خوب فکر کردم که مشکلم با این حرفهای از سر خستگی و استیصال یک بیمار که خیلی هم عزیزه چیه؟
مشکلم اینه که بوی هشدار ز اوضاع کنون نمیشنوم!!!
احتمالا زین پس باید بیشتر و بیشتر حرص بخورم و انتظار اوضاع بدتری داشته باشم!
یک سریالی میدیدم که البته همچین چیز خاصی هم نبود...وسطش هم ولش کردم. اما یک دیالوگی داشت که میگفت: میدونی بهترین کاری که پدر و مادرها واسه فرزندانشون میتونن انجام بدن چیه؟
اینکه از خودشون مراقبت کنند و مواظب خودشون باشن.
چندی پیش دوستم که البته مجرده، بهم گفت غزل...نگذار فندق وقتی بزرگ شد همش حرص بخوره از دستت و نگرانت باشه. به خودت برس و از خودت مراقبت کن.
دوست دیگه م گفت غزل برو ورزش...باید خودمون رو قوی کنیم. نشیم مثل مامان هامون...
خودمراقبتی خیلی مهمه من از دست مامانم خیلی زجر میکشم اصلا هوای خودش رونداره