یک نفری هست که دیگه هر شب با عشق اینکه صبح بیدار بشه بره توی حیاط با بچه ها بازی کنه میخوابه!
صبح هم همش گوشش رو تیز میکنه ببینه کی صدای بچه ها میاد!
بعد از نهار هم با عشق به اینکه عصر من اجازه بدم بره با بچه ها بازی کنه، به قول خودش میاد و استراحت بعد از ظهر میکنه!
این بنده خدا خوب بلده از وسایلش محافظت کنه، وقتی میخواد بیاد خونه صداش رو میشنوم که میگه این موتور رو بده!
یک لحظه اون موتور رو بیار!
لطفا اون موتور رو بده!
من اون موتور رو لازم دارم!
مبین اون موتور رو بیار بالا!
اینقدر میگه تا موتورش رو تحویل بگیره...
داد نمیزنه، عصبانی نمیشه، اثری از پرخاش در کلامش نیست، گریه هم نمیکنه! (و ما از این بابت خوشحالیم)
بهش گفتم اجازه نیست که بری خونه ی بچه ها. شما فقط توی حیاط اجازه داری باهاشون بازی کنی. دیروز مجدد قبل از بیرون رفتنش داشتم تأکید میکردم که گفت نگو اینو! منظورش اینه که میدونم و رعایت میکنم و لازم نیست تاکید کنی!!!
دیشب رفت توی حیاط ، حس کردم صدای بازیشون نمیاد. از بالکن چک کردم دیدم نیستن. رفتم توی راهرو ببینم کجا رفتن .اینکه گفت من نمیرم خونه بچه ها!!! بعد دیدم زیر پله های طبقه پایین فرش پهن کردن نشستن خمیر بازی میکنن. واسم توضیح هم داد که سفره پهن کردیم زیر خمیرها. چون نمیشه که خمیرها رو بگذاریم روی فرش!
همچنین شنیدم که مثلا بچه ها رو گاهی اینجوری صدا میزنه: نیکان جان! پژمان جان!
و شنیدم که واسه خودش کلمات بی معنی رو با صدای بلند و آواز مانند میخوند و اسکوتر بازی میکرد.
خوشحاله که هر وقت ماشین بابای یکی میخواد بیاد بره پارکینگ اینها می ایستن یک گوشه و جیغ میزنن!!!
بچه های همسایه قدرت تخریبی بالایی دارند. چند روز پیش یک تفنگ سالم رو مدام میبردند و از پنجره طبقه بالا پرت میکردن پایین. خانمی که راهروها و حیاط رو تمیز میکنند اون روز اونجا بودند. بنده خدا میگفتن چرا اینکار رو میکنید؟ میشنیدم که میگن یک تکه ش اضافه هست، پرتش میکنیم جدا بشه فندق ما توی راه پله ها نمیرفت و توی حیاط بازی میکرد. اما کار خطرناکی بود...آخرش هم انگار از تفنگ لاشه ای بیش نماند و فندق گفت انداختنش توی garbage truck!!!
روزها قبل از اینکه بره بیرون میگم بیا ضدآفتاب بزن و کلا یکم از کرم زدن خوشش نمیاد. اما به عشق بیرون رفتن با بچه ها میزنه. دیروز دستش رو گذاشته روی پهلوهاش و میگه من اینجام درد میکنه نمیتونم ضد آفتاب بزنم!!!
بدون مقدمه دیشب میگه: « من دروغ میگم»!!! ( کلمه ای که تاکنون استفاده نکرده و البته مسلما معنیش رو هم نمیدونه!)
آثار مدل حرف زدن ماهان رو از خودش نشون میده...خیلی شل شل و کشدار. البته ما میگیم که متوجه نمیشیم چی میگه و میزنه همون کانال فندق!!!
خلاصه که زندگیش انگار قشنگتر شده...حالا یک ذره هم کشدار حرف بزنه مهم نیست
تو ساختمون ما فقط پسر هست و نیکی تنها دختره، راستش تابحال تنها نفرستادم ، من کوچیک بودم با داداشم گاهی میرفتم کوچه، ولی حتما به بچه ها خیلی خوش میگذره
آره خب شرایط فرق داره. باز سن بچه ها هم مهم هست...
خوش که خیلی میگذره. من کم کم خودم هم میخوام برم توی حیاط
چقدر من ذوق کردم و خندیدم
غزل بخدا روح پاک و آروم خودت تو این بچه ست . الهی همیشه سالم باشه و دلت به وجودش شاد باشه .
عزیز دل منم هست .
شیرین خاله
فدای محبتت گلی
آخ الهی........ مامان غزل، ماچ بهت برای این عزیزک
یجوری ذوق میکنم انگار جوجوی خودمه فندق ( جوجو:شاگرد)
ممنون عزیز دلم