سوت بلبلی هایی که زدم...شماره 1

چند روز پیش مهرداد رفت نون بگیره. ما توی ماشین نشسته بودیم و منتظر بودیم که برگرده. ماشین جوری پارک شده بود که روبروی نونوایی بودیم و اونهایی که میومدن نون رو سرد کنند رو میشد ببینیم. یک خانمی بود چند باری منو نگاه کرد. یعنی هی من سرم رو میاوردم بالا که وضعیت مهرداد رو چک کنم، با این خانوم چشم تو چشم میشدم! اتفاقا به چشمم آشنا هم میومد. اما هر چی فکر کردم آدم مشخصی یادم نیومد!

مهرداد که نون گرفت و نشست توی ماشین بهش گفتم این خانم به چشم من خیلی آشناست، مدام هم منو نگاه میکرد... از بچه های دانشگاه نیست؟ مهرداد گفت نه از بچه های دانشگاه که نیست اما به نظر منم آشناست!

راه افتاد و یهو گفت آهان! فکر کنم خانم سعید بود!!!(پسر داییش)

منم گفتم : آرررهههه...آفرین. خودش بود. بعد گفتم مهرداد نگه دار برم سلام کنم. زشته. میگم ببخشید من متوجه نشدم اول.

مهرداد نگه داشت و من برگشتم جلوی نونوایی و توی همین چند ثانیه هر چی فکر کردم اسمش یادم نیومد!!! حالا اسم دختراش یادم بودا ولی اسم خودش نه! (ما این مدت کرونا دیگه این بندگان خدا رو ندیدیم)

بعد رسیدم به خانمه. سلام کردم و ایشون هم جواب داد و حالا من انتظار داشتم یکم گرمتر باشه برخورد ...اما بی خیال شدم و گفتم شما خانم سعید آقا هستید؟

گفت: نه!!!

حالا این منم:(کاش من یک ذره آدم بشم...) ها ها ها ها ها ها ها ها ...

وسط اون ها ها ها که راه انداخته بودم گفتم ببخشید آخه به چشمم آشنا اومدین کلییی فکر کردم و گفتم شاید یکی از فامیل باشید...یک اشاره ریزی هم کردم به اینکه شما هم منو نگاه میکردین. اما یادم نیست با چه جمله ای گفتم و حتی شاید واضح هم نگفته باشم.

در ادامه تیر خلاص این سوتی رو زدم و گفتم شما اصلا منو نمیشناسید؟ گفت نه!

واااای خب دیگه خانم سعید آقا نبود...حرف چرا میزنی؟!!!

از صحبت با اون بنده خدا ابراز شادمانی کردم و خداحافظی کردم و خودم رو انداختم توی ماشین البته خدارو شکر از اون آدمهای پوکر فیس نبود و اونم لبخند میزد. از همون پشت ماسک لبخندش معلوم بود!


پ.ن: هنوز اسم خانم سعید یادمون نیومده. از بقیه هم نپرسیدیم. مهرداد میگه توی اسمش "ف" و "ز/ظ" داره!!! فائزه/ فضیلت! اما من مطمئنم اینها نیست. حالا ببینیم آخرش اسمش چی میشه!

نظرات 6 + ارسال نظر
نیوشا چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 14:23

یبار هم برعکسش برام پیش اومد. دم دانشگاه تهران با مامانم ایستاده بودیم، یه پسره از دانشگاه اومد بیرون و احوالپرسی گرم بعد یدفعه گفت وای ببخشید من شما رو با همکلاسیم اشتباه گرفتم...خیلی شبیه بودید

عالی...
من بودم میگشتم همکلاسیش رو پیدا میکردم میزان شباهت رو بیابم

نیوشا چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 14:16

وای منم دقیقا مشابه این اتفاق برام پیش اومد:

یبار از دانشگاه زمان لیسانس اومدم بیردن و دم در دانشگاه صف تاکسی بود بعد یکی از پسرا رو که فک کردم هملاسیم هست باهاش چشم تو چشم شدم از دور و سلام کردم به گرمی..بعد اون خیلی خشک جواب سلامم رو فقط داد. این همکلاسیم ادم خونگرمی بود، من ناراحت شدم که وا چرا اینطوری حواب میده. فرداش تو کلاس دیدمش بهش گفتم چرا دیروز اون طوری رفتار کردی باهام؟ گفت من دیروز اصلا دانشگاه نیومده بودم دیگه من مردم تز خنده گفتم اون پسره فک کرده من خل و جلی چیزی هستم.

خیلی خوب بود... فقط افکار اون پسره ی صف تاکسی

مهرناز چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 14:07

فرزانه فروزان فیروزه افروز

سلام...آخر از شدت کنجکاوی و اینکه یادم نمیومد دیشب پرسیدم و همون فائزه بود که مهرداد هم گفته بود!!! ولی واقعا یادم نمیومد و هنوز هم با این اسم غریبه م.

رسیدن چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 13:11

کلا انرژی پخش میکنی

خیلییی داغونم ساره. اصلا یک کودک درون دارم بزرگ نمیشه

شارمین چهارشنبه 21 مهر 1400 ساعت 00:25 http://behappy.blog.ir

من سه‌شنبه 20 مهر 1400 ساعت 15:19 http://me2020.blogsky.com

اصرارتون برای آشنا بودن خیلی بود
به هر حال سلام کرده بودین نباید میسوخت

واقعا.
به زور میخواستم آشنا دربیایم.
حالا خدایی از نزدیک هم دیدمش همش فکر میکردم یک جایی دیدم خانمه رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد