جهانگردی با بابا

یک کتاب مانندی از سالها قبل خونه مامان اینا بود به نام اطلس ایران و جهان. نقشه ایران و قاره های مختلف. یادمه بچه بودیم خیلی برامون جذاب بود و باهاش سرگرم می‌شدیم و خب البته استفاده هم میکردیم. 

دیشب یهو دیدم بابا همون اطلس رو آورده و عینک زده و دنبال چیزی می‌گرده. میگم بابا دنبال چی میگردین؟ میگن ببینم نروژ دقیقا کجاست! میگم حالا یهویی چرا نروژ؟ میگن این مسابقات کشتی نروژ برگزار میشه، ببینم کجاست و نمی‌دونم چقدر با ما اختلاف ساعت دارند و...

بعد گفتن از این اطلس ها جدیدش هم اگر بشه بگیریم خوبه. خیلی چیزا عوض شده. گفتم نمی‌دونم الان هست یا نه و احتمالا اگر باشه هم شاید گرون باشه. گفتم بابا، ملت این روزا با وجود اینترنت زود هر چی میخوان پیدا میکنند...البته که خب بعضی ها هم از اینترنت استفاده نمی‌کنند مثل شما.

زدم گوگل و ساعت همون لحظه نروژ رو به بابا گفتم.بعد یهو گفتم بابا میخواین نروژ رو ببینید؟ 

واسه اولین بار و بدون تسلط به امکانات گوگل ارث (Google Earth) واردش شدم و سرچ کردم نروژ...بابا اول همینجوری و چون من گفته بودم اومدن نگاه کنند...حس جالبی بود یهو از بالای کره زمین زوم کرد و رفت پایین تر و همون دم اقیانوس بودن و خلاصه یک گشتی زدیم.

یهو گفتم میخواین خونه مون رو نشونتون بدم؟ مامانم هم به جمعمون اضافه شده بودند. یک حالتی که خب باشه حالا چون اصرار می‌کنی و البته با این کلمات که مگه میشه و اینا چشم دوختن به لپ تاپ. اومدیم ایران و شهرمون و کم کم خیابونها رو که دیدند و هی من بلند حتی اسم مغازه ها رو که مشخص کرده بود رو می‌خوندم، هیجان زده شدند و کلییی ذوق که وااای این تصاویر چطور با این دقت تهیه شده و این حیاطمون هست و اون خونه فلانیه و باز من سعی میکردم از مسیرهای مختلف مجدد برسم به خونه مون و...

دیگه بابام چسبیدن به نقشه. گفتن بریم شام و بعد بیایم شهر و محل قدیم زندگیشون رو اینجوری نشونشون بدم. بابا اینا هر شب ده خاموشی میزنن و میخوابن و ما زندگیمون شبیه آدم شده توی خونه بابا اینا، اما تا ساعت یازده و نیم شب کلی با گوگل ارث و استریت ویو تو زمین خدا گشتیم. بابا حتی زمینهاشون رو بهم نشون دادند...کلییی خوشحال شدم که تونستم ببرمشون توی حال و هوای متفاوت. قبلا گفتم که پدرم خیلیییییی ثروتمند بودن و زندگی خاص و متفاوتی داشتند نسبت به زمان خودشون اما مسائلی باعث شده که از حدود سی سالگی پدر من، کل خانواده مجبور بشن از صفر زندگی بسازن...بابا الان هیچی نداره از لحاظ مالی که خاص باشه و من همیشه فکر میکنم مردی با اون زندگی، اگر همچین روحیه درویش مسلک و قناعت پیشه ای نداشت نمیتونست دووم بیاره.

دیشب کنار هم خیلی بهمون خوش گذشت. تازه من هیچی از جزئیات استفاده از این برنامه ها نمی‌دونستم وگرنه شاید اوضاع جالبتر هم میشد.


پ.ن: همش در حد یک گوگل ارث و استریت ویو به فضای مجازی و دنیای اینترنت آلوده شون کردم؛ ساعت خوابشون یک و ساعت و نیم عقب رفت

نظرات 5 + ارسال نظر
رسیدن سه‌شنبه 13 مهر 1400 ساعت 09:46

ممنونم غزل جان

اول کامنتم نوشتم ننه ( مادرجون مادربزرگ)
گفتم ثواب کردی خانواده رو تو نقشه بردی گردوندی


مرسی عزیزم

مریم دوشنبه 12 مهر 1400 ساعت 13:31

چند ماهیه که دوباره پیداتون‌کردم دفعه قبل باردار بودین بعد ادرستونو گم کر م تا چند ماه قبل
قبلا که گفته بودین که بابا ثروتمند نیستن فکر کردم خودشون از خانواده قهر کردن و جدا شدن ولی حالا به نطر میاد مصادره اموال بوده چون ۴۲ سال قبل بوده متاسفانه تندروی های ناخواسته ای بوده ...خیلیا پیگیری کردنو تونستن اموالشونو پس بگیرن

سلام عزیزم...ممنون که قابل میدونید و سر میزنید.
در مورد اتفاقی که واسه بابا و خانواده شون افتاده، موضوع این موردی که اشاره کردین نیست. گرچه متاسفانه بابا اینها یکدفعه تحت شرایط سختی قرار گرفتند و بی عدالتی دیدند از این دنیا. اما این موردی که گفتین نیستش.
راستش چون حرف زیاد است و توضیحش سخته برام در مورد علت این مسأله صحبت نمی‌کنم. اما حتما از بابا بیشتر میگم
خوشحالم که دوستان قدیمی مثل شما دارم. زمان بارداری که همش غر غر میکردم الان اخلاقم بهتر هست ممنون که میاین و میخونین

رسیدن دوشنبه 12 مهر 1400 ساعت 09:42

چه ثوابی برده ننه


در رابطه با کامنتر اول
محبوبه خانم من به شما قبطه خوردم ، اونقدر زندگی با من و خانواده م تلخ و بدشکل بود که انگار توانی و دلی برای محبت های دلی و عاشقی نموند . هرچی هست شد وظیفه .. وظیفه مادر و دختری ... خواهد برادری . چقدر دلم میخواست منم با عشق با جون و دل برای پدر مادرم و حتی خواهر برادرم وقت بذارم . اما وقتی کنار هم بودن ها زیاد طولانی میشه و با سختی و اجبار همراه میشه دیگه خیلی چیزا رنگ عوض میکنه و جای خیلی چیزا برای همیشه خالی میمونه.
من عاشقی رو هم از خانواده م طلب دارم و هم بدهکارم

ساره...خدا می‌دونه نفهمیدم منظورت چیه
چه ثوابی بردی ننه؟
چه ثوابی برده نته؟
به هر حال خندیدم
البته که پیام خطاب به محبوبه جان بود اما با اجازه من هم پاسخی میدم. واقعا میفهمم چی میگی...البته که در همان انجام وظیفه هم در قبال خانواده حتما محبت و عشقی مستتر هست اما میفهمم که چی میگی. چون خودت صحبت می‌کنی توی وبلاگت من جسارت میکنم و کمی رک تر میگم.البته خطابم به شما نیست.کلی میگم. موارد مشابه دیگری هم من دیدم. متاسفانه وقتی در خانواده ای مشکلات مشابه خانواده شما وجود داره، یک قانون نانوشته ای وجود داره که اون عضوی که توی خونه هستش باید بار مسائل رو به دوش بکشه. من هیچ پیش داوری یا نظری در مورد شما و خانواده ندارم . چون به همه امور واقف نیستم. اما در اطرافم دیدم که دیگران خودشون رو کنار میکشن و با یک تفکری که ما زندگی خودمون رو داریم و به هر حال که نمیشه بیایم اونجا همه بار رو میندازن روی یک نفر. نهایت اینه که کمک مالی میکنند در صورت لزوم. اگر تقسیم کار میشد و همه همکاری میکردند، حتی اگر تقسیم کار کاملا مساوی و عادلانه هم نباشه و در حد توان هر عضو باشه،بازم خوبه و اینجوری هیچ کس خسته نمیشه،دلگیر نمیشه،مجبور نمیشه از برنامه ها و خواسته هاش بزنه...البته که در مقام حرف راه حل زیاده. میفهمم که در عمل مشکلات هست...

محبوبه یکشنبه 11 مهر 1400 ساعت 23:57

غزل نمیدونم مامان بابای شما چندسالشونه، پدر من ۸۴ و مادر من ۷۴ سالشه، همیشه وقتی کنارشونم، میبرمشون بیرون، محبتی میکنم و مادرم ازم تشکر میکنه، تو دلم میگم من اینکار رو برای خودم هم میکنم، برای سالهای بعد که احتمالا نیستن ، برای روزهایی که هجوم دلتنگی ه ذخیره میکنم که این کار رو کردم و از ته دل خندوندمشون، گشتیم و چرخیدیم، تو هم با این کارها برای روزهایی که تو شهر خودتی ذخیره جمع میکنی

خدا حفظشون کنه برات عزیزم...کاملا و دقیقا همینطوری هستش که میگی. منم همچین حسی دارم.
بابای من 72 سال و مامانم 68 سالشونه...

من یکشنبه 11 مهر 1400 ساعت 22:00 http://me2020.blogsky.com

فضای مجازی هم اگه استفاده مفید بشه مفیده
چه جمله ای شد جملم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد