آقا ولی به نظرم خیلی پرروعه که چی پیام داده حالا برو دنبال زندگیت
خب منم تعجب کردم ولی مهم نبود، نوشتم سلام،ممنونم. لطف داری... به هر حال همکاره. دوست قدیمیه... من نمیخوام اینجور باشه. چون من توی زندگیم حالم خوبه و امیدوارم اونم خوب باشه. اما خب شاید گاهی یادش میاد گذشته رو. واسه اون که مجرده امکانش بیشتره و البته هیچوقت هم کار یا حرکت ناشایستی نکرده. اون رابطه ما خیلی نابالغ بود، هر دو مون اشتباه زیاد داشتیم، اما بخش آزار دهنده ش این بود که من کاملا صادق بودم اما یهو اوضاع داغون شد و ... متاسفانه چون هر روز همدیگه رو به اجبار میدیدیم تموم نمیشد این وضع. خیلی بد بود، خیلی...بلد نبودم به خودم کمک کنم.باید به بچه م یاد بدم چطوری مواظب خودش باشه.
من در مورد خودم همینقدر متمدنانه هستم غزل، همین هایی که در کامنت نوشتی ولی نمیدونم اگه همسرم چنین پیامی دریافت کنه هم همینقدر درک کنم داستان رو اخه صدرصد میدونم تو مغزم، احساسم ، فکرم چی میگذره، آیا نباید انچه را برای خودم میپسندم، برای ایشون هم بپسندم، آیا این بود آرمان های امام راحل
عزیزم. سپاس از صداقتت. خب ببین به نظرم بستگی داره، یکوقت آدم به هر دلیلی احساس خطر میکنه. اینجا حساس بودن منطقیه به نظرم، یا حداقل نگران بودن. ولی خب وقتی اطمینان داشته باشید دیگه باید منصف باشید و به آرمانهای امام راحل پایبند حالا البته که منی که بیرون گودم زیاد حرفم سند نیست من اولین و آخرین دوست مهرداد بودم.
نمیدونم قبلا چی گفتم در موردش، اما یهو مواردی به اجرا گذاشت با یک همشهری خودش که سال پایینی بود و کلا خیلی اتفاقات و حس های عجیب و بدی رخ داد... البته که حتی همین چندی پیش میگفت که من واسه اینکه تو دل بکنی اونجوری وانمود کردم که البته به نظر من اصلا اینجوری نبود و شاید از خجالتش دروغ میگفت. اما نکته جالب اینه که من و اون دختر توی یک شب عروسی کردیم.یک تاریخ. بوی فرند سابق مجرده هنوز...
چه حسی داشتی غزل جان دلت نخواست دیداری تازه کنی مثلا مثل یه دوست قدیمی .. ببخش اگه دوس نداشتی هم جواب نده ..
سلام. راستش اول بگم لوکیشن فرستاد یعنی تو کمربندی شهر ما بود و نه اینکه بریم همو ببینیم. آدم محترمیه و مفهوم خانواده رو کامل میدونه و رعایت میکنه. نمیدونم چیزی ازش گفتم یا نه. ما همکلاسی بودیم سالها و مدل همه بچه های کلاسمون هم اینجوریه که شدیداً دختر و پسر روابط نزدیکی با هم داشتیم و داریم. اینه که اینجوری نبوده از هم بی خبر باشیم. توی گروه کلاسیمون هست و اینکه بعد از ازدواجم هم توی یک دورهمی که یک سری بچه ها اومدن همون شهر محل دانشگاه، همدیگه رو دیدیم. من عکس العملی بهش نشون ندادم اما خودش اومد و ازم سوال کرد چرا برای برنامه بیرون از شهر باهاشون نمیرم. راستش من باردار بودم اما به کسی نگفته بودم و بهانه دیگری مطرح کردم. نمیتونستم برم کوه و کمر.پنج ماهم بود ولی توی ظاهرم مشخص نبود. حتی بعد که رسیدم خونه فهمیدم به مهرداد هم زنگ زده و اصرار کرده که بیاین اون برنامه رو. ما مسلما باز هم همو میبینیم. اما خب دیگه مسلما نمیتونیم به اون ریلکسی که با بچه های دیگه توی سر و کله هم میزنیم باشیم. واسه من اون دوران سخت گذشت و خیلی خوشحالم البته که به نتیجه ی دلخواه اون زمان نرسید. ما مثل قدیما نمیشیم. اما روزهای زیادی با هم گذروندیم به عنوان دو تا دوست خوب و همکلاسی که نمیشه چشم به روی اون روزا ببندی. ما بخشی از خاطرات همدیگه ایم.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
پای بوی فرندت سنگین بود غزل جان، هی من چک میکنم و نمینویسییییی، هی روزگار
ای خدا.
چه جالب عروسی تون تو یک شب بوده!
که چی پیام داده حالا
برو دنبال زندگیت
آقا ولی به نظرم خیلی پرروعه
خب منم تعجب کردم ولی مهم نبود، نوشتم سلام،ممنونم. لطف داری...
به هر حال همکاره. دوست قدیمیه...
من نمیخوام اینجور باشه. چون من توی زندگیم حالم خوبه و امیدوارم اونم خوب باشه. اما خب شاید گاهی یادش میاد گذشته رو. واسه اون که مجرده امکانش بیشتره و البته هیچوقت هم کار یا حرکت ناشایستی نکرده.
اون رابطه ما خیلی نابالغ بود، هر دو مون اشتباه زیاد داشتیم، اما بخش آزار دهنده ش این بود که من کاملا صادق بودم اما یهو اوضاع داغون شد و ...
متاسفانه چون هر روز همدیگه رو به اجبار میدیدیم تموم نمیشد این وضع. خیلی بد بود، خیلی...بلد نبودم به خودم کمک کنم.باید به بچه م یاد بدم چطوری مواظب خودش باشه.
مرسی که جواب دادی غزل جان .
آره خونده بودم یه چیزایی یادم هست .
تو خیلی خوبی دختر . عشقی
خواهش میکنم.
ممنون که محبت داری همیشه. خودت خوبی و پر سخاوت
من در مورد خودم همینقدر متمدنانه هستم غزل، همین هایی که در کامنت نوشتی ولی نمیدونم اگه همسرم چنین پیامی دریافت کنه هم همینقدر درک کنم داستان رو
اخه صدرصد میدونم تو مغزم، احساسم ، فکرم چی میگذره، آیا نباید انچه را برای خودم میپسندم، برای ایشون هم بپسندم، آیا این بود آرمان های امام راحل
عزیزم. سپاس از صداقتت. خب ببین به نظرم بستگی داره، یکوقت آدم به هر دلیلی احساس خطر میکنه. اینجا حساس بودن منطقیه به نظرم، یا حداقل نگران بودن. ولی خب وقتی اطمینان داشته باشید دیگه باید منصف باشید و به آرمانهای امام راحل پایبند
حالا البته که منی که بیرون گودم زیاد حرفم سند نیست
چه آدم خوبی، من بودم چشم نداشتم ببینم،نه خود طرف رو نه همسرش رو.
حالا سهیلا جون من آدم خوبیم یا اوشون؟

نفهمیدم.
ایشون در نهایت به عشق شون رسیدن؟
نمیدونم قبلا چی گفتم در موردش، اما یهو مواردی به اجرا گذاشت با یک همشهری خودش که سال پایینی بود و کلا خیلی اتفاقات و حس های عجیب و بدی رخ داد...
البته که حتی همین چندی پیش میگفت که من واسه اینکه تو دل بکنی اونجوری وانمود کردم که البته به نظر من اصلا اینجوری نبود و شاید از خجالتش دروغ میگفت.
اما نکته جالب اینه که من و اون دختر توی یک شب عروسی کردیم.یک تاریخ.
بوی فرند سابق مجرده هنوز...
چه حسی داشتی غزل جان
دلت نخواست دیداری تازه کنی مثلا مثل یه دوست قدیمی ..
ببخش اگه دوس نداشتی هم جواب نده ..
سلام.
راستش اول بگم لوکیشن فرستاد یعنی تو کمربندی شهر ما بود و نه اینکه بریم همو ببینیم. آدم محترمیه و مفهوم خانواده رو کامل میدونه و رعایت میکنه.
نمیدونم چیزی ازش گفتم یا نه. ما همکلاسی بودیم سالها و مدل همه بچه های کلاسمون هم اینجوریه که شدیداً دختر و پسر روابط نزدیکی با هم داشتیم و داریم. اینه که اینجوری نبوده از هم بی خبر باشیم. توی گروه کلاسیمون هست و اینکه بعد از ازدواجم هم توی یک دورهمی که یک سری بچه ها اومدن همون شهر محل دانشگاه، همدیگه رو دیدیم. من عکس العملی بهش نشون ندادم اما خودش اومد و ازم سوال کرد چرا برای برنامه بیرون از شهر باهاشون نمیرم. راستش من باردار بودم اما به کسی نگفته بودم و بهانه دیگری مطرح کردم. نمیتونستم برم کوه و کمر.پنج ماهم بود ولی توی ظاهرم مشخص نبود.
حتی بعد که رسیدم خونه فهمیدم به مهرداد هم زنگ زده و اصرار کرده که بیاین اون برنامه رو.
ما مسلما باز هم همو میبینیم. اما خب دیگه مسلما نمیتونیم به اون ریلکسی که با بچه های دیگه توی سر و کله هم میزنیم باشیم. واسه من اون دوران سخت گذشت و خیلی خوشحالم البته که به نتیجه ی دلخواه اون زمان نرسید.
ما مثل قدیما نمیشیم. اما روزهای زیادی با هم گذروندیم به عنوان دو تا دوست خوب و همکلاسی که نمیشه چشم به روی اون روزا ببندی. ما بخشی از خاطرات همدیگه ایم.