گفتم مرغ نداریم...دیروز عصر من کلاس داشتم، مهرداد و فندق رفتن بیرون. مهرداد میخواست باتری ماشین عوض کنه. بعدتر زنگ زد که مرغ هم بگیرم؟ گفتم آره، خوبه. اما جوری مرغ گرفته بود که دیشب تا ساعت 12 شب مرغ شستن و بسته بندی داشتم! کمرم داشت میشکست اون آخراش دیگه. طوری که یک سفره پهن کردم به مهرداد گفتم هر چی توی آشپزخونه هست بیاره بشینم و بسته بندی کنم!!!
اینجور مواقع با اینکه خیلیییی خسته میشم ولی اصلا غر نمیزنم. همش لبخند میزنم و خیلی هم خوش اخلاقم. حالا ممکنه یکی دو بار اون وسطا بگم واای کمرم اما همش با صدای پر انرژی و لبخنده. فوری هم یک چیزی میگم بشوره ببره همون یک بار ناله رو. وقتی میدونم چقدررر واسه بعضی ها خریدن همین مرغ و چیزای دیگه سخته و شده آرزو، دیگه غر هم بزنم؟! به جاش در تمام مدت هی شکر میکنم و زیر لب دعا میکنم که همه بنده هاش همه چیز داشته باشند. توی حداقل حق و حقوقشون نمونن ...مدام با خودم تمرین میکنم که اینجوری باشم.
گفتم کارهای خوب مامان و باباها رو باید یاد گرفت و موارد منفی رو حذف کرد ...مامان خودم گاهی اینجور مواقع که قرار بود کار زیاد انجام بدن خب خسته میشدن و غر میزدن. خستگی طبیعیه و واقعا قابل درکه اما به نظرم وقتی نعمتی موجوده و خب بالاخره باید جمع و جور بشه بهتره غر نزنیم. حتی اگر اعتراضی داریم حالت بیانش مهمه. مثلا من وسط شستن مرغها و ... هی نمیگم مهرداد وااای خب چرا این همه مرغ خریدی؟! من الان خسته م یا هی از سر پا ایستادن یا نحوه برش بعضی از قسمتهای مرغ بنالم.
اون موقع که نشسته بودم و بسته بندی میکردم با صدای آروم و معمولی گفتم خب حالا چی شد یهو اینهمه مرغ با هم گرفتی؟
و اما پاسخ مهرداد!!!!!!!! میگه رفتم باتری ماشین عوض کردم شد هشتصد و خرده ای، چند میلیون هم باید پول بیمه بدم، دیدم تا داغم باید کلی مرغ هم بخرم!!! اگر سرد میشدم دیگه نمیتونستم خرج کنم!
خب من به این بشر غر بزنم آخه؟!
پ.ن: دیشب خوابمون هم دیر شد بخاطر همین موضوع. اما صبح 8:30 بیدار شدیم من و فندق. به شدت میخوام مواظب باشم روند خواب و بیداری منطقی بشه و به هم نریزه.
واقعا خیلی خوبه که بتونی تو خستگی هات تمرکز کنی و شاکر باشی و هی بخندی ، حتی تصورش کردم
ممنون گلی
حالا منم گاهی غر میزنما ولی مدام تمرین میکنم که دیگه فقط جاهای خیلی واجب غر بزنم. نمیشه بنده خدا رفته وسط این همه گرونی و سختی خرید کرده غر هم بزنم به جونش... زندگی دووم نمیاره
مامان من هم مثل شماست، غر نمیزنه و شکر میکنه
خدا حفظشون کنه. یک بوس از طرف من بچسبون به لپشون
تو خونه ما شستن و بستهبندی مرغ و... جزء کارهای مردونه محسوب میشه
خوشا به حال شما
حالا مرغ که خوبه، گوشت قرمز تکه کردن و تمیز کردنش ما هر جا دیدیم مردونه بوده اما تو خونه ما به علت اینکه من خیلی وسواس دارم در مورد گوشت قرمز خودم داوطلبانه اینکار رو انجام میدم تا گوشت همونی بشه که خودم میخوام...
حق با شماست دیدگاه خیلی خوبی بود برای این که غر نزنیم
خدا قوت
ممنون عزیزم...
مامان من که در چنین مواقعی غرهاش رو پشت تلفن به من هم میزنه که بابات رفته کلی نمی دونم چی خریده از صبح داشتم اونا رو پاک میکردم و بقیه ش رو که خودت بلدی غزل جون دیگه نگم
انگار یه تمپلیت داشتن همه شون از رو اون رفتار میکنند
آفرین به تو که اینقدر خوش اخلاقی
آفرین که صبح دیر پا نشدی
وواای مامان من هم جدا یک سری دیگه به من غر میزنه. کاملا حفظ هستم. واقعا... کپی همدیگه ن.
میدونی حالا من قبول دارم که خب آدم خسته میشه و مخصوصا اگر بدون برنامه ریزی باشه و یهو وسط یک موقعیت خاص کلییی کار جدید هم بریزه سر آدم. ولی خب دیگه یک بند غر زدن و بعضا حتی عصبانی شدن از اول تا آخرش درست نیست.
من میدونم که بابام بنده خدا چیزی نمیگفتن ولی ناراحت میشدن. تازه کمک هم میکردنا خیلی وقتها...
ممنون گلی که تشویقم میکنی. واقعا حس بهتری هست صبح زودتر بیدار شدن. امیدوارم بازم بتونم بهترش کنم. لطفا بازم تشویقم کن. من عین یک بچه ذوق میکنم