشب دیدم یکی از دانشجوهایی که سه ترم گذشته رو باهاشون درس داشتم یک فایل پی دی اف فرستاده واسم! بازش کردم دیدم یک صفحه تایپ شده شعره و بالاش نوشته تقدیم به استاد محبوب سرکار خانم ...
شعر گفته بود واسم...مفهومش این بود که کاش بازم با ما کلاس داشتی و اسم درس هایی که باهاشون داشتم هم دو تاش رو توی شعر گنجونده بود. اون آخرای شعر یکم قافیه و وزنش به هم ریخته بود اما سعی کرده بود فامیلیم رو توی بیت آخر شعر جا بده!!!
اصلا منو میگین...قشنگ رفتم عرش و تا ساعتها برنگشتم(میدونین که دست به عرش رفتنم خوبه!)
خیلی خوشحال شدم واقعا و بسیار تشکر کردم و گفتم که البته من لایق همچین محبتی نیستم اما ذوق هنری شما قابل ستایشه.
شعر رو بردم واسه مهرداد خوندم. کلی مسخره بازی درآورد و البته بعدش گفت که این گروه اینا چپ و راست پیغام پسغام واسه خودش و مدیر گروه رشته شون میفرستن که یکی از استادا رو عوض کنن و گزینه پیشنهادیشون هم منم (مهرداد مدیر آموزشه)
البته که من بس که ترم قبل بهم فشار اومد و بهم سخت گذشت و حتی یک ذره هم نتونستم به کار پایان نامه عقب افتاده م برسم، این ترم فقط دو واحد درس با سال اولی ها برداشتم که جزوه م آماده باشه. گروه هم البته معتقده استاد مشکل خاصی نداره و دانشجوها باید خودشون رو با تفاوتهای بین اساتید وفق بدن.
پ.ن.1: من به شدت خود شیفته م. البته به همه لو نمیدم و همیشه متواضعم اما امروز به چند نفر که میدونستم در موردم فکر بدی نمیکنند و در واقع حمل بر خودستایی نمیکنند سریعا اطلاع دادم و ذوقم رو تقسیم کردم
دیگه گفتم به شما هم بگم.
به جاریم میگم پول که نمیدن دیگه با همینا شادم! میگه خب باید نیمه ی پر لیوان رو دید. بهش گفتم ببین من با همین نیمه ی پر لیوان روی ابرام. اگر لیوان کامل پر باشه که دیگه باید اورانوسی نپتونی چیزی دنبالم بگردید
پ.ن.2:مدیر گروه میگه : تو با اینا چه کردی؟! چپ و راست میگن خانم دکتر... واسه هر درسی میشه بگذارید! اصلا دیگه بقیه رو قبول ندارند!
یک هدیه کوچولو حالت گیفت هم درست کردم دادم به فندق که بده به مامان و مامان بزرگ. ایده ش از اونجا اومد که رفتم واسه بسته بندی روسری ها یک چیزی بگیرم که توی اون مغازه شبیه این گیفتها رو با کاغذ الگو (از این کاغذهای کاهی رنگ) درست کرده بودن و گذاشته بودن واسه فروش. منم خیلی خوشم اومد و اومدم خونه با وسایل دیگه ای درستش کردم. گلهاش رو از همون مغازه گرفتم که هر بسته 12 تایی رو بهم داد5000!!! شب بعدش توی یک خرازی همونها رو دیدم 2500!!! جوری بهت زده شدم که اندازه 25000 تومن خریدم. اما چند روز بعدش به مهرداد گفتم نکنه اشتباه کرده و 2500 نبوده!!! باز یک وقت گذارمون افتاد سریع پریدم گفتم آقا مطمئنی اینها 2500؟ جای دیگه ای گرون تر بودا. گفت نه درسته!!! اینطوری رخ آدمای خیلی خوب هم به رخهام اضافه شد.
هم مامان مهرداد هم مامان بزرگش و خاله ش خیلییییییییی از این گیفتها خوششون اومد و به در دیدترین بخش آهنی خونه شون نصبش کردن!!!مامان مهرداد زد روی در یخچال.(پشتش آهنربا زده بودم) و همش هم گفت چقدر نازه و ... همینجا بگم که معمولا مامان مهرداد خیلی از آدم تعریف میکنن و محبتشون رو نشون میدن. البته یک جاهایی هم اینجوری نیستن. همین الان یک خاطره یادم اومد بعدا میگم براتون. خلاصه مامان کلیییی گفتن که خیلی نازه و چقدر خوشگل و شیک شده و حتی واسه گیفت عروس هم ماهه و ... البته منم گفتم که ایده ش رو از فلان مغازه که وسایل عروسی و عقد و اینا داره برداشتم و در واقع گیفت هم بوده .(من از اون در و دیوونه ها هستم که عمرا بلد نیستم یک ذره کلاس واسه خودم بگذارم!)
خب بعد از این مقدمه طولانی که از آدم پرحرفی مثل من فقط برمیاد برید چارتا عکس ببینید. بگم که خدایی من عکس میگذارم که فضا از حالت صرفا متن خارج بشه وگرنه هیچ هدف و منظور دیگه ای پشت اینها نیست. دیگه خودتون میدونید اینستا چه خبره. من از اون هدفا ندارم آهان دیگه اینکه فقط عکس هدیه خاله و مامان بزرگ هستش. هدیه مامان مهرداد هم مثل همین پیچیدم.عکس نگرفتم دیگه
امشب به شدت دلم میخواست توی صفحه اینستاگرامم پست بگذارم! مدتی میشه که چیزی نگذاشتم. البته که مدتهاست نمیدونم چرا نمیتونم با موبایل خودم پست و استوری بگذارم و حتی در دایرکت عکس ارسال کنم!!! هر وقت بخوام پست بگذارم با موبایل مهرداد اینستاگرام باز میکنم.
وقتهایی که خیلی بی روحیه میشم دوست دارم پست بگذارم و وقتی کامنت میگیرم راهی برای تعامل باز میشه و چند ساعتی یا حتی چند روزی به گپ و گفت میگذره. اما مساله اینه که من کمتر پیش میاد که خودم رو مجبور به نوشتن کنم. حتما باید حرفی برای گفتن داشته باشم. اونوقته که بدون هیچ تلاشی کلمات ردیف میشن و بازخوردهای جالبی هم میگیرم.
امشب میخواستم خودم رو مجبور کنم که حتی اگر شده یکم سطح پایین تر از انتظار خودم، چیزی پست کنم. اما هر چی فکر کردم دیدم من نه اهل گذاشتن عکس غذام (عکسی هم ندارم)، نه میتونم بگم یک روز خوب در کنار خوبان (مهمونی یا گشت و گذاری نرفتم و روزی که میرفتم هم نمیگذاشتم)، نه سورپرایزی درکار بوده (بود هم نمیگذاشتم)، نه اهل چیدن یک فضای کارت پستالی و نوشتن یک جمله از کتابی که تا نصفه خوندم هستم (کتابی هم نخوندم!)، هم اینکه مدتهاست سعی میکنم از فندق هم عکسی نگذارم و چیزی نگم. (گرچه بخش بزرگی از زندگی من و روزمرگی من همین فندق خان هست) اما پیش خودم میگم کلییی از دوستای من حتی ازدواج نکردن یا بچه ندارن .شاید لحظه ای ته دلشون بخواد و اینکه این صفحه اینستاگرام متعلق به منه. بهتره مدام قربون دست و پای بلوری بچه سوسکه نرم.
اما مساله اصلی اینه که دیدین هرکسی صفحه ش یک ریتم خاصی داره... تم مشخصی داره. مدل صفحه من اینجوریه که همیشه در مورد موضوع مورد بحثم به طنز مطالبی مینویسم ، سعی میکنم کوتاه باشه و اینکه معمولا از نوستالژی های مشترک یا گاهی هم شخصیم استفاده میکنم. البته هیچوقت بقیه دوستانی که تیترهایی چون من و فلانی یهویی یا یک شب عالی با همه ی خوبان و ...میگذارند رو نفی نمیکنم اما خدایی دیگه خیلی گاهی تکراریه! اساسا نوشته های من اینجوری نیستن. حالا راستش این روزا انگار خنده کمرنگ شده توی زندگیامون. واسه همین دستم به نوشتن طنز اونم توی یک فضایی که همه همدیگه رو میشناسیم نمیره. دستم به گذاشتن عکس از بچه م (جدا از اینکه درسته یا غلطه) در شرایطی که اوضاع اینقدررر داغون شده که همون یکی دو تا خواستگار هم نیست نمیره. اصلا هر بار به قول یک نفری از خودم میپرسم "که چی؟" اینکه من این عکس رو گذاشتم یا این نوشته رو نوشتم "که چی؟" .
پ.ن: امروز دیدم یکی از دوستام اومده و کلی از پستهای قدیمی رو لایک کرده! چشمم به یکی از پستها خورد که اصلا یادم نبود چی بوده. بازش کردم و خوندم و با هر خطش گفتم وااای یعنی اینا رو من نوشتم؟! آقا خودمونیم. عالی بود! خیلی قشنگ نوشته بودم! یعنی پستم بیاد اینجوری میشما. خفن!
هیچکی افتخار نداد حدس بزنه که غزل حاضره واسه چی خیلی خرج کنه؟
دیگه وقتتون تمومه. اصراررررررر نکنید. خودم میگم
واسه پارچه لباس مجلسی... من عشق پارچه م. نه اینکه زیاد بخرم یا مدام بخرم. نه! صرفا هر وقت لازم باشه و بخوام لباس بدوزم با یک دست پر و قلبی آرام تشریف میبرم بزازی! و اصلا از شنیدن قیمتها متعجب نمیشم.البته که دیگه یک چیز خیلییییییییییییی گرون هم نمیخرم. اما پس از یافتن پارچه مورد نظرم نگران پولی که میخوام بدم نیستم.
اینه که اون سری میگفتم مامان مهرداد قشنگ ترین پارچه هایی که دارن عروس ارشد تقدیمشون کرده. حالا مامان واسه چیزهای دیگه دلشون میاد خرج کنن. کلا آدمها اینجورین دیگه. واااوو الان تصور کردم آدمی که دلش میاد واسه همه چیززززززززز پول بده!!! واو
مامان خودم واسه شکلات خیلی خرج میکنه. حالا فکر میکنید شکلاتها رو چیکار میکنه؟خخخ. میریزه روی سر این یکی و اون یکی. یادمه رفتیم عقد نوه داییم. من و دختر داییم یک جایی پشت سر عروس واقع شده بودیم و هر چی شکلات میریختن میفتاد اون پشت... حالا ما هم چند تایی برداشتیم. خب حیف میشد. بزرگ بودیما.همین حدودا 8-9 سال پیش. بعد میدیدم یک سری شکلاتای کاکائویی عالی هم دارن میریزن. اونا رو همه جمع کردیم
بعد فرداش به مامانم میگم وای مامان ببین این شکلاتها رو دیشب توی عقد جمع کردم. نمیدونم کی بود از اینا میریخت. مامانم شکلاتا رو نگاه کرد و گفت: اینا؟ اینا رو من ریختم دیگه!
ما ادمهای پولداری نبودیم هیچوقت. یادم نمیاد مامانم چیز خاصی واسه خودش خریده باشه هیچوقت. اما واسه دیگران و هدیه چیزای شیک میگرفت. منم الان همینجوریم. حتما چیز خوبی میگیرم. شاید پول زیادی خرج نکنم اگر بشه ولی حتما شیک و مناسب پیدا میکنم و میگیرم. اگر پیدا نکنم هم خرج میکنم... این اخلاقم به مامانم رفته...(البته منظورم این نیستش که اینکار لزوما خوبه. صرف بیانش کردم)
بی ربط شد قضیه ولی بگم من خیلی واسه هدیه دادن به بقیه ذوق دارم. کلی شاد میشم بشینم کادو بگیرم و بسته بندی کنم و شیک کنم . جوری که انگار اون هدیه واسه خودمه. ولی متاسفانه زیاد هدیه ای نمیگیرم... الان یادم اومد یکی از دوستام چند باری بهم کادو داده و حتی به فندق. البته من هنوز نتونستم واسش جبران کنم.
رابطه من و مهرداد فرق داره ها... من واقعا ازش توقعی ندارم. دیگه با همیم. زیاد فرصت سورپرایز نیست و میگم من واقعا توقع ندارم.
از هدیه روز مادر عکس گرفتم اینجا بگذارم. ذوق داشتم واسه بسته بندیش. با گوشی مهرداد گرفتم. بعد عکساش رو میگذارم.