پریروز بعد از ظهر با مهرداد حرف میزدیم... در واقع میخواستیم یکم استراحت کنیم، قبلش مهرداد شروع کرد به حرف زدن و یهو وسط حرفهاش گفت فلانی هم گذرنامه ش رو تمدید کرده و میخواد بره کربلا، بهمانی هم گذرنامه زیارتی گرفته و ...یهو واقعا بی منظور پریدم وسط حرفش که اگر اینجوریه منم برم! بدون مکث گفت: خب برو!!!!!!!!!!
با چشمهای گرد شده به مهرداد نگاه کردم که جدی؟!!!!!!!!
گفت: آره
گفتم یعنی فندق رو میگیری من برم؟!!!!!!!!!
گفت: آره
همچنان فکر میکردم قضیه شوخیه و نه کاروانی، نه ثبت نامی، نه چیزی...
گفت برو گذرنامه هامون رو بیار ببینیم تاریخ انقضاش کی بوده و همزمان خودش تو اینترنت که شرایط تمدید گذرنامه چک کنه...
تماس اینور و اونور و یکی گفت که ساعت حدود شش فلان جا بازه بیاین بپرسید. رفتیم و سربازی دم در گذرنامه ها رو گرفت و رفت داخل و در رو بست. به ده دقیقه نکشید آقای دیگری اومد بیرون گفت غزل شمایی؟ گفتم بله، گفت مهردادیان (مثلا فامیلی مهرداد) کجاست؟ مهرداد رو که دورتر با تلفن صحبت میکرد نشون دادم و گفتم اونجاست.
گذرنامه ها رو گذاشت توی دستم و گفت التماس دعا!!!!!!!!!!!!!
فکر میکنم این سریع ترین تصمیم گیری زندگیم بود...تصمیم به انصراف از دکترا هم مدتی رایزنی و راضی کردن و پرس و جوش طول کشید!
حالا منم و گذرنامه و کاروانی که ندارم و تنها کاروانی که یکی دو روز دیگه میره و من تو لیست رزرو!!!!!!!!
عاشق مهردادم که میگه این هم نشد خودت تنها برو!!! رهام نمیکنه بهم ایمان داره که از پسش برمیام...
مامانم جمعه رفتن و از دو روز پیش دیگه خبری نداریم ازشون.
به مامان و بابای مهرداد و بابای خودم هم هنوز چیزی نگفتیم...
حس میکنم واقعی نیست. وسایلم رو کنار هم گذاشتم اما هنوز جمع نکردم...نمیدونم چی شد یهو.
بسلامتی عزیزم
سلام
پیشاپیش زیارتتون قبول،چقدر براتون خوشحال شدم،امیدوارم همه چیز براتون عالی پیش بره،ممنون میشم چشم انتظارهای فرزندو ویژه دعا کنین و کوچک همشون من
سلام و درود
ممنون از دعای خیرتون.
اگر که قابل باشم حتما...
التماس دعا .. امام حسین طلبیده دعا کنین من هم بطلبه البته بعد اربعین
محتاجیم به دعا...
چشم...اگر دعای من کمترین گیرا باشه حتما دعا میکنم.
در بهترین وقت طلبیده بشید
التماس دعا
وقتی قراره اتفاقی بیفته میفته
طلبیده شدید
محتاجیم به دعا...
امیدوارم که قابل باشم