شنبه استادم ساعت نه و نیم زنگ زده بودند و من لنگ ظهر بیدار شدم و دیدم ای وای میس کال دارم از خانم دکتر! حالا با اینکه حدس میزدم همین روزها از خانم دکتر تماس داشته باشم، اما گوشیم رو روی ویبره هم نمیگذاشتم که مبادا خاطرم آزرده بشه!
اومدم یک گشتی توی آشپزخونه زدم و فکر کردم نهار چی درست کنم و تصمیم گرفتم کوکو درست کنم، مدتی شده بود نخورده بودیم و زمان واسه چیز دیگری هم نداشتم. یکم صدام رو صاف کردم و زنگ زدم به خانم دکتر.
فکر کردم با اینکه خیلییی زشته اما بهتره که راستش رو بگم و الکی کوپن های دروغم رو نسوزونم( یک سری کوپن دروغ واسه خودم تعیین کردم و تمام تلاشم رو میکنم نگه دارم واسه وقتی میفتم توی بن بست) گوشی رو برداشت و سلام و احوالپرسی و عذرخواهی کردم و گفتم راستش خانم دکتر من نزدیک صبح خوابیده بودم و واقعیت اینه که خواب بودم و متوجه تماس نشدم. حالا من شرمنده و نادم ، خانم دکتر میگن: من معذرت میخوام واقعا! شما بچه ی کوچیک داری و اتفاقا چند تا زنگ خورده حس کردم شاید زود باشه و قطع کردم و ...
خانم دکتر کلی خیالشون راحت شد که گوشیم سایلنت بوده و من اصلا خوابم دچار خدشه نشده!!!! ووواااییی یعنی کم مونده بود سر موضوع به این ضایعی و زشتی، خانم دکتر طی بیانیه ای رسمی از من عذرخواهی کنه!
بعد دیگه در مورد ایشون که کرونا گرفته بودند و این مسائل حرف زدیم و رسیدیم در نهایت به مطالعات من... بر خلاف انتظارم خانم دکتر اولین و دومین پیشنهادم رو پسندیده بودند و گفتند خیلی زحمت کشیدی و به نظر مناسب هست.اما یک نکته ای رو باید در موردش چک کنم و فعلا قرار به این کار شد. میخوام هر جور که شده این هفته تمام توانم رو بگذارم و حالا که مسیر مشخص تر شده مورد رو چک کنم و اول هفته به خانم دکتر زنگ بزنم!
فعلا که شنبه،دوشنبه، چهارشنبه کلاسهام هست و هنوز سراغش نرفتم. اما میرم!
پیرو بیدار شدنم با صدای تلفن یک خاطره تعریف کنم. شاید قدیمی ها یادشون باشه البته...
سال ۹۵ که هنوز تهران بودیم و من با یک شرکتی کار میکردم، مدتی سبک کار اینجوری بود که من نمیرفتم شرکت اما خب باید در دسترس میبودم بالاخره گاهی رییس روسای شرکت بهم زنگ میزدند. من گوشیم رو سایلنت نمیکردم و میخوابیدم. پیش میومد که صبح یهو با صدای گوشی از خواب میپریدم و یهو مینشستم توی رختخواب و دقیقا مدل این خانم هستش که کله های سحر شاداب و پرانرژی توی رادیو میگه:«جوان ایرانی سلام!»، دقیقا با همون انرژی و همون لحن بدون گفتن الو یا بفرمایید یا هیچ کلمه دیگه ای ، میگفتم سلام!!!!
ووواای حیف که نمیتونم این خاطره رو صوتی تعریف کنم. اونجوری سلام میکردم که مشخص نباشه خواب بودم و صدام راه میفتاد به همین شیوه. هنوز که هنوزه مهرداد اون روزها رو یادآوری میکنه و کلی میخنده.
شنبه وقتی به مهرداد گفتم خانم دکتر صبح من خواب بودم زنگ زد... نگذاشت حرفم تموم بشه گفت یهو نشستی گفتی جوان ایرانی،سلام؟!!!!
سلام به روی ماهت
خدا رو شکر کارت تایید شده.
چه جوری صدات خش نداده اونوقت؟ من هر چهقدرم پرنشاط سلام کنم از خش صدام میفهمن و نامردا به رو هم میارن که ما فهمیدیم خواب بودی!
استاد راهنمای من هر زمانی از شبانهروز که با من کار داشت یا پیامی برای کلاس داشت بهم زنگ میزد. آقا هم بود. یهو میدیدی ۱۲ نصف شب داره زنگ میزنه که خانم امیریان! من فردا فلان جا هستم. ممکنه دیر برسم به همکلاسیات بگو بمونن میام! خودشم شب و روز نداشت البته!
سلام عزیزم...حالا مونده هنوز.ولی شکر.
ببین خش خوبه واسه اونجوری حرف زدن...همچین تهرانی هم بودما اون سالها. من زود لهجه میگیرم. همرنگ جماعت میشم...
من استاد راهنمام یکدونه س
استاد نباید آرامش دانشجو بهم بزنه
ببین من الان هم استادم هم دانشجو.قشنگ وضع یک بوم و دو هوا گاهی اجرا میشه
میدونم چی میگی عمداباانرژی حرف زدن ولی طرف ازاون ورخط اکثرامیفهمه که اینوری خواب بوده
بازخوبه تامراحلی پیش برید.یعنی پروپوزال هنوزتصویب نشده؟درمورددکتراچطوریه؟
وواای نگو فاطمه جان...بگذار فکر کنم کسی نمیفهمه
من دو سال عقبم...هنوز پروپوزال هم دفاع نکردم. در مرحله تثبیت موضوع موندم. صداش رو درنیار