خب رسیدیم به اونجا که قرار شد خاله و مادر رو ببریم بیرون و خاله میخواست آلبالو بخره و...
از طرف دیگه مامان و بابای جوجه که با فامیلشون مسافرت بودن فردای اون روز یعنی پنجشنبه میرسیدن خونه. جوجه به مامان بزرگ و خاله ش میگفت که کلا بیاین بریم خونه ما و باشین که فردا هم مامانم اینا میرسن و ازشون استقبال کنیم و...
منم با جوجه همراهی میکردم که آره بیاین بریم خونه و فکر میکردم که جوجه صرفا میگه که گفته باشه!!!
رفتیم واسه آلبالو . دوری زدیم و توی برگشت که میرفتیم مامان بزرگ و خاله رو برسونیم خونه شون،یک جای مسیر ترافیک بود. یکدفعه جوجه گفت الان از یک مسیر خوب میبرمتون. در اولین جای ممکن دور زد و یک سری خیابون رو طی کرد و من با ناباوری فقط نگاه میکردم!!!
گفت میریم خونه ی ما. فردا هم مامانم اینا میان و کلی بهمون خوش میگذره و مادر جون هم حوصله شون سر رفته و...
خاله جوجه و مادر هم میگفتن نه. ممنون حالا امشب میریم خونه مون و باز بعد میایم و...
منم واسه اینکه ضایع نباشه میگفتم: نه. تشریف بیارید و...
خدایی باورم نمیشد که جوجه با اون وضع خونه و این همه خستگی من چنین تصمیمی گرفته باشه. فکر میکردم شوخیه. تا اینکه وقتی جلو در خونه ایستاد، من فقط یک لبخند ژوکوند بزررررررررررررررگگگگگگگگگگگ زدم و گفتم فقط چشماتون رو ببندین و وارد خونه بشین. چون بمب ترکیده.
یادتونه که گفتم چیا شد که چند وعده ظرف نشستیم و کلا خونه در چه حالی بود!!!
این اولین شاهکار جوجه بود.
امان از بی فکری های آقایون در اینجور مواقع...
خب ببین از نظر خودشون یک فکری پشتش بوده .حالا در پستهای بعد میگم
فکر می کردم جوجه اسم یه بچه است !!!!!!!!! معمولا اسم بچه ها رو جوجه میزارن :)))
نه دیگه.اینجا جوجه اسم وبلاگی همسره.دلیلش هم این بود که چندین سال پیش به دلیلی به شوخی مدتی جوجه کاکل زری صداش میکردم .البته در منزل و شرایط خصوصی.همون وقتها وبلاگ زدم و ایشون شد اقای جوجه.نام مستعار نی نی نیومده مون ریزه هستش.ممنون که میخونی و هستی عزیزم