اعترافات یک دانشجوی ریزه دار

امتحان داشتن تا 21 مرداد خیلی سخت بود. ولی الحمدلله گذشت. قرار بود امتحان آخری 17 مرداد باشه اما عقب انداختیم و این بار من هم موافق بودم. چون واقعا لنگ خوندنش بودم.

مدل درس دادن این استادمون خاص هست. کمتر میشه سر کلاس یادداشت درستی برداشت. من صداش رو ضبط میکردم . اما پنهانی. یادمه که از همون دوره عمومی زیاد دوست نداشت صداش ضبط بشه. یک جورایی فکر کنم که اون سه نفر دیگه هم حداقل دو تاشون صدا رو ضبط میکردن. من جزوه ش رو توی همون فرصت کم  از روی صداها نوشتم. اما اعتراف میکنم که به بقیه جزوه رو ندادم و نگفتم دارم. من دوره عمومی جزوه نویس کلاس بودم. حتی یک تکه کاغذ هم اگر داشتم بی منت در اختیار همه میگذاشتم. این دوره هم ترم قبل اگر چیزی بود و اونها درخواست کردن در اختیارشون گذاشتم. اما خداییش این امتحان  به سختی این جزوه رو نوشتم. حتی نمیدونستم تموم میشه یا نه. نمیدونستم تا کجا میکشم. ریزه واقعا کمک کرد. دلم براش میسوخت. ساعت ها نشسته بودم و مینوشتم. گاهی به خودم میگفتم چند لحظه پاشو قدم بزن. این بچه هلاک شد. یعنی بدنم له شد. اونهایی که جزوه مینویسن میدونن که اگر بگی باشه من مینویسم دیگه از حالت لطف به وظیفه تبدیل میشه. نگفتم که وظیفه نشه. دیگه اینکه گفتم کلی براش زحمت کشیدم لو ندمش.

اعتراف بعدیم اینه که سال بالاییم یک سری سوالهای دوره خودشون رو با جواباش فرستاد. اینم نگفتم. البته بگم که من احمق نخوندمشون . با اینکه میدونستم احتمالا یک سری از سوالات کپی اینهاست.  همینجا توصیه میکنم که اگر نمونه سوالی چیزی داشتین اول اونها رو مطالعه کنین. من چون کمال گرا هستم خواستم اول بخونم بعد برم سراغ اونها که هنگ نکنم. به جز یکی دو موردش که نگاه کردم و تو امتحان هم اومد بقیه ش که تو امتحان اومد رو خدایی از اطلاعات شخصی جواب دادم. جوابهام خوب و کامل بودن اما دقیقققققققق اونها که دوستم فرستاده بود نبودن. بگم که از اون همه آرامش همکلاس ها میشد حدس زد که اونها هم سوالها رو داشتن



پ.ن.

امروز نمره امتحان رو زده بود اتوماسیون. 18 شده بودم. البته اینها ترکیبی از امتحان و سمینار و ...

از این کارا نمیکنمااااااااااا. کلی به خودم فشار آوردم تا موفق شدم.



کاهو

عصری به جوجه میگم شب اگر فرصت شد بریم واسه من کاهو بخریم.

جوجه میگه (چون واقعا سرش شلوغه ) : حالا واسه کاهو نمیخواد بریم بیرون. فردا که میریم خونه مامان بزرگ سر راه کاهو هم میخریم.

من گفتم آخه چند روزه میخوام بگم کاهو بگیریم. امروز بگیریم بهتر از فرداست.

جوجه میگه: آهان نمیدونستم خب چند روزه کاهوت تموم شده.


پ.ن.

این گفتگو کمی بیشتر ادامه پیدا کرد و من آخراش حس خرگوش بهم دست داده بود. هی جوجه میگفت کاهوت تموم شده و ...

دیگه لازم نیست باز کنم که چرا اینقدر رو کاهو تاکید میکردم .درسته؟

معاشرت زنانه

کلا من خیلی چیز خاصی دلم نمیخواد. یعنی جوری که حس کنم مثلا اگر فلان خوراکی رو نخورم ال میشه و بل میشه. اون خرداد اینا که حالم خوب نبود همش چیزهایی مثل سوپ و آش دلم میخواست. اما این مدل خواستن از اوناش بود که چون گرسنه بودم و دلم و بدنم چیز دیگری رو قبول نمیکرد آش و سوپ میخواست.

خونه مامانم که بودم یک روز از مامانم پرسیدم که مامان شما توی شرایط من که بودی چی خیلییییییی دلت میخواست بخوری؟

مامانم گفت: من اصلا نمیتونستم چیزی بخورم!!!!


پ.ن.

اومدیم دو دقیقه درباره بارداری با مامانمون معاشرت کنیم که یک ذره رومون توی روی هم باز بشه، نشد!!!!!!

یعنی من روم نمیشه از کلمه حاملگی جلو مامانم استفاده کنم. میگم شما که تو شرایط من بودی!!!!!! بعد بابای جوجه کل موارد مربوط به بارداری منو پیگیری میکنه! تازه من خیلی رسمی برخورد میکنم وگرنه معلوم نبود چی میشد اینطوری تفاوت داریمااااااااااا

سوتی در عقدکنان

رفتیم عقد ...یک شال انداخته بودم که در آخرین لحظات آماده شدن به این نتیجه رسیدیم که به لباسم میاد. شال مامان جوجه بود. شال و روسری و این جور چیزها زیاد داره . آخرای عقد یهو دیدم اتیکت شاله بهش آویزونه وای یعنی معلوم نیست کیا دیدن و چی گفتن!!! به هر حال کاری بود که شده بود. زیاد بزرگ نکردم واسه خودم قضیه رو.

آقا ریزه

ریزه جون ما ، پسر هست.

3 مرداد که رفتم غربالگری مرحله دوم گفتن که پسره. حالا کل خانواده دلشون دختر میخواستالبته مسلم هستش که هیچ فرقی نمیکنه و هر دوش با ارزش و هدیه خداست. اما از اونجایی که خانواده جوجه اینا دختر خیلییییییییی کم دارن معمولا دختر دوست هستن.

جوجه که تا قبل از این هر از گاهی یک اشاره ای به این ریزه میکرد و میگفت:دخمل بابا چطوره؟ از بعد از اینکه فهمید پسره به علت اینکه افتادیم توی همون پروسه مربوط به مشاوره ژنتیک و...و مدام خسته بودیم و کار زیاد سرمون ریخته بود، توجهش به بچه کمتر بود. منم همش شوخی میکردم که از وقتی این طفلک ریزه ، پسر شده تو دیگه حالش رو نمیپرسی. بچه ناراحت میشه خب

خانواده منم که میگفتن هر چی خدا بده خوبه. بماند که داداش کوچیکم من رو شست گذاشت کنار که خشک بشم. بهش پیام دادم که پسرمون به دایی جونش سلام کرده .

اونم گفت که به به و خیلی خوبه و... بعد گفت نشینی غصه بخوری که دختر نیست . بچه اول پسر باشه واسه خواهر و برادر بعدیش خیلی بهتره.!!!!!!

حالا شما توجه داشته باشین که من بچه اول میباشم! بهش میگم دستت درد نکنه . یعنی من اصلا به درد شما نمیخورم آیا؟؟؟؟

میگه خب اگر پسر بودی بهتر بود!!!!!!!

یعنی حالا یکم هم شوخی میکنه ها ولی گمون کنم یکم هم جدی میگفت