دیشب وسط جمع و جور کردنها، با مهرداد حرف میزدیم... حرفهای مهمی شاید نباشن اما از این حساب کتابها که آخر سال یک جورایی ذهن آدم رو مشغول میکنه...از هر دری گفتیم.
به مهرداد گفتم به نظرت ما درست زندگی میکنیم؟ آرزوهامون، روش زندگیمون، خرج کردنمون...
کلی حرف زدیم و تهش به این رسیدیم که ما تا الان سعی کردیم آرزوهای خیلی بلند و دور نداشته باشیم، اینجوری و توی این اوضاعی که هر لحظه خیلی چیزها عوض میشه راحت تر و با آرامش بیشتری زندگی کردیم و میکنیم.
در عین حال تصمیم گرفتیم در عین دوراندیشی و مواظبت، هر از گاهی به خودمون آسون بگیریم و کیف کنیم...مثلا یک رستوران خوبی بریم، یک سفر قشنگی بریم ...البته که تهش من گفتم که شاید بعضی از این چیزها که امروزه به عنوان نشانه های زندگی خوب تلقی میشه واقعا اصالت نداشته باشه و ما هم ناخواسته و اتفاقی سوار یک موجی شدیم...دقت کنیم موج اشتباهی سوار نشیم!
هدف گذاری مالی امسالمون این بود که تا آخر سال ماشینمون رو عوض کنیم(البته ماشین بابای مهرداد بود)... الحمدلله اتفاقی و به لطف خدا تیرماه بهش رسیدیم و کلییی باهاش کیف کردیم، ظرفشویی میخواستیم بخریم که میسر شد...فکر کردیم واسه سال جدید هدفگذاری مالی کنیم...منظور اینکه چه خرید بزرگی لازم داریم؟ با توجه به اینکه الحمدلله انگار به مملکت فشار اومد و سی درصد از حقوق هیئت علمی ها رو کم کردند و ما هم یک عالمه قسط و وام داریم، دیدیم احتمالا چیزی تهش نمیمونه. لذا مهرداد سال جدید رو سال مواظبت از اموال فعلی اعلام کرد...اما یهو یادش اومد که لپ تاپش واقعا داغونه. لپ تاپش رو سال ۸۹ خریده طفلک. لپ تاپ وسیله کارشه و واقعا لازمه که عوض بشه. اینه که اگر بشه لپ تاپ بگیره خوبه.
برای هزارمین بار و در پی یک «ناشایسته سالاری» واضح در محیط دانشگاه باز به مهاجرت فکر کردیم و البته که چند سالی هستش پرونده ش رو بستیم و هر از گاهی میاریم خاکش رو میتکونیم فقط... ما نمیتونیم مامان و باباها رو بگذاریم و بریم.کلی دلیل دیگه هست که یکوقت دیگه بد نیست در موردش بنویسم اما مهمترینش همینه...پس دیگه بحثی نمیمونه. ولی چقدر حیف که هر از مدتی که فواصل بینش هم مدام کوتاهتر میشه، اینجوری توی دل آدمها رو خالی میکنند...
دیگه در مورد این حرف زدیم که ما به مسائل معنوی کم پرداختیم. از این جهت که خب بهشون اعتقاد داریم.حالا یکی اعتقاد نداره خب اون سبک خودش رو داره، اما ما که اعتقاد داریم باید مواردی رو انجام بدیم. به مهرداد گفتم ببین اصل اونجاست، ما واسه این طرف خیلی برنامه ریزی میکنیم که صد البته اینها بخشیش واسه اون زندگی واقعی هم موثر واقع میشه اما خب دیگه یکم نماز و روزه و هر از گاهی ارتباط معنوی منظم تر و با حال خوش تر هم لازمه...
مطالعه مون کمه، مطالعه صرفا خوندن کتاب نیست...اینکه در مورد چیزهایی که برامون مهمه بیشتر بدونیم و بفهمیم...
کلی گفتیم و حرف زدیم ...نمیدونم چطوری پیش بریم. فقط کاش مسیرمون اشتباه نباشه.
چه زوج فرهیختهای
دقیقا کدوم قسمتش نشان فرهیختگیمون بود شارمین جون؟؟؟


میخوام سری بعد وقتش رو بیشتر کنم
خیلی هم خوبه من که مشتاقم
هر کی ام ناراضیه جمع کنه بره
مرسی مرسی
اینجور که نوشته جمع کرده بود که بره، اما نمیدونم چرا دم در حس کرد باید وصیت کنه
من امروز که میخواستم کامنت بذارم گفتم نذارم. الان غزل جون درگیر خونه تکونیه و دیر به دیر سر میزنه که جواب بده منم که وسواس تایید شدن کامنت دارم هی میام نگاه میکنم
ولی نه خوبه، موتور وبلاگنویسیتون روشنه
ای شیطون
ببین میام یک ذره استراحت، یکم مینویسم،ذخیره میکنم،باز میرم کار میکنم، دوباره بقیه ش...
حرف مهمی هم ندارم البته...به قول اون دوستمون که نمیدونم از چی و کجا ناراحت بود و توی پست رنگ، کامنت گذاشته، دغدغه های بی سر و تهم چیزی به دانش اضافه نمیکنه