دیشب واسه فندق کارت دعوت آوردن واسه شرکت توی همون جشن عید غدیر...یک پاکت خوشگل دست ساز بود که یک کارت داخلش بود...و اسمش هم اختصاصی چاپ شده بود...قشنگ بود. شاید اگر بزرگتر بود بیشتر ذوق میکرد. فقط گفت که باید روی این پاکت نقاشی بکشم؟ گفتم نه! خودشون تزیینش کردن. همینجوری نگهش میداریم.
کلییی ذوق داره که میخواد بره. حالا ما خودمون توی این کرونا هیچ جا نرفتیم... واقعا تنها جایی که میریم اون هم نه هر روز و تا جایی که ممکنه هم رعایت میکنیم که شام و نهاری نشه قضیه، خونه مامان مهرداد هست. به مامان بزرگ مهرداد هم دیر به دیر سر میزنیم و کوتاه. در حد 20 دقیقه نهایتا و اینکه تا جایی که هوا اجازه میداد و مناسب بود حتی داخل منزلشون هم نمیرفتیم. مامان بزرگ ورودی ساختمون مینشستن و ما از توی حیاط میدیدمشون. هر چی هم خودشون اصرار میکردن که بیشتر بیاین، زیاد بمونید و بارها دیدم که اشکاشون رو پاک میکنند ما واقعا تلاش کردیم که رعایت کنیم. طفلک بهزاد مراسمش در حداقلی ترین حالت برگزار شد و هیچ مهمانی هم متعاقبش برگزار نشد.
اما خب راستش وقتی فامیل مهرداد گفتن که فندق رو میفرستید شما واسه جشن، قبول کردم. این فامیل مهرداد که میگم خانم پسر عموش هست. ما متاسفانه پارسال پسر عموی جوان مهرداد رو بر اثر کرونا از دست دادیم. بسیار خانم خوب و آروم و متشخصی داره و از بعد از فوت پسر عمو اومدن این شهر و خونه گرفتن واسه زندگی. خودشون خیلی رعایت میکنند و من بیشتر فکر میکنم که این مهمونی رو گرفته واسه اینکه یک ذره بچه هاش سرگرم بشن و روحیه شون عوض بشه. طفلک دختر کوچیکش هنوز منتظره که باباش برگرده. مفهوم مرگ رو متوجه نمیشه و اونقدری هم کوچیک نیست که بگیم بابا رو از یاد ببره... خانم پسر عمو تاکید کردن که کلا شش هفت تا بچه هستن و خب من هم از این لحاظ که فندق شرایط جدیدی رو تجربه میکنه موافق هستم که بره.
خلاصه که پسرمون داره میره مهمونی. پسر آرومیه الحمدلله و من نگران اذیت کردنش نیستم. معمولا هم وقتی چند ساعت خونه نباشیم (توی ماشین باشیم برای خرید یا تا خونه مامان مهرداد بریم) نمیگه که میخواد بره دستشویی... اما خب باهاش تمرین کردم که اگر نیاز به دستشویی رفتن داشت با خاله مرضیه هماهنگ کنه. امروز میگم فندق اگر توی جشن خواستی بری دستشویی چیکار میکنی؟ میگه میگم :"خاله مرضیه خاله مرضیه دستشوییتون کجاست؟"
من آماده بودم بگه خاله مرضیه خاله مرضیه ! جیش دارم! اما مثل اینکه پسرمون متشخص تر از این حرفهاست.
بهش گفتم هر خوراکی هم آوردن اگر دوست داشتی بخور. اشکالی نداره. حالا نمیدونم اگر شربتی چیزی بیارن عکس العملش چی باشه. مهمونی قبل از اذان هست و هنوز شب نشده. چون بهش گفتیم که شب چیزهای آبکی نمیشه بخوری، بسیار مقیده چندین بار شده که بهش اجازه دادیم در حد مثلا نصف استکان از شربتی چیزی بخوره اما خودش مصرانه میگه که شبه و نباید بخورم. حتی میگیم حالا یک ذره اشکال نداره و میگه نه! شبه! (گاهی اروم اضافه میکنه که جیش میشه توی شلوار)
خلاصه که من عاشق این مقرراتی بودنش هستم.
فکرکنم پسرکوچولوتاحالامهمونیشورفته وبهش خوشم گذشته..ایشالله همیشه به شادی
چه ایده بامزه ای داشتن برای برگزاری مهمونی
از نتیجه ش هم برامون بنویس غزل جون.. ببینم خوش گذشته به این گل پسرکمون؟
اره واقعا...خوبه که اونهایی که اعتقاد دارند به این مسائل همچین مناسبتهایی را اینجوری توی ذهن بچه ها شیرین و موندگار کنند.
چشم مینویسم...
به به! چقدر گوش به حرف کن است. این واسه زندگی توی این کشوری که هیچ کس به هیچ قانونی عمل نمی کنه و فقط در حد حرفه مناسب نیست.
اره دقیقا درست میگید. حالا من واقعا اجبار خاصی نمیکنم. شاید مدلی که باهاش صحبت میکنم و براش توضیح میدم که چرا کاری رو باید یا نباید انجام بدیم براش قانع کننده س. شاید خودش شخصیت ذاتی آرومی داره...نمیدونم. البته شما در جریان هستید که بالاخره بچه ها در هر دوره ای ممکنه یک مدل خاصی باشند. باید ببینیم چی میشه...
راستش خود ما هم جزو همون دسته ی قانون مدارها هستیم و واقعا اگر بگن نمیشه میگیم باشه. بعد میبینیم یک نفر دیگه بیشتر پیگیری کرده و تبصره ای بندی چیزی پیدا شده و شده!