چهارشنبه رفتیم به دو تا عکاسی سر زدیم. یکی همون عکاسی که پارسال فکر میکنم اسفند ماه بود فندق رو بردیم که برای اولین بار چند تا عکس به اصطلاح آتلیه ای بگیره...
ما همون وقتها حدودا عکسهایی که میخواستیم طراحی بشه رو انتخاب کردیم و قرار شد بهمون زنگ بزنند. اونها که زنگ نزدند و منم پیگیر نشده بودم. البته بهزاد و جاری جان با همین عکاسی بخشی از عکسهای عروسیشون رو گرفتند و تو تیرماه گفتم که عکسهای پسر ما هم طراحی کنید لطفاً و...
خلاصه که بالاخره چهارشنبه رفتیم حضوری و گفتیم خواهر! طراحی بنما که بیایم چاپ کنیم! کلییی عذرخواهی کرد و کاغذی رو بهمون نشون داد که اسمتون هم نوشتم اما هر سری عقب میفته و...کلا هر کی خودش پیگیری نکنه میگذارن ته لیست! عکسها رو هم دیدیم یکبار دیگه و آخیییی ...اون موقع فندق موهاش بلند بود تا وسط کمر...دلم میخواست هزاااار تا عکس ازش بگیرم. بیرون که میرفتیم همیشه فکر میکردن دختره.
بعد از اونجا رفتیم عکاسی بعدی! واسه چه عکسی؟؟؟
عکس بارداری
گفتم خواهرم!!! این بچه رو ببین! چهار سال و یکماه رو هم رد کرده
تو دلم گفتم کم کم باید بیام واسه عکس بارداری بعدی!!!
اینجا هم فندق که شش ماهه بود عکسها رو انتخاب کرده بودیم و قرار شده بود بهمون زنگ بزنند . خب البته ما هم مدتی که نبودیم و بعد هم کرونا شده بود و هماهنگی این چیزها هم بر عهده من هستش و منم یا خیلیییی درگیر بودم یا عقب مینداختم و اونها هم عین خیالشون نیست. دختر مهربون و خوش اخلاقی هست... گفت یکبار هم هاردمون سوخته یا نمیدونم چی شده، عکسها تعدادیش از بین رفته که همونجا دلم ریخت...اما ادامه داد که بازیابی شده و البته که خونه هم یک نسخه دیگه ش رو داریم و قرار شد دوشنبه بریم واسه دیدن طراحی شده ش.
یکبار هم همون موقع عکسها رو آورد و وای که چه ناز بودیم جوون بودیم. به فندق هم گفتم ببین اینجا تو دل مامانی بودی و خیلییی خوشش اومده بود از عکسها و میگفت عکسها رو بهمون بدن ببریم...