چالش "با ساده ترین وسایل و در ساده ترین شرایط ولی حال خوب کن"

سلام...امیدوارم که حال دل همه تون خوب خوب باشه

باز شارمین جان واسه مون چاله (چالش) حفر کرده و ما رو دعوت کرده که بریم بپریم توی چاله ش! البته ظاهرا منشا این فتنه وبلاگ یاس ارغوانی عزیز بوده که متاسفانه من افتخار آشنایی با ایشون رو ندارم. خلاصه که موضوع چالش اینه:

" باید زیر عکس غیر لاکچری حال خوب کنمون توضیح بدیم که چرا حالمون رو خوب میکنه!"

راستش ما واقعا چیز لاکچری هم توی خونه مون نداریم. البته دقیقا نمیدونم به چی لاکچری گفته میشه. من هر چی میخرم بهش احتیاج داریم و برامون کاربرد مشخص و زیادی داره و از طرف دیگه سعی میکنم تا یک چیزی کاربرد داره ازش استفاده کنیم و دنبال تعویض و تغییر و اینها نیستم زیاد. البته به نظرم این موضوع منافاتی با اینکه گاهی عکس بعضی از وسایل جدید رو ببینم و تصور کنم اگر داشتمشون کجا میشد بگذارم و ...نداره. مهم اینه که توی ذهنم میدونم که تغییرات باید حتما دلیل قانع کننده ای داشته باشند.

اینه که اگر نمیگفتن غیر لاکچری هم فکر نمیکنم چیز خاصی پیدا میکردم. واقعا چیزهایی که هر روز حال منو خوب میکنند شاید خنده دار باشند اما خب تصمیم گرفتم صادق باشم...این شما و این چیزهایی که حال منو خوب میکنند


این گلدون (جاقلمی) روی میز کنار آینه اتاقمون هست. روی به اصطلاح دراور. روزی چند بار چشمم بهش میفته و حس خوبی بهم دست میده. ما وسایل تزئینی خاصی نداریم و این گلدون با اینکه خیلی کوچیکه به این بخش خونه صفایی داده. اون جاقلمی که به عنوان گلدون استفاده کردم رو سال 79 از یک نمایشگاه کوچیک مناسبتی لب خیابون خریدم شاید 500 تومن. از معدود مواردی که توی اون سن پولی خرج کردم واسه چیزی که شاید لازم نداشتم. هیچوقت استفاده خاصی ازش نکردم. داداشم کوچیک بود و اگر توی تنها قفسه ای که توی خونه مون مال من بود میگذاشتم ممکن بود بشکنه. همیشه پنهان بود. بعدها بردمش خوابگاه...اما باز سالها توی کارتن بود. یک روز همین چند ماه پیش آوردمش بیرون و فکر کردم ازش استفاده کنم. اون گلها که عاشقشونم رو ماه رمضون امسال که عصرا با مهرداد میرفتیم بهم رانندگی یاد بده از کنار جاده چیدم. از اون گل هاست که وقتی خشک میشن هم همونجور شکل خودشون رو حفظ میکنند. هر بار که به این ترکیب نگاه میکنم واقعا ذوق زده میشم.

قبلا هم گفته بودم که رو بالشی هامون رو خیلی دوست دارم. روبالشی قبلیمون با اینکه من مدام میشستم اما یک کدری خاصی توش ایجاد شده بود. قبل از کرونا به فامیلمون که کارهای دوخت و دوز سرویس های آشپزخونه و نوزاد و انواع روتختی و ... رو انجام میده اختیار تام دادم که یک پارچه ای که جنسش عالی باشه با طرحی به سلیقه خودش واسم بگیره. خیلی تاکید کردم که روبالشی رو مدام میشورم و چرک مرده نشه و از رنگ و رو نیفته. پارسال تابستون که رفتم خونه مون دیدم چهار جفت روبالشی برام دوخته و علاوه بر اون یک مقداری هم پارچه اضافه اومده بود که گفت اگر دوست داشته باشی میتونی کوسن های کوچولو واسه تخت فندق درست کنی. پارچه عالیییییییی...دو هفته ای یکبار حداقل میشورم و یکساله تکون نخورده و هر بار که اینها رو میبینم دلم میخواد جیغ بزنم. طرحش هم بعدها دیدم همه جا انواع وسایل با این طرح مد هست و بهش میگن طرح هاوایی یا برگ انجیری. کل هزینه ای که با دوخت برای این پارچه عالی پرداخت کردم 270 تومن بود. هر بار که یادم میاد شش تا دیگه از این روبالشی استفاده نشده توی کمده نزدیکه از خوشی بمیرم (همین سری که رفتم خونه پارچه واسه دستگیره و دم کنی اینا گرفتم متری 45!!!!!!!یادم رفته بود اینو بگم اینجا. بعد یک سری پارچه هایی هست بهش میگن متقال واسه همین موارد دم کنی (دم کش) اینا. آقای فروشنده میگه کدوم قیمتش رو بیارم؟ گفتم چنده؟ میگه از 35 هست تا 65!!! گفتم برادر همون 35 ی ما را بس!)

اون ملحفه ای که روی تشک اصلی تختمون هست هم با اینکه هیچ ربطی به این روبالشی ها نداره خیلی دوست دارم. چون پارسال رفتیم واسه مامان مهرداد پارچه ملحفه و ...بگیریم. خودمون چیزی لازم نداشتیم. اما یهو مهرداد گفت از اینا بگیریم واسه تختمون. مهرداد اگر بهش بگی چیزی لازمه تقریبا همیشه همراهه و خودش سعی میکنه مورد بهتر رو انتخاب کنه اما اینکه خودش یهو بگه چیزی بخریم پنجاه سالی یکبار پیش میاد اون ملحفه بزرگه،. قشنگ زیر تشک فیکس میشه و چرک تاب هم هست و جنسش هم خیلی خوبه. توی شست و شو رنگش تغییری نکرده.

اینو واقعا خجالت میکشیدم عکسش رو بگذارم. اما چون تصمیم گرفتم صادق باشم گذاشتم. یادتونه گفتم سه راهی خرید بعد از صد سال این آقا مهرداد. گرچه بازم خدا خیرش بده بابای مهرداد رو. یک روز که اینجا بودن گفتم بابا این پسرتون هر بار میخواد سه راهی بگیره میگه بگذار بابام یک مدل خوبش رو تایید کنه میگیرم و البته همیشه هم یادش میرفت و من چیزی نمیگفتم. بابا خودشون رفتن با مهرداد بیرون و گرفتن و اومدن. هر بار که میبینم این گوشه میزمون هست و لازم نیست دستم رو ببرم پشت آینه و همزمان میتونم هر چی میخوام بهش وصل کنم ذوق مرگ میشم. این همونه که تقریبا همزمان با اون دستبنده گرفتیم و مهرداد میگفت گمونم تو واسه دستبند و سه راهی به یک اندازه شاد میشی


و ایشون هم یکی از عزیزان دل بنده هستند. یک روز همینجوری یهویی نشستم و درستش کردم. قوطی شیر خشک هستند که با نمد تزیین شدن و تبدیل شدن به جامسواکی... خدایی گلهای زیباتری بلدم با نمد درست کنم اما اون روز همینجوری الکی داشتم کار میکردم. بعدا یکی دیگه با گلهای خوشگل واسه مامان مهرداد درست کردم. اینکه هیچ هزینه خاصی واسه درست کردن این گوگولی رنگی نکردم و به این گوشه تقریبا تیره، رنگ داده  و خب مسواکهامون هم ازبی خانمانی نجات پیدا کردن حالم رو خوب میکنه. از همه اینها مهمتر اینکه خودم درستش کردم. کار خفنی نیست. از عهده یک بچه هم برمیاد اما خب به هر حال من درستش کردم و حس خلق کردن بهم میده. اون پارچه نمدی خالدار آبی و سفید یکی از بهترین خریدهای نمدیم بوده. واقعا دوستش دارم.

خلاصه اینم از چیزهای غیر لاکچری حال خوب کن من!

من خودم فکر میکنم اینکه بتونم چیزی رو که برام کاربردی هست... حالا این کاربرد میتونه استفاده روزمره باشه، میتونه کاربردش این باشه که زیبا باشه و چشم و روحم رو سیر کنه و ... اینکه چیزی که برام کاربردی هستش رو بتونم با هزینه مناسب تهیه کنم یا خودم درستش کنم خیلی واسم ارزشمنده و بهم حال خوبی منتقل میکنه. جدا از اون با اینکه آرزوهای بزرگی هم دارم اما میدونم که نباید منتظر بمونم واسه چیزی که نیست و معلوم نیست کی بیاد. همین چیزهای کوچیک واقعا منو شاد میکنند. شادیشون هم هر روزه هست و هنوز تکراری نشده...

امیدوارم حال دل همه تون خوب خوب باشه. دور و برتون پر از چیزهای بزرگ و کوچیک حال خوب کن باشه.


پ.ن: همه دوستانم در اینجا : به این چالش دعوت هستید. خوشحال میشم اگر دوست داشتید شرکت کنید و لطفا حتما به من اطلاع بدین که جا نمونم و بیام و چک کنم.


نظرات 8 + ارسال نظر
نگار شنبه 24 مهر 1400 ساعت 00:45

میدونی غزل جان...از همه چی قشنگ‌تر اون سه تا بودن مسواکهای داخل جا مسواکیه.. این سه نفره بودن...
گاهی برای خودمو مامان بابا چای میریزم آی کیف میکنم از عدد سه، که تعداد لیوان هاست...
هر چند، برادرکی هم دارم و چهار، هم قشنگی های خودش رو داره برام

آخی عزیزم... آره راست میگی...
خدا حفظ کنه خانواده ی قشنگتون رو

رسیدن جمعه 23 مهر 1400 ساعت 18:39

شما نگاهت اصل و زیباست . همه چیز از نور نگاهت شروع میشه که همه چیز رو زیبا میبینی .
انشاالله به همه چیزایی که میخوای هم برسی

ممنون از محبت و سخاوت همیشگیت ساره عزیز و پرتلاش

یاس ارغوانی جمعه 23 مهر 1400 ساعت 16:42 https://my-safe-room.blog.ir/

سلام :)
من مسئولیت شروع این فتنه رو قبول میکنم منتها ادامش رو نه

سلام عزیزم...ممنون از ایده خوب شما!
من واقعا نمی‌دونم به وبلاگ شما سر زده بودم قبلا یا نه! شرمنده م بابت این موضوع...
یکوقتی هم اومدم انگار رمزدار بود.
اما الان دیدم که شما اسم من رو هم محبت کردین و نوشتین...
حتما میام و باز میخونمتون

صبا جمعه 23 مهر 1400 ساعت 08:26 http://gharetanhaei.blog.ir/

خواهر منم دقیقا همیشه تو کار رنگ کردن همه چیز بوده! از جمله گل های خشک و البته سنگ ها!
کلی اسپری رنگ و روغن جلا و ابزار و وسایل واسه این کاراش داشت. منم به عنوان دستیار بی سلیقه ش بودم همیشه
ولی بعدها فهمیدم که همچین هم بی سلیقه نبودم فقط حوصله م تو این چیزا در حد اون نبود که دلم بخواد همه ی سنگ های کف رودخانه رو بیارم خونه و رنگ کنم و باهاشون هزار تا چیز درست کنم!

غزل می ترسم دیگه اینقدر زود بیدار بشی بزنی رو دست خودم این مدت که قرنطینه بودیم و من یه کم خوب نبوده حالم هی به خودم اجازه دادم تا هر چی دلم میخواد بمونم تو تخت.

خلاصه صبح ها زود بیدار شو تا منم باز انگیزه داشته باشم زود پاشم.

عزیزم. چه خواهر هنرمندی. خدا حفظش کنه برات.
حالا من اون همه وسیله ندارم و اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم. فقط سعی میکنم فکر کنم با چیزهایی که دارم چه کار میشه کرد و البته که بعد باید برم توی اینترنت بگردم و احتمالا بعد وسایلی هم تهیه کنم...نکته اصلی اینه که سعی میکنم آرزوهام یادم بمونه. شده دیر اما سعی میکنم عملیش کنم. بهم آرامش میده فکر بعضی کارهایی که دلم میخواد انجامشون بدم.
اصلا نگران نباش. من از یک حدی زودتر نمیتونم بیدار بشم. مگر اینکه کاری داشته باشم و مجبور باشم. فعلا همون 8:30

نگار جمعه 23 مهر 1400 ساعت 01:38

سلااام..
منم شرکت کردم:)))
http://neli2026.blogfa.com/post/627

سلام عزیزم. ممنون. اومدم چک کردم و بسی لذت بردم

شارمین پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 14:32 http://behappy.blog.ir

سلاام
مرسی که انقد صادقانه و دلچسب شرکت کردی...

اون جاقلمیه رو منم داشتم. الان رفتم تو فکر، چی‌کارش کردم یعنی؟!احتمالا کادو دادم. حیف شد

بقیه موارد هم خیلی خوب بودن

سلام عزیزم...ممنون از دعوتت
ای بابا.با این حرفت یادم افتاد قدیما کلی جاقلمی رومیزی خاتم کاری می‌خریدم و کادو میدادم!!! اگر میدونستم این همه گرون میشه نگه میداشتم

من پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 14:16 http://me2020.blogsky.com

نوشته شما هم حال من رو خوب کرد

خداروشکر عزیزم

صبا پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 14:07 http://gharetanhaei.blog.ir/

من یه لبخند پررنگ اومد رو لبم

منم ملافه و چیزهای اینجوری رو که خوشکلن به نظرم تا کلی وقت دوستشون دارم.

الان یادم انداختی اون یکی ملافه ی رو تختم که قرمزه رو چقدر دوست دارم و چقدر جنسش خوبه! ملافه ی رو تختم تو ایران بود برداشتم آوردمش اینجا که زود حس خونه بگیرم!

بعد یادم آوردی که منم این جعبه هایی که تو کمد و پاتختی خوشکل وسایلمو دسته بندی کردن رو خودم درست کردم یادم نبود اصلا


این گل خشک چیدن و اون جاقلمی هم منو یاد خواهرم انداخت. همیشه داره گل خشک جمع میکنه.
اون جاقلمی ها رو هم یه مدت خودش طرحشون رو می کشید.

فکر کنم تو هم با این خلاقیت میتونی اونم خودت خلقش کنی

خلاصه عکس هات حال منو هم خوب کرد. مرسی

سلام صبا جان.
خداروشکر که لبخند به لبت آورده...
آخی...واقعا حس خوب داره آدم خودش چیزی بسازه.
توی فکرم ببینم گل خشکا رو میشه رنگ کرد...یک سری گل‌های خشک قشنگ زرد کسی از گلفروشی گرفته بود، شنیدم سفید بودن رنگشون کردن!!!
مرسی که بهم انگیزه میدی...راستی هنوز صبحا به موقع پا میشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد