به طرز عجیبی به لباس مجلسی علاقه دارم!!!
نه اینکه برم بخرم، به اینکه یک دنیا مدل لباس ببینم، در ذهنم ترکیبی از اون مدلها رو بسازم، پارچه و رنگ انتخاب کنم و به خیاط عزیز خودمون بگم که بدوزن!!!
حالا مجلس داریم؟ نه!!!!خخخخخخخخخ
خبریه؟ نه!!!!!!!خخخخخخخ
البته بگم که واقعا حواسم هستش خرج بیهوده ای هست و من هنوز یک دنیا لباس مجلسی دارم که واسه مراسمهای مختلف بهزاد( برادر همسر) دوختم و اون بندگان خدا به علت کرونا هیچچچچچ مراسمی برگزار نکردند و من حتی این لباسها رو یکبار هم نپوشیدم و بنابراین اصلا درست و منطقی نیستش که بخوام لباس بدوزم. اما فکرش رو دوست دارم!
چندی پیش عروسی یکی از دوستان خانوادگی بود که برام مثل خواهره و خانواده ش انگار خانواده خودم هستن... مراسم یک جورایی قاطی پاتی بود و من کلیییییی دور زدم تو اینترنت که مدل لباس شیک و کاملا پوشیده ای رو ایده بگیرم و بدم که بدوزن. بماند که به دلایلی در شرایط سختی از لحاظ زمانی بودیم و فوت برادر شوهر خیاط عزیزمون هم خط بطلانی بر تمام نقشه های من کشید!
اما ای ذوق میکنم که سال نود و هشت لباس دوختم واسه عروسی احتمالی بهزاد و هنوز که هنوزه جزو زیباترین مدلهای لباس برای نزدیکان عروس و داماد هست و حتی مدل سفید و خیلی عروسی طورش رو واسه عروسها میبینم.
خیلی به دلیلش فکر کردم، اینکه مثلا یک عده خانوم ها طلا دوست دارن، بعضی ظرف دوست دارن، بعضی خیلی به خودشون و مو و ناخن و...میرسن، بعضی کیف و کفش دوست دارن...ولی من عشق پارچه و لباس مجلسی ام!!!!!! به نظرم شاید چون من هفت سال اول زندگیم با عمه م گذشته( عمه بزرگه خوشگل که چند سال پیش به دلیل سرطان از دستش دادیم) که خیاط بودن و مدام پارچه های رنگارنگ براشون میاوردن و سالها پیش از روی ژورنالهای خارجی که بوردا بهش میگفتیم(اسم یکی از اون ژورنالها بود گمونم) لباس میدوختن و خیلی هم مهارت داشتند...شاید چون من توی اون فضا بزرگ شدم حسم اینجوریه. ساعتها مینشستم و اون پارچه های دم قیچی رو کنار هم ردیف میکردم.یک وقتهایی پارچه های مجلسی خیلی قشنگی بودن که اکلیل داشتن، از دم قیچی ها، اکلیل هاشون رو جمع میکردم ، یا از این دستگاههایی داشت که دکمه پارچه ای درست میکنن ، کلیییی با همینها سرگرم بودم، عمه جان بهم پولک میداد و واسم الگو میکشید که پولکها رو روی الگو بدوزم. دیوونه نخ ها و متر و شیشه دکمه ها بودم.خانوم ها که میومدن لباسهاشون امتحان کنن نفر اول همونجا نشسته بودم...خیلی این دنیا برام جذاب بود. هنوز صفحات اون مجلات و اون لباسهای شیک توی ذهنم مونده...
اوخیییییییییی....منم بچه بودم خیلی علاقه داشتم به خیاطی...برای عروسک هام لباس، چادر و ... میدوختم.... بزرگترم شدم یه وقتا خیالش به جونم میفتاد ولی هیچوقت دنبالش نرفتم...
از اونور ولی اصلا لباسی که خیاط برام میدوزه رو دوس ندارم...شاید چون خیاط خوبی دور و برم نبوده و جاهایی که پارچه هم بردم نتونستن اونی که میخوام رو پیاده کنن...
عزیزم...یادم هست واسه دامادی داداشت میخواستی لباس بدوزی و درگیر شده بودی...