مدال نقره المپیک در رشته قایقرانی زیر ۶۹ کیلوگرم

فکر میکنم بیش از یکسال شده که عاشق انواع ورزشها شده و درباره همه شون سوال می‌پرسه و به چه قشنگییییییی سعی می‌کنه با عروسکهاش هر ورزشی رو اجرا کنه و واقعا شنیدنی گزارش می‌کنه.

حالا من اینجوری نیستم که فکر کنم تقلید گزارش ورزشی یک کار خفنی هستش...آخه قدیما یکوقت دیدم افرادی بچه شون رو برده بودن برنامه اعجوبه ها و هنرش گزارشگری فوتبال بود. به نظر من این کار جذابیتش و ارزشش اینه که فن بیان بچه رو قوی می‌کنه. 

یک سری حیوون داره که از بچگی باباش بهش رسیده . این بازی رو هم باباش بهش یاد داده. دروازه درست می‌کنه و میگذاره دو طرف فرش، حیوونها به دو گروه تقسیم میشن و یک توپ کوچولو هم توپ بازی هست. یک سری از حیوونها هم که یا خیلییی کوچیکن یا استاندارد های لازم رو ندارند تماشاچی هستند. بازی با این جمله شروع میشه:« سلام عرض میکنم خدمت بیننده های محترم شبکه ۳،  با پخش بازی تیم های  ........ و ......... در خدمتتون هستیم.» و من دیگه هر کجای این خونه باشم سراپا گوش میشم. بازیکنا رو معرفی می‌کنه. مثلا اگر تیم عربی باشه هر چی بازیکن عرب می‌شناسه رو میگه، واسه بقیه شون هم اسمهای متناسب با بقیه از خودش میسازه. مدتها درگیر بود که مگه مثلا محمد صلاح، عرب نیست؟ پس چرا اسم ایرانی داره؟!!!!!! واقعا سخته توضیح دادن مفهوم مسلمان و اسلام ... من خیلی نرم و آروم و با احتیاط و هماهنگ با سوالاتش و موقعیتها تربیت دینی هم دارم واسه ش. ( البته اینکه در آینده چی میشه، همه میدونیم که چیزی در اختیار ما نیست. اما تصمیم من حداقل الان اینه که با باورهای ما آشنا بشه. بعدا نخواست رها می‌کنه دیگه) تربیت دینی دارم اما مفهومی مثل دین سخته توضیحش و طول می‌کشه فهموندنش. واسه همین توضیحاتم رو جور دیگه ای بیان میکنم. مثلا میگم حضرت محمد که قبلا برات گفتم، پدربزرگ امام حسین و امام حسن بود... ایشون عرب بودند و خب میدونی که چند تا ویژگی خیلی خوب داشتند ( مواردی رو گفتم) . خیلی ها در دنیا به ایشون احترام میگذارن و از اسم ایشون استفاده میکنند. بعد در کنارش موارد دیگه هم مثال میزنم. مثلا اسم سارا که تو خیلی از کشورها استفاده میشه و...

میگفتم که چقدر باحال گزارش می‌کنه. وسط بازی گاهی خطا میشه و باید از (VAR) استفاده بشه و حرکات آهسته ای که با این حیوونها ( بازیکنان) اجرا می‌کنه آخر خنده س. البته من از دور نگاه میکنم و اون غرق بازی خودشه. بعد اون جملاتی که واسه گزارش کردن اینا میگه واقعا خوب جمله بندی می‌کنه و کلمات رو به جا و صحیح استفاده می‌کنه. من این رو خیلی دوست دارم. خودم از اون دسته افرادی هستم که وقتی وارد یک جمع غریبه میشم یا سر کلاس و... با مدل حرف زدنم مورد توجه قرار می‌گیرم و این توانایی فرصتهایی رو برای من ایجاد کرده .(با اینکه در خیلییییی از امور بی هنرم). به همین خاطر از این مدل بازی فندق لذت میبرم و به چشم تمرین بهش نگاه میکنم.

المپیک براش فرصت آشنایی با خیلی از رشته های ورزشی بود. با اینکه نصف بیشترش رو مسافرت بودیم اما خب دنبال میکردیم تا جایی که میشد و این بچه هر روز یک مدل جوگیر بود!!!!

دیروز تو اسباب بازی هاش یک قایق که آدمک و پارو هم بهش وصل هست پیدا کرده و به من میگه مامان مسابقات قایقرانی ۲ کیلومتر وزن زیر ۶۹ کیلوگرم هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به من بگو خودت طرفدار کدوم کشور هستی؟

نیجریه ، چک، سه چهار تا کشور دیگه هم گفت و آخرش گفت کلمبیا.

من آشپزی میکردم و حواسم به هزار مسأله دیگه هم بود و وقتی دوباره پرسید مامان طرفدار کدوم کشور هستی؟ من سریع گفتم کلمبیا!!!!!!!

خندید و پر هیجان و با یک حس پیروزی گفت من میدونستم که میگی کلمبیا!!!!!!!

گفتم از کجا میدونستی؟ ( و همزمان امیدوار بودم که یک جواب خاص رو نشنوم!!!)

و البته که همون جواب خاص و عجیب رو داد!!!! 

گفت: چون آخرین کشوری بود که گفتم و اون قبلی ها رو یادت رفته!!!!!!!

آیا برای این جواب و اینجوری شناختن من زود نیست؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!

البته که منم سریع گفتم نهههههه، یادمه. گفتی نیجریه ، چک ...و بله بله یادمه!!!!!! عمرا بقیه ش یادم نبود!!!!!!

علی الحساب تیم کلمبیا دوم شد در مسابقات قایقرانی ۲ کیلومتر زیر ۶۹ کیلو!!!!!!! و مدال نقره گرفتیم.


خواب نبودم که مرده بودم

دیروز یک نفر زنگ همه واحدها رو میزد. تصویرش واسه من آشنا نبود. اول عکس العملی نشون ندادم بعد فکر کردم شاید مامور آب و برقی چیزی باشه. گفتم بفرمایید؟ 

گفت ممکنه لطف کنید در رو باز کنید!!!

گفتم با کدوم واحد کار داشتید؟ 

گفت واحد ۶! 

ولی راستش باز نکردم. نتونستم که بگم خب زنگ واحد خودشون رو بزنید که خب البته چند تا زنگ رو هم با هم زده بود! واقعا از لحاظ امنیت درست نیستش الکی تا مطمئن نشدیم قضیه چیه در رو باز کنیم.

مهرداد اومد و گفت شاید خودشون هستند و سریع لباس مناسب پوشید و رفت دم در...

خود آقای همسایه واحد ۶ بود!!!!!!! حالا اینکه من چطوررررررررررر و چراااا و چگونه هنوز حدود چهره آقای همسایه رو بعد از چندین بار دیدن نمی‌شناسم خودش یک موضوع جداست و گمونم یک بیماری چیزی دارم جدی جدی. اما موضوع پست این نیست.

آقای همسایه کلیدشون رو جا گذاشته بودند و مهرداد باهاشون تا بالا رفت و وسایلی داشتند کمک هم کرد و برگشت پایین. حالا بنده خدا آقای همسایه مونده بود پشت در واحد خودشون. ما که الحمدلله خونه مون همیشه جنگه و قابل دعوت کردن نیست و البته مسلما اون بنده خدا هم نمیومدن پایین اما خب مهرداد بازم رفت و گفت که کمکی از من برمیاد و تعارفی هم کرد که البته اینجا آقای همسایه گفتند که نه، ممنون. کفش بچه ها دم دره و  معلومه خونه هستند و شاید خواب هستند !!!!!!!!!!!

مهرداد که برگشت اینو به من گفت، من به شوخی و با تعجب  زیاد گفتم: خواب؟؟؟؟؟!!!!!!! گمونم بچه ها مردن!!!!!!!! آخه این موقع؟!!!!

خدایی خدایی من حتی تو شوخی، حتی در نبود افراد خیلییییی سعی میکنم مودب باشم و حرف بدی نزنم و ...و واقعا اینو شوخی طور گفتم چون حدودا ساعت ۱ بعد از ظهر بود و خب این بنده خدا هم خیلییی زنگ های مختلف رو زده بود!!!!!!

و اما!!!!!

ما دیشب بیرون بودیم و بعد هم خیلییی دیر خوابیدیم و در این حد که نماز من یکی حتی قضا شد و صبح کله سحر هم قرار بود مهرداد بره بیرون و کار بسیار مهمی داشت. بعد من حدود هشت و نیم به سختی یک لحظه چشمام باز شد و گوشیم رو برداشتم ببینم ساعت چنده که دیدم حدود دو ساعت قبل ، میس کال از مهرداد دارم!!!!!!! فهمیدم که این حتما چیزی جا گذاشته بوده و برگشته و کلید خونه نداشته و زنگ و موبایل من هم سایلنت و در اتاق هم بسته و غزل خسته و کارما از آنچه در آینه می‌بینید به شما نزدیک تر است!!!!!!!!!!!


پ.ن: سوییچ ماشین، ریموت در، کت و...کلاااااا همه تو خونه بود!!!!!!!!! من نمی‌دونم چطوری خودش بیرون بود؟!!!!!! هنوز هم برنگشته که یک دور این قضیه کارما رو براش بگم و بمیریم از خنده!!!!!!!!! و البته عبرت بگیریم.

قاطی پاتی

بالاخره چند روز پیش کاپ کیک رو درست کردم. کاپ کیک کاکائویی درست کردم چون حس میکنم بچه ها بیشتر دوست داشته باشند. خامه فرم نداده هم از سری قبل که واسه تولد فندق (خونه مامان بزرگ) گرفته بودیم یکم باقی مونده بود و همون رو فرم دادم و خیلی خیلی کم رنگ خوراکی آبی زدم و خیلییی آسمونی و ملیح شد و بخشی هم کاملا سفید موند. چون میخواستم چند تا ماسوره ای که داشتم رو امتحان کنم و مدام ماسوره عوض میکردم زیاد شکل و شمایل خامه روی کاپ کیک منظم نشد. کاغذ کاپ کیکی که داشتم هم مشکی با قلب قرمز و سفید بود و خامه هم آبی و تناسب رنگی خوبی ایجاد نشد. ولی روی خامه آبی ترافلهای ریز رنگی ریختم و خیلیییی ناز شد. در کل راضی هستم و منتظر فرصت برای برگزاری جشن کوچکی در کودکستان. 

گفتم که یک کاپ کیک بزرگ هم درست میکنم و شمع میگذارم و ... تحقیقات کردم و متوجه شدم که اون یک کاپ کیک بزرگ نیست!!!!!!!! بلکه بهش میگن باگر کیک و ابتدا باید ظرفی به نام باگر رو تهیه کنی، کیک رو در قالب مربع یا گرد دیگری بپزی و با کاتر برش بزنی و کف این ظرف باگر بچینی و فیلینگ بگذاری و...

کاملا منصرف شدم. حداقل واسه این جشن کودکستان اصلا مناسب نیست. اما بدم نیومد که واسه مناسبت‌های دیگه در زمان فراغ بال کامل!!!!!!!!!! امتحانش کنم. ترجیح میدم که اگر قراره کلی زحمت بکشم کیک رولی درست کنم و برش بزنم بشه رولت که البته ماه رمضون بیاد میشه یکسال که تصمیم دارم قالب ۳۰ در ۴۰ بگیرم و درست کردنش رو امتحان کنم!!!!!!!!! اما باید انجامش بدم. من میتونم!!!!!!!!!

حالا واسه کیک بزرگ تر و شمع و... هر کاری کردم میام میگم.

مورد بعد اینکه واسه روز مرد و پدر و...کار خاصی نکردیم دیگه. به تبریک زبانی اکتفا کردیم. راستش خونه مامانم که بودیم رفتم چند تا ساعت فروشی و ساعت دیدم. ما واسه ازدواجمون ساعت نگرفتیم. من دوست داشتم اما به مهرداد گفتم ساعت بگیریم؟ گفت من زیاد ساعت دوست ندارم و ... منم واقعا تو شرایطی نبودم که هزینه بتراشم و راستش هر چی هم کم میشد خوشحال میشدم و گفتم پس منم نمی‌خوام.ناراحت هم نشدما. بعدها داداشم یکی از ساعتهاش رو داد به مهرداد. گمونم از غنائم عزیزان دلی بود که دیگه از دیده رفته بودن احتمالا از دل هم رفته بودن!!!!!!! مهرداد اونو دست میکرد هم خیلی بهش میومد هم خب آدم افکارش فرق می‌کنه. به عنوان یک وسیله صرفا تزیینی هم خوشش اومده بود. ولی خب حس اینو داره که کافیه دیگه...ریا نباشه و شوهر شیفتگی هم نباشه دستهاش واقعا خوشگلن و ساعت و انگشتر و دستبند و ...خیلییی رو دستش شیک و قشنگه. 

می‌دونم اگر دنبال ساعت باشه هم از این هوشمندها میخواد که کاربرد بیشتری داشته باشه. اما چشم من دنبال ساعت تزیینی و خوشگله. رفتم چند تا ساعت فروشی و کمی قیمت پرسیدم و طرحها رو دیدم. متوجه شدم در حد جیب ما تا سه چهار تومن هم ساعتهای خوب و خوشگل هست. اما راستش هیچکدوم شدید به دلم ننشست و باز هم فکر کردم که شاید با همفکری هم این پول رو خرج کنیم بهتر باشه. اما باز هم همچنان این نخود رو در دهان خیساندم و فکر کردم نگم بهش. به امید روزی که بتونم چیزی بگیرم و سوپرایزش کنم.

ما هیچ گونه عطر و ادکلنی نداریم. قبل از آشنایی با من و اوایلش مهرداد استفاده میکرد. حتی واسه م هدیه گرفت یادم هست. اما بعد که ازدواج کردیم به خودش برگردوندم و اونها تموم شد دیگه چیزی نگرفت. متأسفانه من نمیتونم بوی هر ادکلن یا عطری رو تحمل کنم. خیلی سریع سرم درد میگیره و حال و روزم به هم میریزه. مدتهاست میگم بریم یک عطر یا ادکلنی هم زنونه و هم مردونه بیابیم و بخریم که من توان تحملش رو حداقل در تست اولیه داشته باشم اما فرصت نمیشه که نمیشه. فعلا برنامه ریزی کردیم اواخر بهمن بریم!!!!! دیگه همینها هدیه س دیگه!!!!

حالا اگر ادکلن و عطر خوبی هم میشناسید به ما بگید ممنون میشم. بریم تست کنیم. فعلا خودم مردونه کالوین کلین یوفوریا گمونم بود بوش رو تونستم تحمل کنم.قیمت و ...هم نمی‌دونم فعلا. 

پدر مهرداد که شهر خودشون بودن و پدر من هم مدتیه شهر ما نیستن و مشهد هستن. برای موردی رفتن اما خب واسه عمه م مشکلی پیش اومد و موندن کمی کمک کنند. کلا هم هیچوقت نمی‌دونیم برای باباها چی باید بگیریم. 

روز مادر رو جدا میگم چه کردیم.

سرمدادی های نمدی تولد هم درست نشده هنوز. 

دلم همش خواب و دراز کشیدن میخواد. 

آبرنگ استادم چند تا آفرین بهم گفتند و با اینکه من چیزی نمی‌بینم اما ایشون میگن راه و روشت صحیح و درسته. میخوان نمایشگاه از آثار هنرجوهاشون برگزار کنند که من فکر کنم اثری ندم بهتر باشه. کاسبی استاد کساد نشه!!!!! حالا اینو شوخی کردم البته. می‌خوام پر قدرت تمرین کنم حتما یکی دو کار درست تحویل بدم. اگر چیزی کشیدم میگذارم اینجا فقط نبینم کسی بخنده ها!!!!!!!


روزمره

یعنی غیرقابل باور هستش که من یکجورایی همیشه در حال خونه مرتب کردن و تمیز کردن هستم اما همیشههههه هم خونه م به هم ریخته س.

شاید اگر بخوام بشینم دقیق موشکافی کنم اینجوریه که کار تمیزکاری و مرتب کردن رو به انتها نمیرسونم. یا اینکه مدام موضوع یا مواردی پیش میاد که هنوز جمع نشده، پهن تر و پخش تر میشه.

امروز از صبح که بیدار شدم انگار گردنم و شاید پشت شونه م گرفته، طوری که راحت نبود لباس پوشیدن یا گردش سرم به طرف چپ... رفتم مدرسه. یکساعت کلاس داشتم و برگشتم. سه تا رو واسه پنج دقیقه از کلاس بیرون کردم و همینجور فکرم پیششون مونده. در حالی که به احتمال زیاد اونها دو تا فحش هم بهم دادن و اصلا یادشون هم نیست. 

از وقتی برگشتم یک ذره سریال میبینم، دو ذره کار میکنم. از اونجایی که تقریبا هیچ ظرف کثیفی نداریم و فقط کمی به هم ریختگی روی اوپن آشپزخونه هست، به خودم گفتم آشپزخونه رو بی خیال، فقط روی اتاقها و هال تمرکز کن. اتاق فندق کاملا مرتبه. اتاق خودمون رو یک جارو بزنم و چند تا تکه لباس شسته رو هم تا بزنم و بگذارم کمد کاری نداره... هال ریزه کاری داره...اتاق کوچیکه (اتاق کار) فقط کمی ریخت و پاش داره. اما همینها تا دقیق بره سر جای خودشون نفسم میگیره...

دلم میخواد اینجوری بودم که یهو مثلا یک سری کاغذ رو میریختم توی یک کشو درش رو میبستم. اما هر چیزی یا باید بره بیرون از خونه یا باید جای مشخص داشته باشه

از طرفی هم خوب بالاخره جا و کمد و...محدوده. با اینکه الحمدلله کمدهای اتاق فندق و خودمون بزرگه. باز جاهای دیگه هم کمد و کشو و...هست. ولی خب بازم چیزهای اضافی تو خونه زیاد داریم. مهم‌ترینش لباسهای فندق از تولد تا الانه!!!!!!!!!!  منتظر دومی که هیچ خبری هم ازش نیست نشستم که ببینم به دردش میخوره یا نه. وگرنه همه رو در یک حرکت میبخشیدم. لباسهای خوبی هم هست. مقداری که خودمون گرفتیم اما یک عالمه هم لباسهایی هستش که قبلا گفتم یکی از افراد فامیل که پسرش کمتر از دوسال از فندق بزرگتر بود، برای فندق میآورد. اونها همه لباسهایی بودن که یا کم پوشیده شده بودند و یا کاملا سالم بودند و اکثرا هم جنس و طرح و برند(اگر مهم باشه) بسیار عالی . جوری که باور کنید چند تا بچه دیگه بپوشند جا داره هنوز. واقعا حیفه در این اوضاع و گرونی لباسها رو بدم بره. فعلا هم خبری نیست. اینه که کوهی لباس روی دستمون مونده . 

تولد فندق هنوز برگزار نشده و دیگه از ماه تولدش هم خارج شدیم. مدام با خودم میگم یک ذره خونه و آشپزخونه خلوت بشه کاپ کیک بپزم ببینم چطور درمیاد. شاید همین امروز عصر برم سراغش. دیگه پختن پنج شش تا کاپ کیک رو نباید اینقدرررر عقب بندازم.

اگر خوب شد یک کاپ کیک بزرررررررگگگگگگگ هم واسه روز مرد و میلاد حضرت علی بپزم ببینم چی میشه. اگر همه شون خوب شدن هفته بعد با همین ترکیب، تولد کودکستان رو پیش ببریم.


برید کنار رنگی نشید

مدتی میشه که به یکی از آرزوهام جامه عمل پوشانیدم( پوشاندم؟! پوشیدم؟!) و رفتم کلاس آبرنگ!!!!!!!!

ولی باید بگم که چیزهایی که میکشم یکی از یکی دیگه بدتر!!!!!!!!!! 

فقط جلسه دوم یک طرح قشنگی زدم که همههههه فکر کردند عجب استعدادی تا حالا تو خونه پنهان مونده بوده اما دیگه همونجا با اوج خداحافظی کردم انگار!!!! 

اینکه چرا آبرنگ؟ سریع به نتیجه میرسه به نسبت ابزارها و تکنیک های دیگه، جا و مکان زیاد و خاصی نمی‌خواد. مثل رنگ روغن بو نداره و اذیت کننده نیست و حرکت آب و رنگ واقعا جذابه. 

استادم مرد بسیار محترم و آرومی هستند. اصلا همین که هفته ای یکبار بساطم رو جمع میکنم و میرم یک گوشه ای میشینم و استاد هم یک موزیک و موسیقی ملایم میگذارن و همه دور هم نشستن نقاشی میکشن حالم رو خوب می‌کنه. استاد خیلی آروم و شمرده صحبت میکنند. مدام هم تاکید میکنند که نترسید و بکشید و تجربه کنید و فقط از نقاشی لذت ببرید و...( آخه استاد جان باید یک چیزی هم اونجا روی کاغذ ببینیم که لذت ببریم یا نه؟!!!!!!!!) 

از بعضی طرحهام هم البته خوشم میاد اما فقط از دور!!!!!!!! از نزدیک فقط یک مشت لکه س!!!!!!!! 

بهترین و وفادارترین مشوقم عزیز دلم فندقه! مدام میگه مامان خیلیییی قشنگ شده، آفرین، خیلی خوب کشیدی ، بعضی طرحها رو می‌پرسه کی کشیده؟ میگم استادم. میگه اصلا خوب نشده!!!!!!!!!!! نمی‌دونم میتونم به فندق اعتماد کنم یا نه

مهرداد همین که میبینه خوشحالم واسش کافیه. همیشه می‌گفت باید یک سرگرمی واسه خودت داشته باشی، کارهایی که دوست داری انجام بده. قلم مو میخواستم بگیرم...سپردم به مهرداد. یکوقت میبینم یک فایل اکسل درست کرده انواع قلم مو ها، برندها، قیمتها، آدرس فروشگاه های اینترنتی و غیر اینترنتی...قدیمی ها میدونن که مهرداد و بهزاد(داداشش) علاقه ویژه ای به اینجور طبقه بندی ها دارند!!!!!!!! بالاخره از چند جا واسه م قلم مو سفارش داد و رسیدند. 

می‌دونم که باید تمرین کنم. قبلا جرات نمی‌کردم برم سراغ فیلمهای آموزشی. چون هیچی سر در نمیاوردم. فقط چندین سال بود که پیج هایی که نقاشی با تکنیک آبرنگ می‌گذاشتند رو فالو میکردم. به کم و معمولی هم قانع نیستما...اینقدررررر پیج آبرنگ فالو دارم و از دیدن روزانه این نقاشی ها لذت میبرم که دیگه نگم. خلاصه از وقتی رفتم کلاس جرات پیدا کردم و میرم فیلمهای آموزشی رو هم میبینم. باز یکم میفهمم چی به چی میشه. اما خب متأسفانه هنوز پیشرفت خاصی نکردم. 

دیروز یک آسمون قشنگ کشیدم واقعا به دلم نشست اما تمام دشت شد لکه!!!!!!!!!!

آرزومه بتونم مثل فابیو کمبرانلی (اگر به فارسی درست نوشته باشم) گل بکشم...

پ.ن: همکلاسی هام که البته تکنیکهای مختلف کار میکنند، همه کلاس ششم و هفتم و ...بزرگترینشون کلاس دوازدهمه!!!!!!!!!!! دیده شده مسأله واسه شون حل کردم و اشکال درسی برطرف کردم!!!!!!!!!!!!!!!!