خب رسیدیم به اونجا که به دلایل متعدد قرار شد که ما بریم آپارتمان بابای جوجه ولی اونجا تکمیل نبود و مهمترین نیازش نصب کمد و کابینت بود. از چند روز بعد از عاشورا استارت کار زده شد. یعنی اینکه برن دنبال کابینت ساز و انتخاب مصالح و طرح و رنگ و ...
من اعتراف میکنم که انجام این کارها در مدت خیلی کوتاه واقعا برای هر کسی سخته.چون بالاخره شما فکر کنید یک خونه ای کلی زحمت کشیده شده و هزینه شده که ساخته شده حالا این کارهای مربوط به طراحی داخلی و دیزاین آشپزخونه و اتاقها کلی میتونه بهش روح بده یا برعکس اگر خوب انجام نشه از سکه بندازه خونه رو.حالا این کار برای ادمهایی با اخلاق معمولی سخته چه برسه به خانواده جوجه. یعنی ما یک کیف بخوایم بخریم بدون هیچچچچچچچچچچچچچچ اغراقی یک ساعت توی مغازه کیف فروشی هستیم. رنگ وطرح هر چیزی بارها چک میشه، بارها رد میشه ، باز همون بارها تایید میشه. شاید جوجه از اینکه من اینجوری توصیف کنم ناراحت بشه ولی خودش هم میدونه که اگر یک آدمی که میتونه از دور و بدون هیچ جانبداری و یا قصدی مامان و باباش و حتی داداشش رو ببینه فورا به همین نتیجه میرسه که واقعا خرید کردن و انتخاب و به نتیجه رسیدن براشون فوق العاده کار سختیه. (واسه همینه که من باهاشون خیلی کم خرید میرم. چون کلافه میشم و کلافگیم تو صورتم مشهوده و نمیخوام ناراحت بشن). بحث مالی نیستا. اتفاقا در عین حالی که سعی میکنن کار خوب با قیمت مناسب دریافت کنن اما اصلا خسیس نیستن و بیشتر مشکلشون کندی و دل دل کردنشون هستش.
اون چیزی که منو به هم میریخت ،اون چیزی که برای من میشد دغدغه ،دلم میگرفت ، عذابم میداد و غرش رو هر از چندی سر جوجه میزدم و جوجه هم بالاخره تحملی داره ناراحت میشد یا گاهی سعی میکرد منو آروم کنه باز میدید من دو روز بعد همون غر رو میزنم باز یکم عصبانی میشد همین بود. اینکه من مدام شرایط خودم جلوی چشمم بود. بعد میدونستم این خونه حالا حالاها کار داره. کارش تموم بشه چیدن داره ، مرتب کردن داره، کمبودهاش رو خریدن داره ... بعد من که همینجوری پهن شدم وسط زندگی این دو نفر(مامان و بابای جوجه)، حالا پهن هستم ولی در عین حال راحت هم نیستم!!!!! بعد دارن بهم خونه هم میدن، خرج هم میکنن، زحمتاش هم میکشن، بعد منم غر میزنم (البته نه سر اونها). خب اینه که من شدم آدم بد. اما من فقط شرایطم سخته.
دلم میخواست فقط دو هفته صرف چیدن خونه میشد و تا حالا تموم شده بود. اما نشد. شرایط جور نشد.
اینکه من میگم به دلم مونده یک ذره تنها باشیم و ... نه که اون زن و مرد بندگان خدا چاره دارن. نه اونها فرضا میخوان خونه بدن دست مستاجر. دارن آماده میکنن. خودشون باید باشن. ما هم چاره نداریم. کجا بریم خب؟ ناراحتی من اینه که زیاده خواهم. میخوام یک بار هم که شده زیاده خواه باشم. میخوام غر بزنم. خیلی سخت شده برام. شدم یک پارچه ترس.فکر هر دو روزی یک بار به مغزم هجوم وحشیانه میاره.دلم میخواد غر بزنم. به جوجه غر بزنم و هیچی نگه. ناراحت نشه.
یک چیز دیگه هم هست ...چون ما خیلییییییییییییییییییییییی وقته در حال زندگی با هم هستیم خریدهامون ، کارامون ، برنامه هامون همه جلوی اونها هم مطرح میشه. خب اونها هم از اون تیپ ها هستن که شدیدا نگران بچه هستن و کلا دوست دارن شدید کمک کنن و حتی اگر تو یک درصد کمک بخوای اونها خودشون رو واسه 40 درصد و بیشتر هم آماده میکنن(اینها همه خوبه). اما من دیگه ظرفیتم تموم شده.از اول روی استقلال همسر حساس بودم. خیلی برام مهم بوده و هست. اما اینروزها دیگه اون حس سابق رو به جوجه ندارم.اون نظر میپرسه و اونها هم نظرشون رو میگن و کمک میکنن. هیچ اتفاق بدی نیفتاده. چیزی هم تقریبا بر خلاف میل من انجام نشده. واقعا هیچی نشده. اما من اون اطمینان و اعتمادسابق رو به جوجه ندارم. من فکر میکنم این من نیستم که باید نگران این تغییر حس باشم. جوجه باید نگران باشه.
البته احتمالا اونم اون حسی که به یک غزل آروم و کم غر بزن و شنگول داشت نداره. فقط یک آدم بد میبینه. ولی مساله مهم از نظر من اینه که من میفهمم که چه مشکلی دارم. من میفهمم که حتی آدم بده هستم. اما جوجه نمیدونه چه اتفاقی افتاده. این ندونستن سخته. این آزار دهنده س. امیدوارم دیر نشه .
من فکر میکنم حساسیتات بخاطر بارداری بالا رفته و مطمئنا جوجه خانت هم توی دلش اینو میفهمه که خانمای باردار حساسیتشون میره روی هزار....یعنی هزاربرابر قبل اونم بخاطر تغییر شرایط هورمونی و بدنی هست.....
تو اصلا هم بد نیستی....فقط حساس شدی به شرایط.... داره بهت سخت میگذره چون حق هر زنی هست که دوران بارداری آرومی داشته باشه....به نظرم یه سری تمرینات آرامش بخش انجام بده چون میدونی که شرایط احساسیت روی خورد و خوراک و خواب و آرامش پسرت بعد از زایمان حسابی تاثیرگذاره...ببین من دو تا زن دایی هام باهم زایمان داشتن....دختر یکیشون چون خیلی بارداری حساسی داشت و زیادی زودرنج بود و خودشو ناراحت میگرفت شدیدا نق نقو هست....همیشه انگار دنیا رو از این بچه گرفتن...برعکس اون یکی زن داییم با اینکه میدونم مشکلات بیشتری براشون اتفاق افتاد دوران بارداریش ولی همش سعی میکرد دنده بی خیالی باشه و فقط به فکر خورد و خوراکش بود و آرامششو حفظ میکرد دوس دارم شادابیشو ببینی....این بچه اینقدر آرامش داره و خوش عکس العمل و پر از انرژی مثبته که همه عاشقشن...پس سعی کن یه سری تمرینات آرامش بخش داشته باشی...اگه میبینی حتی ممکنه نقاشی کردن آرومت کنه قلم به دست شو...چنگ بزن به هر چیزی که میتونه فکرتو مشغول کنه تا درگیر مسائل اطرافت نباشی تا بعد از زایمان هم افسردگی چیزی خدا نکرده سراغت نیاد.... و فقط اینو بدون و مطمئن باش تو آدم بدی نیستی...فقط زودرنج شدی و حساس که برای خیلی از خانومای باردار اتفاق میفته و طبیعی هست که نگران اتفاقات اطرافتی...امیدوارم زودتر ذهنت آزاد شه غزل خوش اخلاق و فوق مهربون...یه سری ناراحتی ها هم روی کاغذ بنویس بذار بعد زایمان راجع بهشون فک کن و تا میتونی غصه شو بخورباشه؟!!!
خدا رو شکر که خوبین
و خدا رو شکر به خاطر شیطونی گل پسر
ان شاء الله سلامت باشه
چشم حتما دعا میکنم اگه قابل باشم
اتفاقا یه چله زیارت عاشورا داریم با دوستام، حتما برات تو چله خونیم دعا می کنم عزیزم که هم مشکلاتت شه و هم بسلامت نی نی تون دنیا بیاد
سلام غزل جون، خوبی عزیزم؟
پسری گل خوبه؟
گلم تو الان نباید اینقدر حرص بخوری عزیزم، میدونم شرایط سخته و مطابق میلت نیست
خب شاید یکمم به خاطر بارداریت باشه
خونسردیتو حفظ کن گلم، همه چی رو بزار واسه بعد زایمان، الان فقط به نی نیت فکر کن
درود دوست همراهم...ما خوبیم. به جز نگرانی هایی که گفتم خوبیم. نی نی هم حسابی شیطونه. اره واقعا. کمی هم حساسیت های شرایطم هست. واقعا تلاشم رو میکنم. حتی همین نوشتن بخشی از تلاشم هست. لطفا شما هم برام دعا کن.ممنونم