هدیه های روز مادر به روایت تصویر!

خب اول بگم که من هستم ولی کم هستم چون در خدمت خانواده همسر هستم. کلی هم صحبت های مادر شوهری براتون دارمولی قبلش  چند تا عکس بگذارم از هدیه روز مادر. گفتم که واسه مامان مهرداد و خاله ش روسری گرفتم. واسه مامان بزرگ هم از این سکه های کادویی . 200 سوت به مبلغ 250. روسری ها هم 90 تومن شد. قیمت میگم که کلا دستمون باشه این روزا قیمتها چطوریه.

یک هدیه کوچولو حالت گیفت هم درست کردم دادم به فندق که بده به مامان و مامان بزرگ. ایده ش از اونجا اومد که رفتم واسه بسته بندی روسری ها یک چیزی بگیرم که توی اون مغازه شبیه این گیفتها رو با کاغذ الگو (از این کاغذهای کاهی رنگ) درست کرده بودن و گذاشته بودن واسه فروش. منم خیلی خوشم اومد و اومدم خونه با وسایل دیگه ای درستش کردم. گلهاش رو از همون مغازه گرفتم که هر بسته 12 تایی رو بهم داد5000!!! شب بعدش توی یک خرازی همونها رو دیدم 2500!!! جوری بهت زده شدم که اندازه 25000 تومن خریدم. اما چند روز بعدش به مهرداد گفتم نکنه اشتباه کرده و 2500 نبوده!!! باز یک وقت گذارمون افتاد سریع پریدم گفتم آقا مطمئنی اینها 2500؟ جای دیگه ای گرون تر بودا. گفت نه درسته!!! اینطوری رخ آدمای خیلی خوب هم به رخهام اضافه شد.

هم مامان مهرداد هم مامان بزرگش و خاله ش خیلییییییییی از این گیفتها خوششون اومد و به در دیدترین بخش آهنی خونه شون نصبش کردن!!!مامان مهرداد زد روی در یخچال.(پشتش آهنربا زده بودم) و همش هم گفت چقدر نازه و ... همینجا بگم که معمولا مامان مهرداد خیلی از آدم تعریف میکنن و محبتشون رو نشون میدن. البته یک جاهایی هم اینجوری نیستن. همین الان یک خاطره یادم اومد بعدا میگم براتون. خلاصه مامان کلیییی گفتن که خیلی نازه و چقدر خوشگل و شیک شده و حتی واسه گیفت عروس هم ماهه و ... البته منم گفتم که ایده ش رو از فلان مغازه که وسایل عروسی و عقد و اینا داره برداشتم و در واقع گیفت هم بوده .(من از اون در و دیوونه ها هستم که عمرا بلد نیستم یک ذره کلاس واسه خودم بگذارم!)

خب بعد از این مقدمه طولانی که از آدم پرحرفی مثل من فقط برمیاد برید چارتا عکس ببینید. بگم که خدایی من عکس میگذارم که فضا از حالت صرفا متن خارج بشه وگرنه هیچ هدف و منظور دیگه ای پشت اینها نیست. دیگه خودتون میدونید اینستا چه خبره. من از اون هدفا ندارم آهان دیگه اینکه فقط عکس هدیه خاله و مامان بزرگ هستش. هدیه مامان مهرداد هم مثل همین پیچیدم.عکس نگرفتم دیگه


هر کسی از ظن خود شد یار من!

گفتم که مامان مهرداد خونه شون رو میخوان کابینت بزنن. فعلا یک بخش کوچیکش رو کار کردن و نصب کردن. دیشب گفتن مشورت میخوایم و رفتیم اونجا.

من کلا هر موقعیت جدیدی رو واسه فندق توضیح میدم. مثلا  دیشب  براش گفتم که ببین آقای نجار اومده اینجا و میخواد واسه خونه مامان جون کابینت و کمد نصب کنه و اینکه نجار ها چیکار میکنند و ...فندق هم خیلی با اشتیاق گوش میکنه و سوال میپرسه و ...

دیشب در ادامه حرفام ازش پرسیدم خب بعد از اینکه این کابینتها آماده شد، "نازی مامان" چیا میگذاره داخل اینها؟

فندق: اوممممممممممممم. کاکائو!

ما:


پ.ن: من گاهی شکلات و کاکائو قاطی ظرفها قایم میکنم یا وانمود میکنم اونجاست!

راستی هنوز مامان و بابای مهرداد نیومدن خونه مون. شاید فردا بیان. امروز میخوان بیان ابعاد داخلی کابینتهای مارو نگاه کنن. پیرو پستهای قبلی ؛ اینجانب همیشه از اینکه یکی بره سر کمد کشوهام استقبال میکنم هیچ ابایی ندارم. اما بلند شم برم اون گاز شاهکارم رو تمیز کنم که حتی نظم کمد کشوهام هم نمیتونه شوک ناشی از دیدن گاز رو بشوره ببره! اصلا گازم یک پست جدا میطلبه.

اندر احوالات این چند روز

خونه ی مامان مهرداد یک سری تعمیرات دارند. حالا تعمیر که نمیشه گفت. توی این چند سالی که اینجا هستن کابینت نزده بودند که شاید بخوان بفروشن و صاحبخونه به سلیقه ی خودش کابینت بزنه. اما دیگه همینطوری کم کم چندین سال شد و خونه رو هم نفروختن و در واقع قصدش رو ندارن. چند وقته میخوان کابینت بزنن و آشپزخونه رو تجهیز کنن که هر سری یک اتفاقی پیش میومد. آخریش هم همین کرونا. پارسال قبل از کرونا رفتیم رنگ و طرح و ... دیدند و همه چیز رو تقریبا آماده کرده بودند که کرونا شدت گرفت و ...

حالا چند روزه بالاخره کار رو میخوان شروع کنن و طرف کابینتها رو ساخته و میخواد نصب کنه. من گفتم که دیگه این چند روز که شما اونجا امکانات ندارید بیاین خونه ما. اگر هم فکر میکنید باید اونجا باشید که خب من غذا درست میکنم میفرستم... مامان مهرداد معمولا اینجور مواقع کلییی تشکر میکنن و میگن که نه ممنون زحمت نمیدیم و مشکلی نیستش . ولی خب من هم اصرار کردم که منزل خودتون هستش و از این دست تعارفات. البته که من واقعا از ته قلبم میگم.

اما خب چون دیگه احتمال اومدنشون بود افتادم به جون خونه. سختیش واسه من اینه که میخوام همه چیز عالی باشه وگرنه از اومدنشون خوشحال میشم. بریم سراغ اخلاقای زشت من!

من هر سری که میخوام خونه رو مرتب کنم باید به خودم هزار بار یادآوری کنم که غزل خانم! این مرتب کردن و نظافته. خونه تکونی نیست!!! باور نمیکنید ولی من هر بار اگار خونه میتکونم. اصلا این ویژگی باعث میشه که یکوقتهایی نصف خونه در اوج تمیزی و نصفش به هم ریخته باشه. یک چیزی شبیه اون دو دریا که با هم قاطی (قاتی؟) نمیشن و البته در حد مرز این دو دریا، غزل خانم هستش که جونش تموم شده و دراز به دراز افتاده.

این چند روز هم مدام به خودم گفتم این خونه تکونی نیست. اما بیشتر از همیشه تر و تمیز کردم. گرچه هی اومدنشون عقب افتاد و من مدام وسطش ول کردم و خسته شدم.

یک اخلاق نسبتا بد دیگه م اینه که همیشه باید بدونم همه ی قسمتهای خونه چیا هست و چیا نیست. و همه قسمتهای داخلی مرتب باشن. البته این اخلاق یک جنبه مثبت داره و اونم اینه که بعضی ها ممکنه فقط ظاهر خونه شون مرتب باشه ولی مثلا توی کمدها به هم ریخته و درهم باشه یا وسایل مشابه کنار هم نباشن و فقط جمع کرده باشن. اما خونه ما اینجوری نیست و این اخلاق بد تا حدود زیادی به من آرامش میده. الان شما وارد خونه ما بشید ظاهرش ممکنه اینجوری باشه که کلی اسباب بازی ریخته، ظرفهای نشسته دارم و بعضی وسایل بیرونی نامرتب باشن. اما شما اجازه دارید در تک تک کمدها و کشوها رو باز کنید. همه چیز در نهایت نظم و اینکه تقریبا هیچ وسیله اضافه ای نداریم. همه وسایلی که کاربرد مشابه دارند کنار هم . حتی محتویات کارتن ها و جعبه های طبقه بالایی کمدها رو نوشتم و لیستش در دسترسه.هر چندپذیرفتم که این کمال گرایی بیش از حد، ازار دهنده هم هست. بگم من وسواس ندارما. خیلی راحت میتونم همه جا رو چند روز نامرتب و کثیف تحمل کنم و کک نیز ما را نگزداما به شرطی یهو یکی نیاد خونه مون.

خلاصه فکر کنید آدمی با این اخلاقها مادر شوهرش بخواد بیاد خونه شون.

اندر اخلاق مادر شوهر بگم که ایشون خانم مهربونی هستن و همیشه خیلی با ملاحظه صحبت میکنند. بنده خدا الان شاید یکسال هم شده که واسه شامی نهاری هیچی هم خونه ما نبودن. مدتها که اصلا خونه شون در شهر دیگه بودن . پس تصورتون از این مادر شوهرا که مدام میرن خونه پسرشون نباشه. ولی خب مامان یک اخلاقی داند که ممکنه یهو مثلا اتفاقی چشمشون به یک موردی بخوره و از نظر خودشون بخوان کمکی بکنند. مثلا یکوقت قبل از کرونا که بیشتر میومدن خونه مون واسه دیدن فندق و معمولا هم سرزده میومدن از راه خریدی چیزی، اجاق گازمون خیلی کثیف بود.خخخ. اعتراف میکنم افتضاح بود. مامان معمولا وقتی میاد خونه ما واسه کوتاه مدت در حد یک ساعت اینا اصلا تو خونه نمیچرخن . اما یادمه اتفاقی واسه موردی اومدن آشپزخونه و مسلما اون گاز شاهکار رو دیدن. بعد آخرش مامان طاقت نیاورد. اون اوایل من میخواستم روی گاز فویل بکشم که یعنی تمیز کردنش راحت تر باشه مامان مهرداد بهم گفتن که این کار رو نکن. من واسه خودم کشیده بودم و فلان مشکلات رو داشت. حالا اونشب بعد از سه سال (و مسلما با دیدن دسته گل من) آخر مامان گفتن که غزل جان مامان اگر دوست داری فویل هم گزینه بدی نیست. اگر چیزی نمیریزه و زیرش نمیره فویل هم بکشی خوبه. هر وقت مهمونی چیزی داری هم میتونی برداری. ببینید من اصلا از این حرفشون ناراحت نشدم. همیشه خیلی مودبن و تمام تلاششون میکنن که بهت برنخوره. حتی از خودشون مثال میارن و ... اما مساله اینه من خجالت میکشم. یعنی میدونین این حس بهم القا میشه که من این همه تو خونه کار میکنم زحمت میکشم مواظب مهرداد هستم (و البته ایشون هم مواظب و همراه منه)، یعنی یهو انگار فقط این ذهنیت میمونه که من یک خانم نامرتبم. البته من میدونم که اصلا ایشون همچین فکری نمیکنه ها! یا اگر هم میکنه به این غلظت و تیره و تاری نیس. اما مساله اینه که من خجالت رو کشیدم و تموم شده رفته .

موارد مشابه دیگه هم بوده...البته از اونجایی که ما چند سال تهران بودیم و توی یک شهر نبودیم خاطرات زیاد اینچنینی ندارم و اینکه من چند سالی هستش که واقعا به اینکه رفتار درست در هر موقعیتی چیه خیلی فکر میکنم و واقعا از نظرم این موارد بی ارزشه که بخوام ناراحت بشم و نمیشم. اما شرمنده میشم پیش خودم. دیگه حالا این شرمندگی حسیه که دارم و هنوز نتونستم کاریش بکنم. اینه که همه تلاشم رو میکنم که هیچ موردی نباشه که منجر به این حس بشه. مهرداد هم البته مدام میگه بابا خودت رو اذیت نکن و این چه کاریه تو میکنی. همه چیز خوبه و مهم نیست و ... اما فعلا هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم که وا بدم کلا

اینه که ما این چند روز هی مرتب کردیم و البته که فندقمون مدام ریخت و پاش کرد. (که بیخیال اسباب بازیهای اونم خیلی وقته).هنوز هم نیومدن مامان اینا.


پ.ن: در رابطه با اینکه میگم مامان مهرداد هیچوقت الکی تو خونه نمیچرخن و اینا یک خاطره بگم. یکوقت مامان و بابای مهرداد سر راهشون از خرید اومدن خونه ما. بعد ما فقط یک آینه قدی داریم که توی اتاق خوابمونه. نمیدونم چرا من که از اتاق بیرون اومدم در اتاق رو روی هم انداختم. بعد مامان مانتویی، بلوزی یادم نیست به هر حال لباسی خریده بودن و ذوق داشتن بپوشن ما نظر بدیم. من از آشپزخونه دیدم که مامان دیدن در اتاق روی هم انداخته شده نرفتن اون اتاق و برگشتن رفتن توی اتاق فندق که درش باز بود. با اینکه مطمئنم میخواستن خودشون رو توی آینه ببینن. من صدا زدم که مامان برید توی آینه خودتون رو ببینید. گفتن نه مشکلی نیست. ممنون. دیگه خودم رفتم در باز کردم چراغ روشن کردم... بنده خدا واسه هر چیزی اجازه میگیرن .

روزتون مبارک خانم های عزیز، مادران مهربون

در ادامه پروژه روز مادر و هدیه و ...

مامان من که توی این شهر نیستن. نمایشگاه کتاب مجازی که برگزار شد مهرداد اینا بن کتاب داشتن و تعدادی کتاب گرفتیم. از مامانم هم پرسیدم که کتابی لازم دارن یا خیر، چند تایی گفتن که دو تاش رو خریدیم و به آدرس خونه شون پست میشه.  به مامانم گفتم که مامان! اینها رو به عنوان بخشی از هدیه روز مادر قبول بفرمایید. بقیه ش بعدا.  طبق معمول اکثر مامانها گفتن که هدیه لازم نیست و دستتون درد نکنه و ...  مامان من کلا سلیقه ی خاصی داره! بعد خیلی هم رک هست مخصوصا با من مثلا یک کیف چرم مصنوعی دست دوز براشون گرفتم. خدایی قیمت مادی چندانی نداشت ولی واقعا خوشگل بود. همین که با دست دوخته شده بود و طرح چرم درآورده بود و طراحیش واقعا ناز بود. اصلا من تا چیزی به چشم خودم عالی نباشه محاله واسه کسی بخرم. اونم مامانم. مامانم همون اول یک نگاهی بهش کرد و گفت: "ممنون ولی من اینو نمیخوام. بردار واسه خودت!" یکسالی هم گمونم گذاشتم پیشش شاید دلش به رحم بیاد اما صحیح و سالم و دست نخورده بهم برگردوند. مامانم از پول نقد خیلییی خوشش میاد. اصلا هم واسش مهم نیست چقدر باشه. دیگه منم فکر کردم همون هدیه نقدی میدم.

اما واسه مامان مهرداد و مامان بزرگش و خاله ش...

آخرش هم پریروز رفتیم و روسری گرفتیم! واقعا هیچ مورد دیگه ای که در این شرایط بشه با حداقل گشتن و بیرون بودن تهیه ش کرد پیدا نکردیم. البته انتخاب بدی هم نبود. واسه خاله که من تا حالا اصلا روسری نگرفتم و تکراری نیست. واسه مامان مهرداد هم فکر میکنم دو سال پیش یکوقت واسه خودم روسری گرفتم همون طرح یک رنگ دیگه هم واسه ایشون گرفته بودم و کلا مامان با اینکه روسری  زیاد داره  اما از طرحها و مدلای جدید استقبال میکنه. یکجورایی خودش واسه اینجور چیزا کمتر خرج میکنه. اینه که مطمئنم هدیه بگیره دوست داره.

قرار بود شنبه عصر با مهرداد بریم که صبح که ار خواب بیدار شد دل پیچه گرفته بود و حالش اصلا خوب نبود! جلسه هم داشتن دانشگاه که پیام داد و اطلاع داد نمیتونه بیاد. الحمدلله یکشنبه حالش مساعد شده بود و عصر فندق رو گذاشتیم خونه مامان مهرداد و رفتیم خرید. من یک اخلاقی دارم که به نظر خودم اخلاق خوبیه. هر وقت برم خرید حالا پاساژ، بازار، هرجور جایی که باشه، فقط و فقط مغازه های مربوط به همون چیزی که میخوام رو چک میکنم. هیچچچچچچ کاری به مغازه های دیگه ندارم. هی الکی توی این یکی و اون یکی مغازه نمیرم. اینه که خریدام سریع انجام میشه و چیزای اضافی هم نمیخرم. حالا در شرایط عادی (نه کرونایی) ممکن بود مثلا اگر چشمم میخورد به یک مغازه ای که آف زده برم یک چکی بکنم اما الان هرگز! این اخلاقم در دوران کرونا خیلی باعث آرامشه خلاصه با سرعت نور رفتیم از توی بازار رد شدیم و حدودا هفت هشت تا روسری فروشی رو تند تند چک کردیم و قیمت گرفتیم. دو تا روسری گرفتم 50 واسه خودم.(تخفیف خورده بود) خیلی جدید نبودن اما طرحهاشون قشنگ بود و قواره بزرگ و خوب بودن. حالا احتمالا یکیش رو به پیشگاه مامانم عرضه کنم اگر تمایل داشتن بردارن اگر نه هم که مبارک خودم باشه نمیدونم طرف شماها چه جور روسری هایی هست اما اینجا که همش از این روسری های قواره بزرگ و یک سری نقطه نقطه برجسته داره که بهش میگن سوزنی از اینا بود و انصافا خوشگل هم بودن. اما قیمتشون هم خوشگل بود! 90 ناقابل. دو تا واسه مامان و خاله گرفتیم. یکی هم واسه خودم. من اونی که واسه خاله انتخاب کردیم رو خیلیییییییییی دوست داشتم اما مهرداد یکی دیگه واسه من انتخاب کرد و گفت این بیشتر بهت میاد. اومدیم خونه میگم مهرداد جان من اینو خیلی دوست دارم . گفت خب پس جا به جا کن همینو بردار! گفتم هرگز! مباد! من اینی که گفتی بهت میاد هم بسی دوست میدارم! برداشتم پیام دادم به دایرکت اینستاگرام فروشنده که داداش این طرح رو واسه من نگه دار جون جدت که میام میبرم! دیگه اینچنین خودم چند تا روسری به مناسبت روز زن به خودم هدیه دادم!!!

و اما مامان بزرگ! مامان بزرگ خیلیییییییییی کم مصرفه. واقعا هیچی نیاز نداره. اینه که گفتیم همون طلا کادو بدیم بهتره. یک سکه دویست سوتی گرفتیم و تمام. البته که مامان بزرگ خیلی عشقه و من همه جوره عاشقشم اما خب دیگه توانمون بیشتر از اینها نیست فعلا.

اینم بگم همه ی ما میدونیم که جنبه ی  مادی هدیه ها به هیچ وجه  اهمیت نداره...صرفا نمادی هستن از اینکه به یاد هم بودیم و همدیگه رو دوست داریم...من خودم فکر نکنم توی این هشت نه سال زیاد هدیه خاصی گرفته باشم. اما بارها و بارها مهرداد منو شاد کرده و نشون داده که به من و خواسته ها و علایقم احترام میگذاره و برای رسیدن بهشون در حد توانش و حتی بیشتر کمکم میکنه. آقایون عزیز هوای دل خانم هاتونو داشته باشید.

از همین تریبون از همه دوستانی که پیام گذاشتن و هدیه های مختلف پیشنهاد دادن تشکر میکنم. خیلی پیشنهادات خوبی بود. من توی ذهنم میسپارم واسه مناسبتهای بعدی از اونها استفاده کنیم...

خانم های قشنگ...مادران عزیز روزتون مبارک. امیدوارم تنتون سلامت، دلتون شاد و مسیر زندگیتون سبز باشه.



تولد یک عدد فسقل و تبعاتش

گفتم تولد یک فسقل دعوتیم و توی فکر هدیه بودم. یادتونه؟

خب من و مامان جوجه دعوت بودیم. جوجه گفت با هم هدیه ببرید. هر چقدر میخوایم هزینه کنیم بگذاریم روی هم که یک چیز خوب بگیریم. البته مامان جوجه از یکی دیگه از اونها که دعوت بودن سوال کرده بود و گفته بودن که یا اسباب بازی میخرن یا کارت هدیه میارن. مامان بچه ای که تولدش بوده خودش واسه بچه اونا کارت هدیه پنجاه تومنی برده بوده!

خلاصه جوجه (همسرم) نشست یکم واسه مون سرچ کرد ببینیم کلا چه اسباب بازیهای مناسبی  واسه اون سن وجود داره و حدود قیمتهاشون چقدره که وقتی میریم اسباب بازی فروشی یکم بدونیم دنبال چی هستیم. نمیدونم خبر دارین یا نه؛ اما در جریان باشین که اسباب بازی بسیاااااااااااار گرون شده !گریه م واسه هدیه خریدن نیستش،توی فکر فندق خودمون هستم. واقعا قیمت اسباب بازیها عجیب غریبه. البته مثل قیمت خیلی چیزهای دیگه.

چون ما اینجا زیاد پیش نیومده اسباب بازی بخریم فروشگاه خاصی نمیشناختیم. یک روز روی یک اتوبوسی که جلومون حرکت میکرد تبلیغ یک فروشگاه اسباب بازی و بازیهای فکری دیدم که به خونه مون هم نزدیک بود. به جوجه گفتم که همچین جایی دیدم. گفت باشهاز شهر محل کارم که برگشتم میریم یک چیزی میگیریم.

من شروع کرده بودم واسه تولد فندق خودمون عروسک و استند عدد یک نمدی بدوزم. مامان جوجه یکی دوباری گفتش که این کوکهای دندون موشی بزرگتر و بافاصله تر بزنیم کمتر وقت نمیگیره؟ باز گفتش که مامان این فسقل که تولدشه خیلی چیزهای تزیینی دوست داره . ذوق میکنه اگر یک چیزی درست کنیم واسش ببریم. میزنه به اتاقش و ...خلاصه من از مجموع این چندتا اشاره حس کردم دوست داره یک چیزی واسه بچه درست کنیم. گفتم باشه شما بیا سرچ کن . عکسهای تزیینات نمدی ببین اگر چیزی خوشت اومد درست میکنیم. یک چیزی انتخاب کردن و من کار فندق خودمون گذاشتم کنار و چسبیدم به کار نمد واسه هدیه تولد. با وجود فندق خودمون و وقت کم باید یک پشت کار میکردم تا تموم میشد.

البته من میدونستم که منظور مامان جوجه واقعا این نبود که من همه کارها رو بکنم و میخواست خودش کمک کنه. اما خب من یک اخلاقی دارم که کاری که احتمالا تهش به اسم من میخواد تموم بشه ترجیح میدم خودم کلش انجام بدم که حتی اگر بده هم به اسم خودم باشه. نه اینکه یک جاییش خراب بشه و من مقصر نباشم و پای من تموم بشه. دیگه اینکه مامان تا حالا اینکار رو نکرده بود و اون عروسکی که توی کار بود خیلی ریزه کاری داشت و من میدونستم که واسه مامان سخته.

فندق هم جدیدا وقتی باباش نیست بی قرار میشه...مدام هم مشکلات مربوط به دندون دراوردن داره!!!خلاصه فقط بگم که وقتی جوجه برگشت تعجب کرد از دیدن من در حال درست کردن همچین چیزی و ماجرا رو گفتم. شما فقط در نظر بگیرید که تا همون لحظه ای که میخواستیم بریم مهمونی تولد، من در حال دوختن بودم.

دقیقا کمتر از یک ساعت مونده به ساعت رفتنمون یک موردی پیش اومد که من خیلیییییییی ناراحت شدم و دیگه فقط کار رو انجام میدادم که شرش کم بشه. مامان جوجه رفته بود دوش بگیره، از توی حمام به بابای جوجه گفت کادوی منم روش یک چیزی بنویسید که موقع رفتن معطل نشیم!!!

کادوی من؟؟؟

فقط من سرم آوردم بالا و جوجه رو نگاه کردم و جوجه قشنگگگگگگگگگگگگگگ فهمید که من کلا داغون شدم. مامان میخواست کارت هدیه بده. صد تومنی. البته من و اون نداشتیما. یعنی میخواست کارت هدیه با این عروسک تزیینی بده.

من خیلییییی ناراحت شدم. اخه من فکر کردم منظورش اینه که یک چیزی کار دست درست کنیم ببریم. اگر قرار بود یکی راحت پول بده، من تو اوجججججججج بی وقتی که حاضرم پول بدم زمان بخرم چرا باید چند روز از اسایش خودم و بچه ی معصومم بزنم،کارای اصلی تولد فندق خودمون بذارم کنار،درسام بذارم کنار بچسبم به درست کردن عروسک؟ خب منم یک اسباب بازی میخریدم و تموم.

داشتم کوک میزدم اصلا دستام شل شد. حتی بقیه کار رو فقططط انجام دادم تموم بشه. جوجه هم ناراحت شد خیلییییی و حتی با اینکه من بهش گفتم چیزی نگو، به باباش اعتراض کرد! البته بابا خیلی تو باغ نبود...من دوباره گفتم که جوجه ولش کن ارزشش نداره. مامان نفهمه. حالا از حمام بیاد بفهمه الکی اعصابش خرد میشه .کلا هم اخلاقش جوریه که یهو ناراحت میشه نمیشه درستش کرد. دیگه جوجه خوشبختانه خودش رو کنترل کرد به مامانش چیزی گفته نشد.

مامان جدا رفت تولد. چون من هنوز اماده نبودم اعصابم هم داغون بود خودم گفتم دیر نشه. شما زودتر برو. من با جوجه تا رسیدم یک ساعتی بعدتر بود. فقط چند تا عکس جوجه از کار نمدیه گرفت که هنوز خودم عکساشو ندیدم بعد از چند هفته!!!اینقدر بهم ریختما.

رفتیم تولد هم همه کلیییی اسباب بازی جورواجور و بعضی ها هم کارت هدیه اورده بودن.قبول دارم که شاید اگر من و مامان جوجه میرفتیم و فقط همون کار نمدی رو میبردیم ممکن بود کم به نظر بیاد اما مساله اینه که ما از اول با علم به همین موضوع این تصمیم رو گرفتیم و تازه من و جوجه از اول شدیدا روی اسباب بازی عالی و خوب تاکید داشتیم.

جوجه طفلک چند بار به من گفت:غزل تو که مامان اینا میشناسی. تا لحظه اخر درباره هر موضوعی صدبار نظرشون عوض میشه. ناراحت نباش. ولشون کن.

جوجه درکم میکرد.خودش هم خیلی ناراحت بود. همین که جوجه درکم میکرد واسم کافی بود. فقط تصمیم گرفتیم دوباره با طناب پوسیده توی چاه نریم!