امشب در خونه رو زدن. فکر میکنید کی بود؟
مبین بود با یک ظرف کوچیک فالوده! گفت اینو واسه فندق آوردم
فکر کنم توی جمع خودشون پذیرفتنش!
میتونم اعلام کنم که از حالا هر وقت صدای بچه ها بیاد یک نفری بدو بدو میاد میگه اجازه هست منم برم؟ و البته احتمال داره زیاد از جواب منفی هم خوشش نیاد!
اسکوتر هم رفت پایین توی حیاط و البته قبلش براش توضیح دادیم که این اگر بره توی حیاط دیگه امکان استفاده ش توی خونه نیست.
گمونم از این به بعد داستانها داریم. امروز تفنگش رو هم گفتن بیاره و برد. بعد یکوقت دیدم اومده در خونه.میگم میخوای بیای داخل؟ میگه آره ولی تفنگم افتاده یک جایی! صورتش هم جوری بود که هر لحظه میخواست اشکاش بریزه ولی بغض قورت میداد. گفتم کجا افتاده؟ گفت طبقه پایین!!!
صدای مبین رو از طبقه پایین شنیدم. فهمیدم مبین با تفنگ رفته مثلا تا در خونه شون. گفتم آهان !!! تفنگت پیش مبینه؟ گفت آره! گفتم اشکال نداره مامان.میاره.
همون لحظه مبین تند از پله ها اومد بالا و فندق رو صدا زد و دوباره رفتن توی حیاط بازی کنند. انگار نه انگار!!!
عصر هم تفنگ و یک موتورسیکلت کوچولو داره اونا رو برده بود بیرون، میخواست بیاد اونها رو هم از دست ملت کشید بیرون و آورد خونه من میشنیدم صداشون رو و دخالتی نکردم. ظاهراً بلده از وسایلش محافظت کنه!!!
وای چه خوب که میره بازی دوست پیدامیکنم
چه خجالتی روش نشده بگه تفنگمو دوستم برداشته.
آره.خیلی شاده.
خجالتی نیست فاطمه جان. یک جورایی بلد نیست. نمیتونست بگه تفنگم رو فلانی برداشته. این جمله رو استفاده نکرده بود و انگار نمیدونست چی بگه!!!
سلام. وااای تفنگم افتاده یه جایی
سلام و درود
وای آره. بچه م بلد نبود بگه مثلا تفنگم رو مبین برداشته، یا تفنگم دست فلانیه.
اول فکر کردم جایی افتاده که نمیتونه برداره. وقتی گفت پایین، فهمیدم آهان پیش مبینه!!!
چه بامزه،چقدر زود بزرگ میشن.
هم حس خوبیه هم آدم میگه وااای این مرحله هم طی کرد. فلان چیز هم یاد گرفت
عزیزم چه بچه اجتماعی هست
چقدر کنجکاو شدم ببینم این بچه شیرین رو . خدا حفظش کنه
عزیزم وارد یه فاز جدید از زندگی ش شده . ارتباطات جدید
بغضش
حفظ ظاهر کردنش . مردونگی و دفاع از حقش .
همه اینا فکرکنم برای هم شما هم اون جدیده . اگه وارد این فضا نشه این حس ها ظاهر نمیشن
عزییییز مهربون
آره.واقعا فکر کنم تجربه های جدیدی هم برای خودش و هم برای ما در راهه
چقدر دنیای بچه ها قشنگه
درست ترین کار رو انجام دادین
آره واقعاً... ما هم حس خوب گرفتیم
غزل جون، کرونا یک آسیبه... ارتباط نداشتن بچه با بچه های دیگه، یک آسیب...( من خیلللی میبینم بچه های آسیب خورده از این موضوع رو) خوبه که این دوستی ها رو تجربه میکنه به نظرم.
آره عزیزم.کاملا درست میگی. حالا خدایی قبلش خودش هم چیز خاصی نمیگفت و اینکه الان در مواظبت از خودش به نظرم تواناتر شده، مورد دیگه اینکه خانواده بچه های همسایه شغلهایی دارن که مستلزم روابط با آدمهای زیادیه. باز حالا حداقل واکسنی اومد و زده شد کمی نگرانی ها کمتر شده. امید و توکل به خدا...