عصری به جوجه میگم شب اگر فرصت شد بریم واسه من کاهو بخریم.
جوجه میگه (چون واقعا سرش شلوغه ) : حالا واسه کاهو نمیخواد بریم بیرون. فردا که میریم خونه مامان بزرگ سر راه کاهو هم میخریم.
من گفتم آخه چند روزه میخوام بگم کاهو بگیریم. امروز بگیریم بهتر از فرداست.
جوجه میگه: آهان نمیدونستم خب چند روزه کاهوت تموم شده.
پ.ن.
این گفتگو کمی بیشتر ادامه پیدا کرد و من آخراش حس خرگوش بهم دست داده بود. هی جوجه میگفت کاهوت تموم شده و ...
دیگه لازم نیست باز کنم که چرا اینقدر رو کاهو تاکید میکردم .درسته؟
ریزه جون ما ، پسر هست.
3 مرداد که رفتم غربالگری مرحله دوم گفتن که پسره. حالا کل خانواده دلشون دختر میخواستالبته مسلم هستش که هیچ فرقی نمیکنه و هر دوش با ارزش و هدیه خداست. اما از اونجایی که خانواده جوجه اینا دختر خیلییییییییی کم دارن معمولا دختر دوست هستن.
جوجه که تا قبل از این هر از گاهی یک اشاره ای به این ریزه میکرد و میگفت:دخمل بابا چطوره؟ از بعد از اینکه فهمید پسره به علت اینکه افتادیم توی همون پروسه مربوط به مشاوره ژنتیک و...و مدام خسته بودیم و کار زیاد سرمون ریخته بود، توجهش به بچه کمتر بود. منم همش شوخی میکردم که از وقتی این طفلک ریزه ، پسر شده تو دیگه حالش رو نمیپرسی. بچه ناراحت میشه خب
خانواده منم که میگفتن هر چی خدا بده خوبه. بماند که داداش کوچیکم من رو شست گذاشت کنار که خشک بشم. بهش پیام دادم که پسرمون به دایی جونش سلام کرده .
اونم گفت که به به و خیلی خوبه و... بعد گفت نشینی غصه بخوری که دختر نیست . بچه اول پسر باشه واسه خواهر و برادر بعدیش خیلی بهتره.!!!!!!
حالا شما توجه داشته باشین که من بچه اول میباشم! بهش میگم دستت درد نکنه . یعنی من اصلا به درد شما نمیخورم آیا؟؟؟؟
میگه خب اگر پسر بودی بهتر بود!!!!!!!
یعنی حالا یکم هم شوخی میکنه ها ولی گمون کنم یکم هم جدی میگفت
بعضی خانومها تو هر مقطعی که از خانواده شون دورن یا شاید دور هم نباشن و فقط ازدواج کرده باشن و توی همون شهر خانواده اما فقط در منزل دیگری ساکن باشن، مدام گوشی تلفن دستشونه و به مامانشون زنگ میزنن و وقتی هم زنگ میزنن از سیر تا پیاز هر چیزی که شده رو تعریف میکنن. میشناسم افرادی که در روز 4-5 بار زنگ میزنن که با مامانشون حرف بزنن و مدت مکالماتشون هم خیلی خیلی طولانی هست.
یک عده هم دوستی یا قوم و خویشی دارن که یک رابطه اینجوری باهاش دارن. همش تلفن دستشونه و در حال تبادل افکار و وقایع و ... هستن.
الان بحثم درست یا غلط بودن این روش نیست . اینکه چه فوایدی داره و چه مضراتی داره هم موضوع صحبتم نیست.
فقط من اینجوری نیستم. هیچوقت نبودم. نه اینکه مامانم رو دوست نداشته باشم یا مامان رابطه ش با من ایرادی داشته باشه یا دوست صمیمی و قابل اعتماد نداشته باشم یا...
نه. همه چیز اکی و خوب هست الحمدلله.اما من عادت ندارم مکالمات طولانی و هر روزه با مامانم داشته باشم. اکثر مواقع که صحبت میکنم هم در حد احوالپرسی و خیلی تیتر وار اینکه در چه حالی هستن و در چه حالی هستیم. همین.
واسه همین تنها کسی که برای من میمونه جوجه هست. دوست دارم حرف بزنم. دوست دارم از دغدغه هام بگم ، همونقدر که شادیهام رو بزرگ میکنم و جیغ جیغ میکنم و همونقدر که کلی پا به پای هم مسخره بازی درمیاریم و...
اینقدر تنها آدم زندگیم جوجه هست که حتی لزومی نمیبینم که مثلا اگر ایرادی یا گله ای از مامانش دارم بهش نگم. بهش میگم. راحت. شاید اون خیلی وقتها ناراحت میشه یا شده یا ...ولی من میگم چون به کی بگم؟ استدلالم شاید درست نباشه اما من من فقط میگم چون اونو دوست خودم میدونم که از قضا همسرم هم هست.
این روزها که البته خیلی هم طولانی شده و نزدیک یکساله که وضعمون همینه. این روزها و این یکسال ما هر دو دغدغه کم نداشتیم و نداریم. من این مدت غر کم نزدم سر جوجه. زحمت هم کم نداشتم براش. اما میبینم که جوجه کمی خسته شده. یک وقتی باید این دلخوری های بینمون و عنوانشون رو بنویسم و بررسی کنم.
وقتی کمتر با هم حرف میزنیم من احساس تنهایی و بی پناهی میکنم. زن ها نیاز دارن حرف بزنن. منم از اون جیغو ها هستما. هیچی به اندازه ساکت بودن و کم حرف زدن آزارم نمیده. واقعا حس بی پناهی دارم.
پ.ن:
اینکه به مامانت بگی چه دغدغه هایی داری چه فایده ای داره جز اینکه به دغدغه های اون اضافه بشه یا اینکه شاید بعضی چیزها رو بد متوجه بشه و قضاوت نادرستی از شرایط بکنه. اینکه مامان تو همه اونهایی رو که دوست داره عالیییییییییی ببینه و تو بگی یک نصفه ابرو بالای چشم فلانی هست و مامانت علیرغم میلت طرف تو رو نگیره چه فایده ای داره؟اینکه ممکنه از 24 ساعت دو ساعتش بد باشه و تو اونها رو بگی و باعث بشی فکر کنن 22 ساعت دیگه هم بده چه فایده ای داره؟
بالاخره الی مدام منو میدید و هم اینکه نیاز بود که بدونه که با هم مشورت کنیم و هوای همو داشته باشیم. واقعا هم این مدت خیلیییییییییی برای من زحمت کشید.کمک فکری و حمایت و ...ازش ممنونم.
خب من و الی تصمیم گرفتیم واسه این موجود چند سلولی اسم بگذاریم. حالا میدونم باید اسم خوب و بامعنی و .. باشه ها. فعلا تا هنوز هیچیش معلوم نیست گفتیم درباره ش حرف میزنیم بدون اسم نباشه!!!
این شد که من گفتم اسمش رو بگذاریم"ریزه"
الی گفت من میشم"خاله ریزه"!!!. حالا شما فکر کنین الی اصلا ریزه نیست و تپلیه. خودش میخندید که این ترکیب خاله ریزه با من پارادوکس داره
از این به بعد تا شرایط جدیدی ایجاد بشه بچه مون رو "ریزه" صدا میکنیم.
از اونجایی که جوجه بیست روز کلا نبود و دو هفته ای از وجود ریزه با خبر بود، من تصمیم گرفتم یک استیکر رو جایگزین ریزه کنم.
اول فکر نمیکردم اینقدر بامزه باشه اما واقعا جواب داده. طوری که جوجه عاشق این استیکره شده.
معرفی میکنم:ریزه
پ.ن:
الی میگه میترسم بچه تون دنیا بیاد ببینین "مثلثی" نیست، تعجب کنین!