پستچی هر روز میاد. امسال برنامه عوض شده... اول زنگ میزنه به مهرداد، اون از دانشگاه زنگ میزنه به من که پستچی دم در ایستاده... من میپرم لباس مناسبی میپوشم و با فندق میریم دم در! فقط مهرداد گفت کاش به آقای پستچی بگیم که زنگ در رو بزنه چون ممکنه من سر کلاس باشم و نتونم جواب بدم. من به آقای پستچی گفتم و البته که همچنان به مهرداد هم زنگ میزنه. دیگه گفتم بگذار راحت باشه بنده خدا هر وقت جواب ندی زنگ خونه رو میزنه دیگه!
با اینکه میدونیم چی هستش اما چون کتابها رو از نزدیک ندیدیم وقتی بسته ها میرسن با کلی هیجان بازشون میکنیم. یک روز بسته ها رو نگه داشتیم بعد ازظهر که مهرداد هم باشه باز کنیم که اونم قاطی هیجانمون باشه و اتفاقا اون سری سورپرایز شدیم...کنار کتابهایی که از نشر نردبان سفارش داده بودیم یک پاکت هدیه بود شامل دفتر تقاشی، بذر چند تا سبزی، مقواهای رنگی، الگوی تنگرام، کاردستی نیمه آماده، پازل و برچسب های خاص ...خیلیییی ذوق کردیم ماها بیشتر از فندق! همراه یک سری کتابها که از مشهد ارسال شده بود هم نمک تبرکی بود به اصطلاح...
یک سری از کتابها واسه بعدا و وقتی که فندق بزرگتر بشه مناسب هستند. یک سری کتابها هم وقتی میبینیمشون آه از نهادمون بلند میشه که با توجه به قیمت ناچیز و کیفیت متن و چاپ چرا بیشتر نگرفتیم؟!!! خلاصه که روزهای قشنگی هست...و فندق رو داریم که بعد از باز کردن هر بسته اول میپرسه این مناسب سن من هست؟؟؟
پیوند دوستیمون با آقای پستچی هر روز عمیق تر میشه و دیروز شکلات گرفته فندق از پستچی و امروز هم آقای پستچی بعد از کلییی قربون صدقه گفت میخوای بریم یک دوری بزنیم؟ و ما این طرف فندق رو داشتیم که سریع گفت آره!!! (و البته گفتم که ممنون و...)
سلام.
یادم باشه سال بعد از نشر نردبان خرید کنم
واقعا